در تبیین نسبت سیاست و فرزانگی تلاش شد تا تنقیحی از معنای مورد نظر از سیاست ارائه شود. لازم است مراد خود از فرزانگی را نیز بیان کنم. فرزانگی به خودیخود لفظی اجمالی، گنگ و مبهم است. برای روشن شدن مفهوم فرزانگی، باید به ارائه مفهومی از روشنفکری پرداخت تا از آن به مقارنهیی میان فرزانگی و روشنفکری دست یافت. از اوایل قرن بیستم سه رویکرد نسبت به روشنفکری و جایگاه روشنفکران وجود داشته است:
رویکرد اول تبیینی از جایگاه روشنفکران به عنوان “طبقه در خود” ارائه میدهد. این رویکرد یا به اصطلاح Class in themselves approach برگرفته از یک اصطلاح مارکسیستی است. کسانی که درباره روشنفکران این نگرش را دارند معتقدند از آنجا که روشنفکران فاقد ابزار تولیدند و قدرت کار یدی و سرمایه اندوخته ندارند و تنها کار فکری میکنند، دارای پیوندهای ناخواسته با یکدیگرند. البته این پیوندها بهگونهیی نیست که از آنان طبقهیی مجزا به عنوان “طبقه برای خود” بسازد. آنان آگاهی مشترک طبقاتی ندارند. سازمان مشترک پیدا نمیکنند، پیشتاز ندارند، حزب مشترک ندارند و زیر یک چتر حزبی نمیآیند و سازمانیابی آنان حداکثر در خصوص امور صنفی (نظیر کانون نویسندگان و کانون اهل قلم و…) صورت میپذیرد.
شاید بتوان ریشه بحث طبقه در خود بودن روشنفکران را در قضیه دریفوس و کاری که امیل زولا برای او انجام داد، دانست. در پانزدهم اکتبر ۱۸۹۴، آلفرد دریفوس، افسر یهودی در دادگاهی به جرم خیانت به ارتش فرانسه، دستگیر و در دسامبر همان سال محکوم به تبعید ابدی در جزیره شیطان در ناحیه گویان در شمال شرقی امریکای جنوبی شد. پس از حدود پنج سال و کشف اسناد و مدارک جدید که دریفوس را بیگناه نشان میداد، بحثهای سیاسی در مورد محاکمه او بالا گرفت. در همین رابطه امیل زولا در ژانویه ۱۸۹۸ نامهیی تحت عنوان “من متهم میکنم” به رییسجمهور نوشت. این نامه در روزنامههای آن زمان به چاپ رسید و مورد اقبال خوانندگان روزنامه قرار گرفت. زولا به خاطر نوشتن این نامه محاکمه و به یک سال زندان و پرداخت سه هزار فرانک جریمه نقدی محکوم شد. بلافاصله پس از انتشار نامه زولا، بیانیهیی با امضای حدود ۳۰۰ نفر که در میان آنها نام بسیاری از نویسندگان، هنرمندان و دانشمندان فرانسه به چشم میخورد، منتشر شد. در این بیانیه محاکمه دریفوس غیرقانونی اعلام شد و به محاکمه زولا اعتراض شده بود. پس از انتشار این بیانیه که به بیانیه روشنفکران شهرت یافت، ارتش و دادگستری فرانسه مجبور به عقبنشینی شدند و در احکام خود تجدید نظر کردند. پس از آن بود که روشنفکران جایگاه ویژهیی در افکار عمومی و جامعه فرانسه یافتند.
آناتول فرانس که خود از امضاکنندگان آن بیانیه بود، پس از آن واقعه، تعریفی از روشنفکران به این صورت ارائه داد: “روشنفکران آن گروه از فرهیختگان جامعهاند که بیآنکه تکلیفی سیاسی ورای فعالیتی در محدوده حرفه ایشان به آنها واگذار شده باشد، در اموری نیز دخالت میکنند و نسبت به آن واکنش نشان میدهند که به منافع و مصالح عمومی جامعه بستگی دارد.”
پس از او ژولین بندا به این معنا پرداخت. بندا تاکید میکند که طبقه روشنفکران ابزار تولید ندارد و خاصیتی که این طبقه دارد، عرق ضد فساد بودن و فسادناپذیری آنهاست. نداشتن ابزار تولید نقطه پیوند روشنفکران است و آنان را تبدیل به طبقه در خود و نه طبقه برای خود میکند.
کوزر هم دنبال همین ایده را گرفت. قبل از کوزر هم میلوان جیلاس در کتاب New class خود اظهار داشت که طبقه روشنفکران اگرچه طبقه در خود و فسادناپذیر است، اما هنگامی که این طبقه صاحب قدرت میشود، خاصیت ضدفساد بودنشان از میان میرود و کمکم طبقه برای خود میشوند؛ نظیر “نومن کلاتورا” بعد از انقلاب اکتبر. این اصطلاح را آیزیا برلین برای روشنفکران روس که بعد از انقلاب اکتبر به قدرت رسیدند و تبدیل به طبقه ممتاز دولتی شدند، به کار برد. این طبقه از ابزار قدرت برای بازتولید خود و تداول قدرت در میان طبقه خود بهره میجویند و مدارس کادرسازی برای فرزندان خود تعبیه میکنند. البته مشابه این واقعه در کل اروپای شرقی و در کشورهایی نظیر بلغارستان، رومانی، یوگسلاوی رخ داد، حتی روشنفکرانی نظیر گورکی و بازاروف و امثال آنان نیز کمابیش دچار این وضعیت شدند. به هر حال رویکرد اول به مفهوم روشنفکری با آنچه من از آن فرهیختگی و فرزانگی مراد میکنم، فاصله دارد و باید این رویکرد را از بحث جدا کنیم. رویکرد دوم معتقد است روشنفکران Bonded class هستند. یعنی طبقه پیچ و محفوفبالطبقه هستند. معنای این حرف آن است که هر طبقه اجتماعی، روشفکران خاص خود را دارد؛ کارگران، روشنفکران خود را دارند و طبقه بورژوا نیز روشنفکران طبقه خود را دارند. در این رویکرد کار روشنفکران ایجاد آگاهی مشترک بین طبقه است. روشنفکران وجدان طبقه خود هستند. از سوی دیگر آنان تلاش دارند که ایدئولوژی طبقه خود را به عنوان ایدئولوژی کل جامعه جا بزنند. مخصوصا در جهان سرمایهداری که ایدئولوژی طبقه مسلط، ایدئولوژی مسلط در کل جامعه است. در جوامع پیشرفته همانطور که رقابت میان احزاب متکی به طبقات اجتماعی در حوزه اقتصاد و برنامه و Politics وجود دارد پیکار عمیقی نیز میان ایدئولوژیها وجود دارد که توسط روشنفکران پیش برده میشود. در میان صاحبان این رویکرد، شاید رادیکالترین آنها را باید گرامشی و آلتوسر دانست. این دو معتقدند که روشنفکران به هر حال جزو آپارات (دستگاه) دولت یا یک طبقه هستند. آلتوسر از اصطلاح آپارات خیلی استفاده میکند. او در تبیین نقش دولت، جانب افراط را میگیرد و نهادهای مدنی حتی خانوادهها را هم جزیی از آپارات دولت فرض میکند، در این دیدگاه مبلغان مذهبی و روشنفکر دستگاهی ماشین دولت را پیش میبرند. روشنفکر و مبلغان مذهبی دستگاهی توجیهگر رفتارهای دولت و القاگر نظریات دولت به تودهها هستند.
اینکه گفته میشود روشنفکران از بیخ و بن وابسته به دولت بودند، تنها اختصاص به روشنفکران ندارد بلکه از این نظر مبلغان مذهبی را نیز شامل میشود. بسیاری از مبلغان مذهبی حکم ملاباشی و مفتی بودن خود را از آپارات دولت میگرفتند. حتی در بحث تفاوت میان روشنفکران ارگانیک و روشنفکران سنتی، گرامشی معتقد است که در طبقات سنتی تنها مبلغان مذهبی روشنفکران ارگانیک هستند.
فرزانگی مورد نظر من از این رویکرد نیز استخراج نمیشود.
رویکرد سوم رویکرد Class less Approach است که خصوصا مانهایم در کتاب ایدئولوژی و یوتوپیا آن را مطرح میکند.
حرف اساسی معتقدان به این رویکرد این است که روشنفکران اتمیزه هستند و قاب و قالب به خود نمیگیرند و از این جهت فاقد طبقه هستند لذا تحرک و مانور آنان بسیار است و میتوانند از این گروه، از آن طبقه یا از این قشر دفاع کنند.
مانهایم میگوید روشنفکران جهانبینی بازتر و گستردهتری دارند و به طبقه خاصی متعهد نیستند لذا قدرت مانور بیشتر و استقلال رای مستحکمتری دارند.
در میان این سه رویکرد به روشنفکری، منظور من از “فرزانگی” به رویکرد سوم نزدیکتر است. در حقیقت فرهیختگی و فرزانگی مورد نظر از بحث مانهایم بیشتر بیرون میآید. به ویژه آنکه همچون کاری که دوست عزیزم آقای دکتر احمد صدری با پیوند بحثهای مانهایم با دیدگاههای وبر انجام داده است، تدقیقی از نقش روشنفکری صورت پذیرد. به عبارت دیگر اگر مختصاتی را در نظر بگیریم که یک محور آن را آنجهانی- اینجهانی و محور دیگر آن را مولد- موزع بودن روشنفکران در نظر بگیریم، آن جایگاهی از روشنفکران که به بحث فرزانگی ما نزدیکتر است، در ناحیه “این جهانیمولد” خواهد بود.
تفاوت و فصل ممیزه روشنفکران و توده، موضوع خردورزی نقاد است. در گذار از سنت به تجدد، اینتلکتوئل به دنبال بهره بردن از نقد اجتماعی برای عقلانی کردن جامعه به منظور تسهیل سیر این گذار است. کارکرد روشنفکر در مقام سیاستورزی از همینجا روشن میشود و نسبت فرزانگی، روشنفکری و سیاستورزی نیز در اینجا معنا مییابد. «روشنفکر فرزانه که به هیچ طبقهیی متعهد و وابسته نیست و با استقلال رای خود و با بهرهگیری از عنصر نقد اجتماعی تلاش میکند تا بر عنصر اصلی میدان سیاستورزی یعنی قدرت تاثیر بگذارد.»در اینجا با استفاده از بحثی که آلوین گلدنر دارد، میکوشم یکی از آفات این مسیر و یکی از دامهایی که در این راه وجود دارد را تبیین کنم. گلدنر میان Intellegencia و Intellectual تفاوت قائل میشود.
برای روشن شدن این تفاوت باید از دام ایدئولوژی یاد کرد؛ دام روشنفکران نقد ناتمام و گرفتار آمدن در دام ایدئولوژی است. خردورزی تناسب هدف و وسیله است. هنگامی که اهداف آرمانی میشود و وسیله مناسب آن یافت نمیشود، روشنفکر نقد سنت را ناتمام میگذارد و دقیقا و تماما آن را نقد نمیکند و دچار پسماندههای سنت میشود.
ریمون آرون تعبیر خوبی دارد، او در کتاب “افیون روشنفکران” میگوید برخی روشنفکران آمال و آرزوهای ایندنیایی خود را که نمیتوانند به آن برسند، در فضایی غبارآلود و موهوم فرافکنی میکنند. همانطور که تودهها، برای خود بهشت برین متصور میشوند، روشنفکران نیز میگفتند با انقلاب جهانی، دنیا را بهشت میکنیم و پدر سرمایهداری را درمیآوریم.
اکبر گودرزی، سردسته گروه فرقان در تفسیر آیه “اذا الوحوش حشرت” میگفت یعنی زمانی که همه سرمایهداران را پای میز محاکمه بکشیم. ایدئولوژی، روشنفکری را به Intellegencia یا روشنفکر ناتمام تبدیل میکند. گلدنر میگوید Intellegencia یا روشنفکر تکنیکی را باید از Intellectual یا روشنفکر نقاد جدا کرد. روشنفکران تکنیکی را روسها آپاراتچیک میگویند که به درد کار تشکیلاتی میخورند و شاید آکتور خوبی هم باشند.
طبعا این دسته از روشنفکران هم نمیتوانند در تعریف ما از فرزانگی بگنجند. در اقسام مختلف سیاستورزی میتوان به اکتیویست بودن، پراتیشنر بودن و تئوریشنر بودن اشاره کرد اما بحث فرزانگی و نقش فرزانگان در سیاست از این اقسام بالاتر است.
آفت دیگر روشنفکری در جوامع ما بعد صنعتی Homoacademicos شدن روشنفکران است. گفتیم که ویژگی روشنفکران فرزانه، برخورداری از جهانبینی باز، ذوابعاد بودن است. اما در جوامع صنعتی روشنفکران را در آکادمیها تقطیع میکنند و برای هر یک میدان کاری خاصی مشخص کرده از آنها میخواهند که فقط به طور تخصصی در این Fild کار کنند.
آن اتفاقی که چاپلین در فیلم عصر جدید برای جامعه کارگری تصویر میکند و از آن به بهینهسازی خط تولید کارگران یاد میکنند، در جوامع مابعدصنعتی برای روشنفکران نیز تحت عنوان Tilorization of intellectual labor رخ میدهد. به عبارتی به روشنفکر میگویند که سرت در آخور خودت باشد و بهاینترتیب Worldview و جهانبینی او را باریک میکنند. این نیز مانعی جدی برای فرزانگی است و از آن سیاستورزی بیرون نمیآید.
برخی از محتوای این مقاله پیش از این به شکل محدود در یک نشریه تخصصی منتشر شدهاست.
منبع: اعتماد، پانزده مهر