روزی که صدای احمدی نژاد را شنیدم

فرشته قاضی
فرشته قاضی

» روایت عبدالرضا تاجیک از سه دوره بازداشت

“پرسید آیا دموکراسی با اسلام می خواند یا نه. گویا نظر خودش این بود که نمی خواند و می گفت که حکومت ما از خدا نشأت می گیرد. صدای این فرد که کمی نوک زبانی صحبت می کرد، ذهن مرا به خود مشغول کرده بود. از بس در گذشته شنیده بودم که حسین شریعتمداری در بازجویی ها برای تواب سازی حاضر می شده است، فکر کردم با توجه به لحن،خود او است. خیلی دقت کردم اما از آنجا که پشت من نشسته بود، نتوانستم صدا را تشخیص قطعی بدهم. صدایی که همچنان ذهن مرا به خود مشغول کرده. آن مرد که بود؟”

این جملات بخشی از مصاحبه با روزنامه نگاری است که پس از انتخابات 22 خرداد 88، سه بار بازداشت و در بندهای 209 و 240 زندان اوین زندانی بوده و به 6 سال حبس تعزیری محکوم شده است.عبدالرضا تاجیک در مصاحبه با “روز” برای اولین بار از تهدیدها، تطمیع ها و فشارها برای مصاحبه تلویزیونی و همکاری با دستگاه امنیتی سخن می گوید و از هتک حرمت در بازداشت سوم در راهروهای بند 240 .

عبدالرضا تاجیک، روزنامه نگار و عضو کانون مدافعان حقوق بشر است. او با روزنامه های خرداد، فتح، همبستگی، صدای عدالت، بنیان، هم میهن، شرق، کارگزاران و اعتماد، توسعه، بهار، همشهری ضمیمه و مهرنامه همکاری داشته است.این مصاحبه در شرایطی منتشر می شود که خانواده این روزنامه نگار برای جلوگیری از ضبط سند وثیقه گذار او، ناچار شده اند 500 میلیون تومان به حساب دادگستری واریز کنند.

 

شما بعد از انتخابات سه بار و بار اول در تحریریه بازداشت شدید. برگردیم به همان زمان. فضای حاکم چطور بود؟ فکر می کردید بازداشت شوید؟

در روز برگزاری انتخابات، شهر حالت غریبی داشت. می شد هیجان همراه با اضطراب را در میان مردم دید. من در این روز پس از رأی دادن به دفتر روزنامه فرهیختگان رفتم. پیش از آن و پس از گفت و گو با دبیر سرویس سیاسی این روزنامه قرار شده بود من هفته ای یک صفحه برای آنان آماده کنم. بعد از ظهر که آن اتفاق برای ستاد قیطریه افتاد و من هم به اتفاق برخی از دوستان به آنجا رفته بودم، شکل گیری فضای امنیتی و نظامی حاکم را بر شهر می توانستی ببینی اما هنوز از برخوردهای سخت با مردم خبری نبود. شب به اتفاق برخی از همکاران در دفتر روزنامه ماندیم.همه همکارانی که در دفتر مانده بودند با توجه به آغاز انتشار برخی اخبار از سوی رسانه های حامی وضع موجود، نگرانی خود را اعلام می کردند. صبح زود از پنجره ساختمان روزنامه که مشرف به خیابان حافظ تهران بود به بیرون نگاه کردیم. شهر در سکوت بود و مأموران شهرداری کل خیابان را از تبلیغات انتخاباتی پاکسازی کرده بودند. گویی روز گذشته هیچ اتفاقی نیفتاده بود. خبرهای دولتی حکایت از پیروزی آقای احمدی نژاد داشت. به اتفاق چند تن از دوستان از جمله محمد رهبر به سطح شهر رفتیم. مردم در برابر سؤال های ما سکوت می کردند و گاهی سری تکان می دادند. فضای اطراف وزارت کشور ملتهب بود. آن روز با درگیری های پراکنده در برخی از خیابان های تهران رو به پایان بود. صبح 24 خرداد تلفنم زنگ خورد و کسی پس از سلام خطاب به من گفت: خودت را به زندان اوین معرفی کن. از این گفته تعجب کردم. البته از شب گذشته اخباری مبنی بر بازداشت برخی از فعالان سیاسی شنیده بودم. بنابراین بدون توجه به این مسأله به دفتر روزنامه فرهیختگان رفتم. البته من قبل از انتخابات فکر نمی کردم بازداشت شوم. فکر نمی کردم نظام به سمتی حرکت کند که خیلی از فعالان سیاسی،مدنی و فرهنگی و روزنامه نگاران را بازداشت کنند. هنوز اتفاق خاصی نیفتاده بود و اعتراضات جزئی محدود به اطراف وزارت کشور و ستاد میرحسین موسوی و برخی خیابان ها بود و گسترده نشده بود. ظهر 24 خرداد در تحریریه روزنامه نشسته بودم که سه نفر وارد شدند و از من خواستند در یک مکان خلوت با هم حرف بزنیم. آنها سپس به من گفتند که من بازداشت هستم. در آن روز آقای احمدی نژاد در میدان ولی عصر برای حامیانش سخنرانی می کرد. پس از بازداشت ابتدا به دفتر پی گیری وزارت اطلاعات در چهار راه ولی عصر منتقلم کردند. البته من مجبور بودم در داخل ماشین سرم را پایین بگیرم. اما از مسیر متوجه شدم به آنجا منتقل شدم. همچنین بعداً صدای آقای احمدی نژاد را از طریق بلند گو و حامیانش را که شعار می دادند می شنیدم. پس از نماز صبح مرا به همراه افراد زیادی که بازداشت کرده بودند به زندان اوین منتقل کردند.

 

تا آن موقع و قبل از اینکه بازداشت شوید فضای رسانه ای چگونه بود؟ به عنوان یک روزنامه نگار اوضاع را چطور می دیدید؟

فضای رسانه ای سالها بود که خیلی آزاد نبود. یعنی اگر روزنامه ای هم منتشر می شد بعد از دو سه سال به بهانه های مختلف، توقیف موقت می شد و بعد باید به دادگاه می رفت و رسیدگی و محاکمه هم زمان بر بود. قبل از آن من در روزنامه کارگزاران مشغول بودم که توقیف شده بود و فعالیت های رسانه ای ام کمتر شده بود. گاهی گزارش یا مقاله ای می نوشتم، که گاهی با نام خودم و گاهی بدون نام ام منتشر می شد. البته نمی خواهم بگویم همه چیز به مسائل سیاسی بازمی گشت، شاید برخی اوقات هم مسائل شخصی چنین ایجاب می کرد.

 

موقعی که در تحریریه بازداشت شدید آیا حکمی ارائه کردند؟ از جانب کدام ارگان بودند؟

یک حکم کلی داشتند که تاریخ حکم مربوط به قبل از انتخابات بود و من اسامی برخی از دوستانی را که گویا همزمان با من بازداشت شده بودند یا بعد بازداشت شدند در زیر این حکم دیدم. البته نام من در این حکم نبود. یکی از افرادی که برای بازداشت آمده بود، کارت شناسایی خود را به من نشان داد اما در آن لحظه نتوانستم تشخیص دهم مربوط به کدام سازمان و نهاد است. بعداً متوجه شدم که در اختیار وزارت اطلاعات هستم.

 

گفتید ابتدا به دفتر پی گیری وزارت اطلاعات منتقل شدید و سپس به زندان اوین. در این دفتر چه اتفاقاتی افتاد؟ بازجویی شدید؟ فضای آنجا به چه صورتی بود؟

زمانی که مرا به دفتر پی گیری وزارت اطلاعات در چهار راه ولیعصر منتقل کردند قبل از ورود به داخل سالن، چشمان مرا بستند. پس از ورود روی یک صندلی چوبی نشستم. زمان می گذشت و من همچنان روی صندلی با چشم بند نشسته بودم. شب شد. صداهای افراد اطرافم بیشتر میشد که پس از ورود مجبور بودند روی زمین بنشینند. آنان مجبور بودند به سؤالات بصورت کتبی پاسخ بدهند. اما آنجا از من بازجویی صورت نگرفت. تا نماز صبح، همانطور روی صندلی نشسته بودم و اجازه نشستن روی زمین یا دراز کشیدن ندادند. البته به هیچکس اجازه دراز کشیدن ندادند. این موضوع از داد وبیداد مأموران که می گفتند صاف بنشینید، مشخص بود. پس از نماز صبح همه افرادی را که در دفتر پیگیری بودند، با دو ماشین ون به زندان اوین منتقل کردند. در زندان اوین چشمان مان در ابتدا همچنان بسته بود. در داخل زندان اوین دستبند های ما را باز کردند. پس از انجام تشریفات، به یکی از ساختمان های زندان منتقل شدم که بعدا متوجه شدم ساختمان معروف به بند 240 است. پس از یک روز به همراه چهار نفر از اعضای شاخه جوانان نهضت آزادی به بند 209 منتقل شدم.

 

فضای بندهای 240 و 209 چطور بود؟

وقتی وارد بند 240 شدم، متوجه شدم به شدت شلوغ است و بازداشت ها گسترده تر شده و جا برای نگهداری این همه زندانی وجود ندارد. در همان مقطع انگار داشتند، بند 240 را تعمیر می کردند. بوی رنگ تازه را کاملا استشمام می کردم و همین نشان می داد که تازه آنجا را رنگ کرده اند و هنوز در حال کار کردن هستند. در بند 209 هم به دلیل تعداد زیاد بازداشت ها، جابجایی در سلول ها خیلی زیاد بود. از سلولی به سلول دیگر. بخصوص که نمی خواستند برخی زندانیان با هم در یک سلول باشند. در طول مدتی که در بند های 240 و 209 بودم در سلول بصورت تک نفره نگهداری شدم و بعدا هم دو نفره یا سه نفره. مساحت این سلول ها کوچک بود و تحرک در سلول بعضاً به سختی امکان پذیر بود. پس از چند روز که در بند 209 بودم مرا برای سه روز به بند 240 منتقل کردند که بصورت انفرادی در سلول نگهداری می شدم. در همین بند بود بود که سخنرانی معروف آیت الله خامنه ای در نماز جمعه پس از انتخابات را که در داخل ساختمان پخش می شد، شنیدم.

 

بازجویی ها به چه شکلی بود؟ به چه اتهامی بازداشت شده بودید؟ از شما چه می خواستند؟

اولین روزی که وارد بند 240 شدم، بعد از خوردن صبحانه به اتاق بازجویی منتقل شدم و بازجویی ام تا نزدیکی های غروب، ادامه داشت. حتی ناهار را هم در داخل اتاق بازجویی خوردم. در زمان بازجویی اول من تفهیم اتهام نشده بودم و مورد اتهامی ام هنوز مشخص نبود. بازجویی ابتدا با سؤالاتی در خصوص مسائل شخصی شروع شد. یکی دیگر از مواردی که مطرح شد، ارتباطات سیاسی من بود. مثلا ارتباط با جنبش مسلمانان مبارز و شخص دکتر پیمان، ارتباط با نهضت آزادی و شخص دکتر یزدی و ارتباط با دیگر فعالان ملی-ـ مذهبی از جمله آقای رحمانی. در این بین یکی از مسائلی که پررنگ بود، موضع کانون مدافعان حقوق بشر و شخص خانم عبادی بود. ارتباط من چون بیشتر با دکتر پیمان و دکتر یزدی بود، آنان به این ارتباطات حساس بودند و اطلاعاتی از فعالیت های این افراد و یا ارتباطات گروهی این افراد با خانم عبادی می خواستند. بازجو مدام می گفت تو رابط این افراد با خانم عبادی هستی. درباره کانون مدافعان حقوق بشر هم مدام می پرسیدند که با سایت کانون چه ارتباطی دارم . مهم ترین تاکیدشان که حساسیت شدید هم داشتند بر روی گزارش های فصلی کانون مدافعان حقوق بشر بود و در خصوص نقش من و چگونگی جمع آوری اطلاعات و اخبار حقوق بشری سئوال میکردند. اینکه این اطلاعات از کجا می آید؟ چگونه جمع آوری و چطور منتشر می شود؟ همچنین از من می خواستند در مورد نحوه فعالیت های خانم نرگس محمدی و آقایان سلطانی و دادخواه که ارتباط بیشتری با آنها داشتم توضیح دهم. کمیته پیگیری بازداشت های خودسرانه نیز یکی دیگر از موضوعات بازجویی بود.روز اول پرسش ها بیشتر جنبه کسب اطلاعات داشت. به هنگام طرح سؤال ها جدلی نبود. بازجو فقط سعی می کرد با طرح سؤال، هر طوری هست از من اطلاعات بگیرد، مثلا می پرسید، نظرت درباره فلان مساله چی هست؟ ساختار چگونه بود؟ پس از پایان این بازجویی در این روز، درغروب روزی دیگر به اتاق بازجویی منتقل شدم. در این زمان در حالی که چشم بند داشتم فردی وارد اتاق شد و کاغذهایی را پاره کرد و جلوی من ریخت و داد زد که این مزخرفات چیه نوشتی، باید همه چیز را بنویسی. بعد از آن بازجویی ها خردتر و جزئی تر شد و سعی میکردند اطلاعاتی درمورد حوزه های سیاسی و حقوق بشری بگیرند. بازجویی های من ابتدا با چشم بند صورت می گرفت اما بعد از چند روز دیگر در اتاق بازجویی چشم بند نمی زدم مگر اینکه غیر از بازجو فرد دیگری می آمد که مجبور بودم از چشم بند استفاده کنم. اتهامی که در آن مقطع به من تفهیم شد، اخلال در نظم عمومی بود. البته جالب است که بگویم در داخل بند 209 برگه ای را دادند که باید امضا می کردم که نه فرصت برای خواندن دادند و نه اجازه داشتم چشم بند را بردارم. بنابراین در حالی که چشم بند داشتم و آنرا کمی بالا زده بودم با اشاره انگشت فردی که محلی را روی کاغد نشان می داد مجبور به امضا شدم و تنها توانستم بنویسم که اعتراض دارم. بعدا متوجه شدم اتهام مشخص من اخلال در نظم عمومی بوده است.

 

شما روزنامه نگار هم هستید.درباره فعالیت های رسانه ای از شما بازجویی می شد؟

همانطور که گفتم بازجویی های من روی چند محور بود. یک بخش از بازجویی هایم نیز در ارتباط با مباحث رسانه ای و حضورم در رسانه ها بود. حالا جدای از اینکه گفته می شد تو نفوذی برخی افراد در مطبوعات هستی، سعی می کردند در مورد کارهای مطبوعاتی و اینکه بیشتر با چه کسانی در مطبوعات ارتباط دارم،و همچنین دوستان مطبوعاتی ام اطلاعات بگیرند.

 

آیا در کنار این مسائل به مسائل شخصی تر شما نیز پرداخته می شد؟ برخی آزاد شدگان گفته اند که برای شکستن زندانیان سیاسی ، اتهامات اخلاقی مطرح می کردند. در مورد شما هم چنین بود؟

در بازداشت اول در یک مورد وارد مسائل شخصی من شدند و حتی اتهامات اخلاقی هم وارد کردند اما من در این مورد خیلی تند برخورد کردم. البته به جزء این یک مورد دیگر به شخص خودم اتهام اخلاقی نزدند. البته همواره در طول دوران بازجویی، بازجو گاهی که می خواست خود را با من صمیمی نشان دهد حرفهایی در خصوص مسایل جنسی مطرح می کرد که می شود از آن ها به عنوان آزار جنسی نام برد.

 

درباره روش های بازجویی در آن مقطع توضیح می دهید؟ بازداشت شدگان آن مقطع که آزاد شده اند از روش های مختلفی در بازجویی ها صحبت می کنند. از ضرب و شتم و تهدید خانواده هایشان گرفته تا توهین و انواع شکنجه ها. البته منظورم بازداشت شدگانی هست که از سوی وزارت اطلاعات بازداشت شده بودند.ظاهرا وضعیت بند 2 الف سپاه متفاوت است. درباره شما در بازداشت اول که بلافاصله بعد از انتخابات صورت گرفت چگونه بود؟

 روش بازجویی ها که در زندان ها به کار گرفته می شود، یکنواخت نیست. اینطور نیست که بگوییم یک نفر را از اولین روزی که به زندان می برند، کتک می زنند یا نمی زنند. توهین می کنند یا نمی کنند. بسته به شرایط ممکن است روش ها و شیوه های متفاوتی اتخاذ شود. یک زمانی کتک می زنند، یک زمانی تحقیر می کنند و یک زمانی هم خوب برخورد می کنند. در رابطه با خود من، ضرب و شتم وجود نداشت اما به دادستان تهران هم گفتم وقتی کرامت انسانی لکه دار می شود، وقتی حقوق اولیه یک انسان نقض می شود و تو احساس می کنی که تو را به عنوان یک انسان نگاه نمی کنند، بیشتر آزار می بینی. یعنی فشارهای روانی گاهی مخرب تر از فشارهای جسمی است. البته تأکید کنم که خود من ضرب و شتم نشدم اما افرادی را دیدم که به شدت کتک خورده بودند. در زندان افرادی را دیدم که فقط به دلیل حضور در خیابان بازداشت شده بودند. آنان را وقتی در اوین دیدم پشت کمرشان به شدت کبود بود. آنها می گفتند که در مقرهای نیروی انتظامی یا مقرهایی که در اختیار لباس شخصی ها بوده است، ضرب و شتم شده اند. من یک بازجوی ثابت داشتم اما در طول بازجویی ها افراد متعددی می آمدند که سمت های مختلفی داشتند و این را از نحوه برخوردشان می شد، فهمید. یکی از مسئولان امنیتی که تمایلی نداشت خود را بازجو بنامد هم می آمد. البته خودش می گفت مسئول امنیتی است. بازجوییها هم همیشه به یک شکل نبود. بازجوی من سعی می کرد اطلاعات بگیرد و در این مسیر راههای مختلفی را می رفت، مثلا یک روز با من چایی می خورد، یک روز تهدید ، یک روز تحقیر می کرد.

 

آن مسئول امنیتی که گفتید، چه وظیفه ای داشت و حضورش در بازجویی های شما به چه صورتی بود؟

سعی می کرد رفتار و کارش شبیه بازجوها نباشد. روی مسائل کلان صحبت می کرد. سعی می کرد مرا متوجه این نکته کند که خطا کرده ام و حالا باید این خطا را جبران کنم. احساس بدی نسبت به این فرد نداشتم. می شد با او بحث کرد و حرف زد. ابتدا فکر می کردم این شگرد بازجویی اوست اما از آنجا که بعدا در بیرون زندان هم با این فرد ملاقات داشتم، مطمئن شدم که او از مدیران اطلاعات است. روز دیگری هم در سلول بودم که مرا صدا زدند. در داخل سالن بند 209 رو به دیوار و با چشم بند با فردی صحبت کردم که آرام سخن می گفت. تندی در سخنانش نبود البته صراحتا گفت که آسیب ندیدن نظام برایش مهم است. او ابراز امیدواری کرد که هر چه زودتر آزاد شوم. اما هر چه از این روزها می گذشت آدم ها و متعاقب آن، رفتارها تغییر می کردند. مثلا در بازداشت سوم متوجه شدم که آن مدیر اطلاعات تغییر کرده و فرد دیگری جایگزین او شده است. تغییر این فرد با تغییر رفتار بازجوی ثابت من هم همراه شد. این تغییرات را در بازجویی ها لمس می کردم. بازجویی ها تند تر و قبیح تر شده بود.

 

تماس با خانواده چطور؟ چگونه اجازه تماس می دادند؟

خاطرم نیست چند روز از بازداشتم گذشته بود که اجازه دادند یک تماس کوتاه تلفنی با خانواده ام داشته باشم و فقط بگویم که بازداشت هستم. پس از آن گاهی اجازه تماس تلفنی توسط بازجو و همراه داده می شد و دو بار هم ملاقات داشتم؛ در روزهای پایانی بازداشتم که یک بار کابینی بود و یک بار هم غیر کابینی که بازجویم هم حضور داشت.

 

و بعد با وثیقه آزاد شدید.

بعد از 46 روز و بعد از اینکه دور بازجویی ها دیگر آن شدت اولیه را نداشت و حجم و زمان آن کمتر شده بود با وثیقه صد میلیون تومانی در مرداد ماه آزاد شدم.

 

در آن مقطع آیا از بیرون خبر داشتید؟ اتفاقاتی که در بیرون افتاد اعتراضات، کشتارها و فضایی که در بیرون حاکم بود به درون زندان منتقل می شد؟

روزهای اول بازداشت به دلیل اینکه ارتباطم با بیرون کاملا قطع بود، اطلاعات و اخباری نداشتم. اما بعد از چند روز که تازه سعی کرده بودم خودم را در فضای زندان تثبیت کنم به نوعی در جریان فضای بیرون قرار گرفتم. یعنی در جابجایی ها و یا با آوردن افراد جدید به سلول در جریان اخبار بصورت کلی قرار می گرفتم. مثلا با شنیدن خطبه های آیت الله خامنه ای در نماز جمعه می شد حدس زد که اتفاقاتی بیرون افتاده و یا در حال افتادن است. بعد در سالن ملاقات با خانواده ها هم برخی مسائل را فهمیدم اما فکر نمی کردم اینقدر با برنامه ریزی و اینقدر گسترده باشد. وقتی بیرون آمدم و فیلم ها و عکس ها را دیدم و یا خاطرات دوستان را شنیدم، متوجه شدم که چه حرکت بزرگ و در عین حال آرامی در جامعه ایران از سوی مردم رخ داده است.

 

و وقتی آزاد شدید با چه فضایی مواجه شدید؟ به عنوان یک روزنامه نگار چه کردید ؟آیا توانستید به کار حرفه ای خود بپردازید؟

احساس می کردم فضای جامعه به شدت سنگین شده است. در اولین راهپیمایی روز قدس بعد از انتخابات متوجه شدم که فضا کاملا امنیتی و نظامی شده است. طبیعتا مطبوعات هم آن آزادی نیم بند سابق رانداشتند و حتی می شنیدم که در چاپخانه ها هم افرادی به عنوان ناظر حاضر می شوند. در این زمان تا آمدم بر خودم مسلط شوم و کارم را در مطبوعات شروع کنم، دوباره بازداشت شدم. با این حال در آن مدت کوتاه هم سعی کردم تا کار رسانه ای ام را انجام دهم، مثلا مصاحبه ای در مورد راهپیمایی روز قدس و برخی شعارهای مطرح شده درآن، انجام دادم که منتشر شد. گزارش هایی نیز از برخی نشست ها در خانه های زندانیان سیاسی و عقیدتی تهیه کردم که با توجه به عدم امکان چاپ در روزنامه های کشور در سایت های مختلف منتشر شد.

 

در فاصله آزادی تا بازداشت دوم آیا فشاری هم روی شما بود؟ اگر بود به چه صورتی؟

بله در زمانی که بیرون از زندان بودم، احضارهای متعددی به یکی از ساختمان های وزارت اطلاعات داشتم و در آنجا هم باز همان مباحث زندان تکرار می شد تا 7 دی، یعنی یک روز بعد از عاشورا که باز بازداشت شدم. در یکی از این احضارها همان مدیر امنیتی هم حضور داشت.

 

این بارچگونه بازداشت شدید؟

این بار من روزنامه اعتماد بودم؛ یعنی رفته بودم تا دوستانم را ببینم که ماموران به همراه بازجویم آمدند و مرا از جلوی روزنامه با خود بردند. البته شب قبل نیز فردی که خود را مأمور دادسرا معرفی می کرد از من سؤال کرد که کجا هستم، چرا که باید برگه ای را به من تحویل دهد. من گفتم به خانه ببرید و تحویل دهید ولی آنها گفتند که نه امشب می خواهیم به خودت تحویل دهیم. گفتم نمی توانم به شما اطمینان کنم. گفتند در یک کلانتری قرار بگذاریم که من نپذیرفتم. تا اینکه بازجویم زنگ زد که چرا با مأموران همکاری نکردی؟ گفتم من از کجا بدونم که راست می گویند. بالاخره گفت فردا خودم باهات قرار می گذارم و می بینمت.

 

اتهامی که به شما زدند چه بود؟ آیا بازجویی ها ادامه همان روند بازداشت اول شما بود یا مسائل دیگری مطرح شد؟

این بار اتهام تبلیغ علیه نظام بود. بازجویی ها همان روند سابق را داشت. همان فشارها بود و همان بازجو. این بار بیشتر بر کانون مدافعان حقوق بشر متمرکز شده بودند و ارتباطاتم با خانم عبادی و باز تاکید بیشتر بر گزارش های فصلی کانون مدافعان حقوق بشر. اگر بخواهم نسبت به بازداشت اول و سوم مقایسه کنم باید بگویم بازداشت دوم نسبت به آن دو برای من تفننی بود و فشار کمتری نسبت به آن دو بازداشت در این دوره بر من وارد شد. این دوره جز 4 ساعت اول بازداشت را که آقایان محمد جواد مظفر و محمد رضا تاجیک هم همراه من بودند و هریک از ما را به یکی از سلول های انفرادی بند 240 منتقل کردند، بقیه مدت بازداشت را در بند 209 بودم.

 

تفننی؟ چطور؟

خب من در بازداشت اول بصورت طولانی بازجویی شده بودم و فاصله زیادی هم از آزادی من تا بازداشت دوم نگذشته بود. در این فاصله فکر میکنم خودشان هم میدانستند که خیلی اتفاق خاصی نیفتاده است. ولی نکته ای که وجود داشت دوباره همان گزارش های فصلی کانون مدافعان حقوق بشر بود که در فاصله آزادی تا بازداشت دوم من یک گزارش فصلی تهیه و منتشر شده بود. معتقد بودند که در تهیه این گزارش نقش داشته ام. همچنین بحث اهدای تندیس حقوق بشر کانون مدافعان حقوق بشر به آیت الله منتظری مطرح شد که خیلی حساسیت داشتند. از طرف دیگر در این دوره فشارها برای پذیرش خواسته هایشان کمتر بود و من خیلی تحت فشار قرار نگرفتم.

 

چه خواسته هایی؟

طبیعتا یکی از خواسته هایشان حضور در مقابل دوربین و گفتن مطالبی بود که آنها می خواستند و می گفتند باید با هماهنگی ما این مطالب را در مقابل دوربین بگویی. یکی دیگر از خواسته هایشان هم این بود که توصیه می کردند همان جاهایی که فعالیت می کنی بمان اما بر اساس نظر آنان به ما تحلیل بده. البته پیشنهاد های مالی هم داشتند.

 

و باز با وثیقه آزاد شدید؟

بله بعد از 64 روز این بار هم با وثیقه صد میلیون تومانی آزاد شدم و طبیعتا فضای بیرون دیگر دستم بود و اشراف داشتم. چون قبل از بازداشت دوم، 13 آبان، 16 آذر و روز عاشورا را دیده بودم و در جریان تحولات بیرون بودم. فضای بیرون زیاد برای من غریبه نبود.

 

در این فاصله و تا قبل از اینکه برای بار سوم بازداشت شوید، آیا فشارهای دیگری بود؟ همچون احضارهایی که بعد از بازداشت اول داشتید؟

بله من کلا از همان بازداشت اول تا روزی که از ایران خارج شدم به طور مستمر به یکی از ساختمان های وزارت اطلاعات احضار می شدم. این احضارها هم محدود و کم نبود.

 

بالاتر گفتید که این احضارها ادامه همان بحث های زمان بازداشت و بازجویی ها بوده. در این احضارها از شما دقیقا چه می خواستند؟

برخوردهای بیرون و این احضارها بیشتر برخوردهای تطمیعی بود. البته تهدید هم می کردند که اگر با ما همکاری نکنی و با ما راه نیایی برخورد می کنیم، بازداشتت می کنیم و بعد از صدور حکم هم تهدید می کردند که حکمت اجرا می شود.

 

در فاصله ای که آزاد بودید تا قبل از بازداشت سوم، امکان فعالیت داشتید؟ به عنوان یک روزنامه نگار یا همکار کانون مدافعان حقوق بشر، فضای کار برایتان به چه شکلی بود؟ نسبت به بار قبلی چه تغییری کرده بود؟

من برای بار سوم در 22 خرداد 89 یعنی سالگرد انتخابات بازداشت شدم و در این مقطع چون فاصله کمی از آزادی تا بازداشت بود و از طرفی تعطیلات سال جدید هم بین آن بود، ارتباطاتم خیلی کمتر بود. فعالیت هایم هم خیلی کمتر بود.

 

و باز بازداشت شدید. با توجه به بازداشت های قبلی و بازجویی هایی که شده بودید، فکر می کردید مجددا و برای بار سوم بازداشت شوید؟

به خاطر اینکه شرایط به گونه ای بود که طبیعتا احتیاط بیشتری می کردم، این ذهنیت را داشتم که قاعدتا نباید بازداشت شوم. اما خیلی از شب گذشته بود که بازجویم زنگ زد و گفت صبح خودم را به دفتر پی گیری وزارت اطلاعات معرفی کنم. وقتی مراجعه کردم از ظهر تا شب آنجا سئوالاتی کردند. شب هم به اوین منتقل شدم.

 

این بار برخوردها با شما چگونه بود؟ در خلال همین بازداشت سوم بود که از هتک حرمت شما در زندان خبرهایی منتشر شد.

این بار روش ها خشونت آمیز تر و اگر بخواهم بی ادبانه نگویم، لمپن مآبانه تر بود. قبلا داخل یک اتاق می بردند تا آنجا لباس هایمان را عوض کنیم و لباس زندان را بپوشیم اما این بار ما را مجبور کردند به اتفاق چند نفر دیگری که بازداشت شده بودند در خیابان روبروی 209 برویم و لباس هایمان را عوض کنیم و لباس زندان بپوشیم. بعد که بردند عکس بگیرند، فردی که عکس می گرفت این بار خیلی توهین میکرد. کلا برخوردها خیلی خشونت آمیزتر از سابق بود. اگر دقت کنید در چند سئوال قبل گفتم که تغییرات در وزارت اطلاعات و چگونگی برخوردها را در طول همین بازداشت ها می شد حدس زد. در بازداشت سوم متوجه شدم آن مدیر امنیتی که بالاتر به آن اشاره کردم دیگر نیست و عوض شده و کس دیگری به جای او آمده است. این تغییر مدیر در رفتار و عملکرد بازجوی من هم تاثیر داشت به گونه ای که بازجو هم رفتار متفاوتی با بار اول و دوم بازداشت داشت و بی پرواتربرخورد می کرد. در این دوره بود که هم توسط بازجو و هم توسط مسئول امنیتی جدید با تهدیدها و تطمیع های شدیدی مواجه شدم و تحت فشار قرار گرفتم. این موضوع را هم یادآوری کنم که وقتی در روز دوم در زندان اوین برای تفهیم اتهام به دادسرا برده شدم، بازپرس برای من قرار بازداشت صادر نکرد، بنابراین من باید آزاد می شدم. مرا برای ترخیص از سلول خارج کردند اما پس از یک مدتی طولانی که در راهروی بند 209 نشسته بودم گفتند که عودت داده شد. به این ترتیب من دوباره به سلول منتقل شدم و روز چهارم، بازپرس دیگری برای من قرار بازداشت صادر کرد.

 

قضیه هتک حرمت چه بود؟

مرا به بند 240 بردند و قبل از اینکه وارد سلول شوم، در داخل راهرو گفتند لباس هایت را در بیاور می خواهیم بازرسی کنیم. پیراهن مشکلی نداشت اما گفتند باید تمام لباس هایت را دربیاوری. حتی اگر برای بازرسی موارد مخدر می خواستند بازرسی کنند باید در مکانی دربسته و در اتاق بازرسی می کردند نه در راهرویی که افراد در حال رفت و آمد هستند و زندانبانان حضور دارند. بالاجبار و به صورت کامل تمام لباس هایم را درآوردند و همین مساله اعتراض مرا به دنبال داشت که به بازپرس پرونده منتقل کردم و او هم در همان زمان به آقای رشته احمدی، معاون دادستان و رئیس دادسرای اوین منتقل کرد. اما تا یک ماه که موضوع خبری شد آنها به خواسته من برای پیگیری ترتیب اثر ندادند. البته پس از چهار روز به بند 209 منتقل شدم و بازجویی های من شروع شد. قبل از هر مسأله ای از بازجو خواستار رسیدگی شدم که او هم قول داد تا از طریق حفاظت وزارت اطلاعات پیگیری کند اما خبری نشد.

 

گویا در این زمینه شکایت هم کردید. نتیجه شکایت شما چه شد؟

متاسفانه به جای اینکه به اعتراض من رسیدگی کنند با پرونده دیگری مواجه شدم که با شکایت آقای رشته احمدی از من، همراه بود. این شکایت بعد از خبری شدن این موضوع صورت گرفت. این مسأله خود فشار مضاعفی برای من بود که در کنار بازجویی هایی که داشتم باید در دادسرای اوین به پرسش های بازپرس در این خصوص پاسخ می دادم. بخصوص که پای اعضای خانواده ام را هم به میان کشیده بودند.

 

این بار از شما چه می خواستند و اتهام شما چه بود؟ همان بازجوی سابقتان به صورت ثابت بود؟

در کنار تبلیغ علیه نظام، اتهام اقدام علیه امنیت ملی از طریق کانون مدافعان حقوق بشر نیز اینبار به من تفهیم شد. بازجوی اصلی من در همه بازداشت ها، بازجوی ثابتی بود. در سومین بازداشت، در یک مقطع کوتاهی حضور او کمرنگ شد و بازجوی دیگری که عموما از اعضای نهضت آزادی بازجویی میکرد، آمد. اما این فرد بعد از خبری شدن موضوع هتک حرمت رفت و همان بازجوی قبلی که بازجوی مربوط به کانون مدافعان حقوق بشر بود، بازگشت. این بار هم محور بازجویی ها همان روند قبلی بود اما فشار برای مصاحبه تلویزیونی و همین طور همکاری با آنها بیشتر شده بود.

 

چه نوع فشارهایی اعمال می شد؟

فشارهای روحی و روانی. در آن فضا اگر کسی نباشد نمی تواند آنچه که میگویم را درک کند. با تهدیدها و تحقیرها کاری می کردند که انسان مجبور شود برای فرار از این تهدیدها و تحقیرها به حداقلی از خواسته هایشان تن دهد. تاکید می کنم نیاز نیست مدام کتک بزنند بلکه با تحقیرها، تطمیع ها و تهدیدها انسان را خرد می کنند.

 

گفتید که تطمیع ها و تهدیدها تشدید شده بود. میتوانید توضیح دهید چه تهدیدهایی میکردند؟

مثلا گفتن جملاتی که می تواند به نوعی آزار جنسی باشد. البته باید در فضای بازداشت در اتاق بازجویی این مسائل را تجسم کرد. تهدید می کردند که اعضای خانواده ات را بازداشت می کنیم. این تهدید ها در حالی بود که مرا به دادسرای اوین بردند و در آنجا دیدم که خواهر و یکی از برادرانم را برای تحقیق احضار کرده اند و آنجا هستند.

 

در مقابل شما چه می کردید؟ رفتار شما در مقابل این تهدیدها و تحقیرها چگونه بود؟

من همیشه در زندان سعی می کردم خیلی آرام باشم و اجازه ندهم رفتارشان مرا عصبانی کند. عموما سعی می کردم بر خودم مسلط باشم. از طرفی بر اساس اعتقادات مذهبی همواره از منبع شعور هستی، یعنی خداوند می خواستم که کمکم کند که همین وابستگی به من خیلی کمک می کرد.

 

و این بار نیز با وثیقه آزاد شدید.

بله بعد از گذشت بیش از 6 ماه با وثیقه 500 میلیون تومانی آزاد شدم. ابتدا مرا به دادگاه بردند اما دادگاه تشکیل نشد و قاضی با آزادی من با وثیقه موافقت کرد. بعد از آزادی دادگاه من برگزار شد. البته پیش از این بازپرس برای من قرار وثیقه صادر کرده بود که من به خانواده اطلاع داده بودم اما وقتی برای سپردن وثیقه مراجعه می کنند، به آنان گفته می شود خودمان خبر می دهیم. بعد از مراجعه مجدد گفته می شود که پرونده به دادگاه ارسال شده و آنجا هم گفته می شود باید پرونده رسیده و خوانده شود. این مسأله آزادی مرا به تعویق انداخت.

 

قبل از اینکه به مسائل بعد از آزادی بپردازیم ممکن است از فضای داخل سلول ها بگویید؟ شما هم در سلول انفرادی بوده اید هم در سلول های دو نفره و چند نفره. چه فضایی بر این سلول ها و هم سلولی هایتان حاکم بود؟

در سلول ها با افراد متفاوت با گرایش های سیاسی و عقیدتی متفاوتی هم سلول بودم. با اعضای وابسته به القاعده هم سلول بودم تا سلفی ها، مشارکتی ها یا وابستگان و خانواده های برخی از اعضای سازمان مجاهدین خلق و دانشجویان کرد. از هر کدام هم خاطراتی دارم و رفتاری از هر کدام بر ذهنم نقش بسته است. البته در میان هم سلولی هایم متهمان شرکت های هرمی و مواد مخدر و شیشه هم بودند. در سومین بازداشت عموماً با این افراد هم سلول بودم. همچنین با آرش رحمانی پور هم سلول بودم و متاسفانه وقتی او را برای اعدام بردند، در یک سلول بودیم.

 

میدانستید برای اعدام می برند؟ خودش خبر داشت؟ فضای حاکم بر سلول چند نفره تان در آن زمان چطور بود؟

نه فکر نمی کردیم اعدامش کنند. فکر می کردیم او را می برند تا به بند 350 منتقل کنند. خودش هم فکر نمی کرد اعدام شود. در آن روزها در سلول درس می خواند. کتاب های درسی داشت و می خواست در کنکور پیام نور شرکت کند. به ادامه تحصیل فکر می کرد با اینکه حکم اعدام داشت و گاهی به شوخی می گفت من اعدامی هستم ولی هم خودش و هم ما فکر می کردیم زمانی که حکم به دیوان برود، می شکند. او از اتفاقاتی که قبل از دادگاهش رخ داده بود و فشارهایی که بر او وجود داشت، گاهی برایمان می گفت. آرش را نزدیک ظهر از سلول بردند و همانطور که گفتم فکر کردیم او را به بند 350 منتقل میکنند. روز بعد من بازجویی داشتم و وقتی از اتاق بازجویی به سلول بازگردانده شدم، دیدم که هم سلولی ها در حال قرائت قرآن هستند. وقتی پرسیدم گفتند، آرش اعدام شده است. آن روز، روز ملاقات بود. شرایط خیلی بدی بود. در آن مقطع جواد لاری هم که حکم اعدام داشت با ما هم سلول بود. بعد از آرش برای او هم احساس خطر می کردیم و به شدت نگران بودیم. البته خوشبختانه او بعدها حکمش نقض شد و الان هم آزاد است.

 

برخوردها در داخل سلول های چند نفره چطور بود؟ گفتید که از طیف های مختلف سیاسی و عقیدتی با هم در یک سلول بودید از مجاهدین گرفته تا القاعده و …

هیچ کدام از افرادی که در مقاطعی با من هم سلول بودند ادعای این را نداشتند که با سازمان مجاهدین خلق همکاری کرده یا عضو هستند. اعضای خانواده های آنها جزء مجاهدین بودند یا به دلایل پیشینه شان بازداشت شده بودند. دو نفر هم بودند که گفته می شد از سران القاعده در ایران هستند. کلا رفتارها در داخل سلول ها علیرغم تفاوت دیدگاهها و عقاید سیاسی خیلی دوستانه بود. کسانی هم که اتهامشان مواد مخدر و شیشه بود سعی می کردند به شکلی خودشان را نشان بدهند که انگار آنها هم سیاسی هستند. بعضا در مباحث سیاسی شرکت می کردند.

 

در این مدت خانواده ها شما هم همچون سایر خانواده های زندانیان سیاسی تحت فشار بوده اند. ممکن است از این فشارها بگویید؟ بخصوص که برای خواهرتان هم تشکیل پرونده شد.

فشارها همچنان وجود داشت. بعد از شکایت آقای رشته احمدی از من، برای خواهرم نیز در نهایت پرونده ای در دادگاه انقلاب تشکیل شد. در نهایت خواهرم در دادگاهی به ریاست آقای مقیسه بدون اینکه بتواند برای خود وکیلی اختیار کند، محاکمه و به یک سال و نیم زندان تعزیری محکوم شد. من حکم خواهرم را در زندان از بازجویم شنیدم. خانواده از من پنهان کرده بودند. از آنجا که به گفته بازجو اطمینان نداشتم در یک ملاقات به خانواده یکدستی زدم و متوجه شدم که قضیه محکومیت درست است. البته حکم خواهرم پس از آزادی من از زندان در دادگاه تجدید نظر به حبس تعلیقی تبدیل شد.

 

بار سوم که آزاد شدید عکسی از شما منتشر شد که لاغر و تکیده شده بودید و برخی گزارش ها هم از بیماری شما حکایت داشت. قضیه بیماری شما چه بود؟

من در داخل زندان در کنار فشارها و مسائلی که وجود داشت و آنها را گفتم دچار سرگیجه و سردرد های شدید می شدم. به نگهبان گفتم که بعد از مدتی مرا دکتر بردند. ابتدا به من قرص هایی برای سردرد می دادند. در بند 209 داروها بدون جلد در اختیار زندانیان قرار می گیرد و شما باید در مقابل بهیاران زندان دارو را بخورید. اما من از روی شکل دارو متوجه شدم که این قرص، باید قرص ژلوفن باشد. در کنار این قرص، قرص قرمز رنگ دیگری نیز می دادند که شبیه قرص پروپانانول بود. وقتی بهبود نیافتم و اعلام کردم که سردرد هایم همچنان ادامه دارد مرا دوباره نزد پزشک بردند،اینبار داروهایی به من دادند که نمیدانستم چیست. قرص های آبی رنگ و سفید رنگی که صبح و شب به من میدادند و من به این قرص ها وابسته شده بودم. به گونه ای که اگر نمی خوردم احساس نیاز می کردم. وقتی آزاد شدم و به پزشک مراجعه کردم، با آزمایش هایی که انجام دادند تشخیص دادند که در زندان بیماری عفونی داشته ام. از آنجا که در زندان از من آزمایشی نگرفته بودند، تشخیص هم نداده بودند.

 

گفتید به قرص هایی که به شما می دادند وابسته شده بودید بعد از آزادی هم متوجه نشدید آن قرص ها چه بود؟

بله به شدت به این داروها وابسته شده بودم. اما نمی دانم آن قرص ها چه بود و چرا به جای آزمایش و درمان من چنین قرص هایی می دادند. شب دوم پس از آزادی از زندان در حالی که دیگر قرصی نخورده بودم، حالم نامساعد شد.

 

شما قبل از انتخابات هم بارها احضار و بازجویی شده بودید. اگر بخواهید مقایسه کنید برخوردهای بعد از انتخابات را با گذشته، چه تفاوت هایی رخ داده بود؟

در احضارهایی که قبل از انتخابات داشتم عموماً رفتارها خوب بود. مثلاً غیر از احضاری که در زمان همکاریم با روزنامه همبستگی داشتم که در آنجا به شکلی بازجویی شدم اما در موارد دیگر گفت و گو بود و فضای بازجویی حاکم نبود. می توانم بگویم در آن مقطع رفتارشان محترمانه و قابل قبول بود. البته این احضارها در دوران تغییرات وزارت اطلاعات در دوره ریاست جمهوری آقای خاتمی رخ داد. بنابراین من با توجه به شنیده هایم از نحوه برخورد اطلاعاتی ها در گذشته پی بردم که تغییراتی در این وزارتخانه در دوره آقای خاتمی صورت گرفته است.

 

برگردیم به بعد از آزادی شما. این بار چه کردید؟ فضا طوری بود که بتوانید فعالیت حرفه ای تان را از سر بگیرید و به زندگی عادی برگردید؟

باز هم احضارها به ساختمان متعلق به وزارت اطلاعات ادامه داشت. از من می خواستند علیه کانون مدافعان حقوق بشر و شخص خانم عبادی مصاحبه تلویزیونی کنم. یا اینکه به شکلی با آنها همکاری داشته باشم. هم درباره کانون مدافعان حقوق بشر هم درباره جریان ملی مذهبی. می خواستند با آنها ارتباط بگیرم و به نحوی تحلیل های این افراد و گروهها را دسته بندی کنم و به آنها ارائه دهم. می گفتند از تو خبرچینی نمی خواهیم. در نهایت فرقی نمی کرد اسم آن چه باشد و به چه شکلی باشد، هدف آنها همکاری بود. فضای بیرون هم خیلی محدودتر شده بود. با این حال بعد از مدتی کار رسانه ای ام را شروع کردم و البته برعکس همیشه که در گروههای سیاسی روزنامه ها کار میکردم این بار در گروه تاریخ مشغول شدم که تجربه بسیار خوبی بود و تا زمانی که از کشور خارج شوم مسئول گروه تاریخ ماهنامه مهرنامه بودم.

 

در این فاصله دادگاه شما هم برگزار شد. چه حکمی صادر کردند و دادگاه به چه شکلی برگزار شد؟

دادگاه من خیلی کوتاه بود. قاضی پیرعباسی، قاضی پرونده ام بود و متاسفانه در ابتدای امر به مسئله ای پرداخت که اصلا ربطی به پرونده ام نداشت و با اینکه خود اذعان می کرد ربطی به پرونده ندارد اما بحث شکایت اقای رشته احمدی از من را مطرح کرد. بعد هم یک سئوال خیلی کلی مطرح کرد که اتهامات را قبول داری که گفتم قبول ندارم. وکلایم یعنی دکتر شریف و خانم مظفریان هم بودند و آنها هم فقط لایحه دفاعیه را ارائه کردند. در اصل هیچ سئوال و جوابی نبود.

 

شما سه پرونده داشتید؛ هر سه پرونده یکجا رسیدگی شد؟ نهایت چه کردید؟

طبیعتا پرونده ها باید تجیمع می شد و در نهایت دو اتهام تبلیغ علیه نظام و اقدام علیه امنیت ملی از طریق کانون مدافعان حقوق بشر در داگاه انقلاب رسیدگی شد و اتهام تشویش اذهان عمومی که شکایت آقای رشته احمدی بود در دادگاه عمومی. در داگاه انقلاب به شش سال زندان محکوم شدم. در دادگاه عمومی هم تبرئه شدم. من منتظر حکم دادگاه تجدید نظر بودم که یکی از دوستان خبر داد که روزنامه ایران نوشته حکمت تایید شده است. ابتدا فکر می کردم خبر را زده اند و حتماً ابلاغ هم می کنند اما هیچ وقت حکم دادگاه تجدید نظر به من ابلاغ نشد و تاکنون هم ابلاغی صورت نگرفته است. در مقابل برای وثیقه گذار من اخطاریه ای رفت که مرا تا 20 روز به زندان معرفی کند. آن 20 روز هنوز تمام نشده بود که افرادی به خانه ما رفته و ضمن بازرسی خانه گفته بودند که من باید خودم را به زندان اوین معرفی کنم. من مدارک پزشکی ام را به دایره اجرای احکام فرستادم و درخواست زمان برای درمان کردم که جوابی ندادند اما همان زمان باز افراد دیگری به منزل ما رفته و گفته بودند که من باید خودم را به یکی از واحد های نیروی انتظامی در ورامین معرفی کنم. در این زمان با توجه به وضعیت جسمی ام و تحلیل های دیگری که بود تصمیم گرفتم از کشور خارج شوم.

 

چه تحلیل هایی؟

تحلیل ها بماند برای زمانی دیگر. اما تحلیل هایی بود که گفته می شد باید به آینده هم توجه کرد. این فکر وجود داشت که می شود در بیرون از کشور هم کار کرد. برخی دوستان و همفکران جوان مدام ترغیب می کردند که از کشور خارج شوم و برخی از بزرگانی نیز بودند که چنین نگاهی نداشتند و گاهاً مخالف. اما در نهایت تصمیم به خروج گرفتم.

 

اکنون هم وثیقه شما در دادگاه انقلاب ضبط شده.

 وقتی از ایران خارج شدم دو سه مرتبه اخطاریه برای وثیقه گذار من فرستاده و خواسته بودند که مرا معرفی کند و در غیر این صورت وثیقه را توقیف خواهند کرد. با گفتگوهایی که صورت می گیرد، خانواده مجبور می شوند تا مبلغ وثیقه را به صورت نقد تهیه کنند و به حسابی که داده بودند، بپردازند.

 

سه سال از آن روزها می گذرد. بعد از سه بار بازداشت و مسائلی که مطرح شد نگاهتان به این سه سال و اتفاقاتی که برای شما افتاد چگونه است؟

من با حس نفرت به این مسائل نگاه نمی کنم. حتی به آن افرادی که به من فشار وارد کردند و ضربت هایی هم زدند واقعا حس نفرتی ندارم. از طرف دیگر به اعتقادات خودم پای بندم و عملکرد گذشته خودم را خطا نمی بینم.

 

خارج از کشور که آمدید فضای این طرف را چطور یافتید؟ با آن تصوری که قبلا داشتید مطابقت داشت؟

جواب دادن به این سئوال سخت است. تصوری که الان دارم با گذشته خیلی فرق کرده است که باید در زمان دیگری به آن پرداخته شود. وقتی از ایران خارج شدم و مسائلی در مقابلم قرار گرفت، سؤال هایی ذهن مرا به خود مشغول کرد، مثلا آیا ما برای تحکیم دموکراسی و تعمیق آن در ایران، فقط به تغییر حکومت ها یا مسئولان نیاز داریم؟ آیا به آموزش همگانی در این خصوص نیاز نداریم تا بتوانیم آینده کشور را بسازیم؟ آیا تجربیات گذشته برای امروز ما آموزه هایی ندارد؟

 

آقای تاجیک اشاره کردید که بیشترین حساسیت ها و بازجویی ها از شما به کانون مدافعان حقوق بشر برمیگشت. فکر می کنید دلیل این همه حساسیت نسبت به کانون چه بود که از شما می خواستند علیه آن مصاحبه تلویزیونی کنید. به عنوان یکی از اعضای کانون فکر می کنید این کانون چه خطری برای حکومت دارد که اکنون جز شما و خانم عبادی که خارج از کشور هستید، بقیه اعضای آن در زندان هستند؟

طبیعتا بحث حقوق بشر بحث مهمی است. آنها نمی خواهند که موضوع حقوق بشر به چالشی میان ایران و جهان تبدیل شود. بحث حقوق بشر در داخل ایران هم می تواند حساسیت هایی را ایجاد کند چرا که در خصوص این موضوع نمی توان مثل موضوع انرژی هسته ای، اجماعی در داخل برای حمایت ایجاد کرد. در زندان بارها در خصوص گزارش های فصلی کانون و عملکرد خانم عبادی با رکیک ترین کلمات صحبت می شد و وقتی من می گفتم که اطلاعات موجود در گزارش ها در برخی از رسانه های وابسته به جمهوری اسلامی و برخی دیگر در سایت ها و خبرگزاری های خارجی منتشر شده است، می گفتند که به این شکل منسجم و تدوین شده نیست. مثلا ایرادشان این بود که دبیر کل سازمان ملل در گزارشی به این گزارش ها استناد کرده است. از طرفی روی عملکرد شخص خانم عبادی هم حساسیت شدید داشتند و یکی از مواردی که می خواستند، این بود که عملکرد خانم عبادی در مصاحبه زیر سؤال برود. برایشان این مساله خیلی مهم بود.

 

و در پایان آیا حرف ناگفته ای هست؟

زمانی که در بازداشت دوره سوم بودم، یک روز مرا به اتاق بازجویی بردند. در آنجا بازجویم با هیجان گفت که کسی می خواهد تو را ببیند. در مقابل او باید هر چیزی گفت را قبول کنی. در آن لحظه جا خوردم و نگران شدم. آن روز برعکس روزهای قبل، بازجو از من خواست که چشم بند بزنم. رو به دیوار در جلوی اتاق نشستم. متوجه شدم دو نفر وارد اتاق شدند. یکی از آن افراد کنارم آمد و از روی صدا شناختم که آن مدیر اطلاعات است. فرد دیگر شروع به صحبت کرد. معنای دموکراسی را از من پرسید. در ادامه شروع به صحبت کرد. پرسید آیا دموکراسی با اسلام می خواند یا نه. گویا نظر خودش این بود که نمی خواند و می گفت که حکومت ما از خدا نشأت می گیرد. در این بین صدای این فرد که کمی نوک زبانی صحبت می کرد، ذهن مرا به خود مشغول کرد. از بس در گذشته شنیده بودم که حسین شریعتمداری در بازجویی ها برای تواب سازی حاضر می شده است، فکر کردم با توجه به لحن صدا خود او است. خیلی دقت کردم اما از آنجا که پشت من نشسته بود، نتوانستم صدا را تشخیص قطعی بدهم. صدایی که همچنان ذهن مرا به خود مشغول کرده. آن مرد که بود؟