جنوساید مورچه ها!

سامان رسول پور
سامان رسول پور

کامیار شش ساله در گوشه ای از کوچه  نشسته و با حوصله دارد مورچه ها را می کشد. لهشان می کند. به کارش ایراد می گیرم. دلیل کارش را می پرسم:

در کردستان به غیرکردها “عجم” می گویند. اما “مورچه عجم” یعنی چه؟

مورچه های عجم، بزرگترین نوع مورچه هایی است که در کردستان وجود دارند. جثه آنها بزرگتر و خودشان قوی تر از مورچه های دیگرند. سیاهند و سریع. با دستهایی بزرگ.

حرف های کامیار، من را به دوران کودکی ام می برد. روزهایی که شاهد کشته شدن صدها مورچه توسط همبازی هایم بودم. مورچه کشی انگار یکی از سرگرمی های روزانه همبازی هایم بود. خصوصا پسربچه ها. مهربان تر ها اما، “مورچه های عجم” را نمی کشتند. آنها را با هم دعوا می دادند. دعوای مورچه ها. و کم اند بچه های دیروز و امروز که این صحنه ها را ندیده باشند.

اما “مورچه های  کرد” سرنوشتی کاملا متفاوت داشتند. مورچه هایی که جثه آنها به مراتب کوچکتر از “مورچه های عجم” بود. ضعیف بودند. کودکان کرد، علاقه زیادی به این نوع مورچه ها داشتند. آنها “خودی” بودند و زنده می ماندند.

جالب اینجاست که مورچه کشی فقط در بین کودکان رواج داشت. الان هم دارد. و فقط در دوره کودکی. در بیشتر شهرهای کردنشین. بزرگ ترها، هیچ گاه مشوق یا موافق کشتن مورچه ها نبوده اند. انگار تنفر از “مورچه های عجم” سنتی است که نسل به نسل به کودکان کرد منتقل شده و باز هم می شود.

اما پرسش این است: منشا این تنفر کجاست؟ چرا بچه ها؟ چرا مورچه ها؟

کودکان ضعیف ترین و مظلوم ترین قربانیان هر جنگی هستند. بعد از انقلاب هم جنگ شد. جنگ و درگیری، تقریبا بیشتر شهرهای کردنشین ایران را فرا گرفت. هزاران تن کشته شدند. زندانی شدند. دربدر شدند.

کودکان کرد صحنه هایی را دیدند که نباید می دیدند. آنها شاهدان عینی یک جنگ بودند. شاهد کشته شدن عمو. زخمی شدن دایی. زندانی شدن برادر. کتک خوردن پدر. دربدر شدن فامیل. آنها همراه با یک ترس بزرگ شدند. ترس از “عجم ها”. تصویری  که از “عجم” در اذهان کودکان ایجاد شد یا ایجاد کردند، تصویر مردانی مسلح بود که ریش داشتند. قوی بودند. مردانی که پدر و مادر و برادر و عمو از آنها می ترسیدند.

این ترس ها، به بازیهای کودکانه کشیده شد. کودکان معمولا با مورچه ها زیاد سر و کار دارند. “مورچه عجم” چون جثه بزرگی داشت و قوی تر بود، نمادی از همان ترس شد. نمادی از زشتی های جنگ و جدال و سرکوب. و انگار کودکان کرد با کشتن “مورچه های عجم” از جنگ انتقام می گرفتند.

جنگ تمام شد. اما مفهوم “عجم” در اذهان کودکان تغییر نکرد. اینبار عجم یک سپاهی بود. یک اطلاعاتی. یک فرماندار. رییس یک اداره. مسئول گزینش آن یکی اداره. کسانی که بزرگتر ها از آنها می ترسیدند. کسانی که قوی بودند. اسلحه هم داشتند. شهرهای کردنشین پر بود و هست از چنین کسانی.

اگر چه دیگر جنگی نیست. اما آن ترس، هنوز در حافظه ها هست. در بین کودکان کرد نسل های پس از انقلاب. و هنوز هم هزاران مورچه ی بی گناه توسط کودکان بیگناه تر کشته می شوند. و این یک فاجعه است.

کودکان نسل های پیش بزرگ شدند. “کامیارها” هم بزرگ می شوند. آنها یاد می گیرند که این “عجم” نیست که بد است. غیرهمزبان نیست که بد است. آنچیزی که بد است، کشتار است. سرکوب است. محدودیت است. آنها وقتی بزرگ شدند، یاد می گیرند که همزیستی با مردمان دیگر، خوب است. یاد می گیرند که مورچه کشی بد بوده. مورچه ها اما دیگر زنده نمی شوند. و تراژدی درست همینجاست.