صدای طشت قاتلان کلمه

نوشابه امیری
نوشابه امیری

دوستان و خوانندگانی از سر مهربانی می پرسند چرا کم می نویسم. بعضی نیز به عادت روزگار پرداستان، از این کم نوشتن، تعابیر گوناگون می کنند. پاسخ همگی اما، یکیست و ساده است، در عین پیچیدگی:کلمه را از دست داده ام. چرا؟

روزگاری بود ـ نه حتی خیلی دور ـ که مردمان می نوشتند “واضح و مبرهن است که…” یا “آنگونه که همگان می دانند…” و حتی “کیست که نداند…” و سپس مفهوم مورد نظر شان را بیان و منتقل می کردند. به زبان دیگر بسیاری از مسائل، واضح بود و مبرهن، همگان می دانستند و کسی نبود که نداند هیچ انسانی، دهان گشاد به زهر خند و به “طنز” بر سوختن بچه ها و نوجوانان نمی گشاید. کسی نبود که نداند “ضرب و شتم” مادر و خواهر ستار بهشتی، تنها از موجوداتی بر می آید که با خوی انسانی بیگانه اند… کسی نبود که با یدک کشیدن عنوان نماینده مردم در مجلس، در دفاع از موجودی به نام سعید مرتضوی از کشته شدن “سه نفردر کهریزک” چنان بگوید که انگار از له شدن سه مگس…

پس بر می گردم به پاسخ سئوال آغازین: چرا کمتر می نویسم؟ آیا در قلمرو حاکمیت تحت اختیار سید علی خامنه ای و برکشیده اش، محمود احمدی نژاد، و لشگر “کوچک زاده”ها و “رسایی”هایش، هنوز مفهومی باقی مانده که “واضح” و “مبرهن” باشد؟ آیا، پرتو کمرنگی از آرمان و اخلاق و ایمان و آدمیت دیده می شود که به خود بگوییم “کیست که نداند”؟ آیا مرزی هست که آقایان از آن نگذشته و حریمی هست که نشکسته باشند؟ آیا…

از هر زاویه که بنگریم، پاسخ منفی ست. فقط  زاویه آقایان باقی مانده: حفظ منافع به هر قیمت، از هر طریق، با هر وسیله و به هر زبان.

چنین است که دروغگویان و تجاوزگران و ریاکاران و دین فروشان و دلالان و… [هیچ یک از این کلمات توهین نیست برای آقایان، صفت است و هر صفت هم موصوفی به اسم و رسم و شماره شناسنامه و شماره پرونده دارد]گرد هم آمده اند و یکی می سوزاند و آن دیگری تاراج می کند.

با اینان، به زبان ها و شیوه های مختلف سخن گفته شده. از آنکه بر خویش، بمبی بسته  و انتحاری بود تا آنکه به نرم ترین زبان، حتی “بازگشت به دوران طلایی امام راحل” را طلب کرد؛ حاصل اما چه بوده؟ یکی بر دار رفته و آن دیگری در حصر شده و مرداب آقایان عمیق تر شده و در همه خاک میهن ما دویده است. خب از اینان و با اینان، از چه باید گفت، با چه زبان باید گفت؟ چگونه باید گفت؟

می گویند با مردمان بگو. اما به مردمان چه باید گفت، آنگاه که خود هراسناک تر از آن گفته را “زندگی” می کنند؟ به آن جوان رنگ پریده پر بغض، که در مراسم نصفه نیمه چهلم ستار  بهشتی، دلش تلنبار غم عالم و چهره اش تنیده در خشم و در سوگ “رفیق” است، چه می توان گفت که خود نداند؟ به آن مادر که “سیران” یگانه اش، سوخت و لابد آخ آخر را به زبان مادری گفت و رفت، چه داریم که بگوییم؟ یا برای مادر سعید زینالی که ۱۴ سال است ـ ۱۴ سال ـ بر درهای بسته می زند تا خبری از فرزندش بگیرد و اینک همراه با مادر ستار بهشتی، در غربت گورستان، خدا را به فریاد می خواند به مدد کدام کلمه، می توان مرهم بود؟ به آن پناهنده غربت نشین، که چشمانش در هراس نرسیدن چندرغاز کمک دولتی و بی جا و گرسنه ماندن، به دو دو افتاده و صدایش، لرزش و ناله محتاجان را گرفته، چه می توان گفت؟ بر آن زندانی زخمی محکوم به اعدام، در حال اعتصاب غذا و در سلول انفرادی که گناهش آشنایی با اینترنت بوده، درست حالا که “آقا” هم صفحه فیس بوکش به راه افتاده و جیره خوارانش کمپین “جان فدا”یی راه انداخته اند، کدام کلام کارگرست؟

به آن اقتصاددان فرهیخته ایرانی که شاهد نابودی لحظه به لحظه اقتصاد ایران است وگرفتار مانده میان طرح های چند خطی دولتی بی کفایت و مجلسی بی غیرت، از چه بگوییم که بیشترش را نداند؟ برای آنکه می داند ارز دارو خرج عطینا شده و درمان بوده بر درد بی درمان حاکمان و درد  بوده برای بیمار سرطانی او، چه نسخه ای می توان پیچید؟ به آن فعال محیط زیست که شاهد نابودی دریاچه ارومیه است، آنکه جامه سیاه در مرگ جنگل های ایران بر تن کرده، به آن روزنامه نگار از یاد رفته، به آن شاهد بر باد رفتن دین و ایمان، به آن… به همه اینان چه می توان گفت؟ برای اینان چه می توان نوشت؟ با کدام کلمه؟ کدام معنا که اینان نشناسند؟

آری؛ به همین سادگیست و به همین پیچیدگی. آقایان، همه چیز را نابود کرده اند؛ حتی کلمه را که آغاز آفرینش بود. اما قاتلان کلمه، از یاد برده اند آنچه در پایان می ماند، باز هم کلمه است؛ کلمات است:خشونت، انتقام، نفرت، مجازات، صدام حسین، قذافی. و یک لعنت تاریخی.

سکوت ما پر از ناگفته هاست، و صدای طشت آنان اما از بام که افتد، ترجمان همه کلام های ناگفته ماخواهد بود.