نگاهی به نمایش “دیگر کدام ما زندگی کردن را دوست دارد” به کارگردانی عباس غفاری
طراحی یک فضای سرد و بی روح
نمایش”دیگر کدام ما زندگی کردن را دوست دارد” آن گونه که به نظر می رسد داستان پیچیده یک معمای اجتماعی را مطرح نمی کند! نمایش حتی از حداقل تلاش برای ایجاد تعلیق و ترغیب لذت کشف در تماشاگر طفره می رود و گویا با حرکتی هدفمند و آگاهانه سعی دارد تا به جای درگیر کردن مخاطب با داستان، او را درگیر مفهوم روشنفکرانه اش کند. اجرا بیش از آنکه بخواهد با داستان و قصه اش مخاطب را جذب کند، در تلاش است تا به عنوان یک هنر روشنگر به تحلیل شرایط و بزرگنمایی حضور اجتماعی قهرمانانش بپردازد.
جهان نوشته محمد چرم شیر بر مبنای آرامش و ایستایی به خصوصی پایه گذاری شده است.نویسنده در ارتباط میان عناصر متن هرگز دست به پرداخت های پیچیده و سخت نمی زند.خونسردی بیش از اندازه نمایشنامه نویس در “دیگر کدام ما زندگی را دوست دارد” تا جایی پیش می رود که به تدریج برای مخاطب غیرمنطقی می نمایاند.او از ساختمان متعارف و ساختار غیرمتعارفی در پی رنگ و شکل بیرونی متن استفاده می کند و گویی این متن برایش شکلی تمرین گونه و سیاه مشقی ناآماده است.
دو شخصیت زن و شوهر در نمایشنامه با شناختی کامل از یکدیگر در برابر هم قرار دارند.آن ها با ادعای این که همه زیر و بم یکدیگر را به درستی و دقیق در دست دارند گهگاه پافشاری فراوانی را هم بر مسائلی غیرقابل حدس از هم ارائه می کنند.آن چه در بروز اطلاعات نمایشنامه می آید عدم انسجام فرم و قالب روایتی است که به عنوان اهرم اصلی متن برای گروه مجری و تماشاگر مهم و حیاتی است.
به نظردلیل این که باعث می شودتامتن محمد چرم شیر یک درام قابل قبول و با کیفیت مطلوب نباشد، تمایل اثر به القاء نگاه روشنفکرانه بدون تکیه بر قابلیت های دراماتیک است. شاید برای توضیح این مسئله بهتر است بر عدم موازنه کیفیت و قدرت ساختار در برابر محتوا تاکید داشته باشیم. آیا بهتر آن است که مخاطب را با یک داستان قدرتمند و جذاب وارد جهان نمایش کنیم و بعد از آن مفاهیم و اندیشه محتوایی را در کالبد ساختار قرار دهیم؟ یا آنکه بیشتر دغدغه طرح ژرف ساخت و ارتباط مستقیم با مخاطب را داشته باشیم؟ شاید سبک و سلیقه ها در پاسخ به این دو نوع پردازش دراماتیک متفاوت باشند، اما چندان غیر منطقی به نظر نمی رسد، اگر بگوییم وظیفه درام در وهله نخست سخنرانی و طرح ادعا و القاء مستقیم آرا و افکار نیست.
“دیگر کدام ما زندگی کردن را دوست دارد” ساختار داستانی مشخص و معلومی دارد و ژرف ساختش را در کنار (و نه در پس) این ساختار مطرح می کند. اما مسئله مهم در مورد نوع پرداخت این نمایش آن است که ظاهرا در این موازنه محتوا و ظاهر روشنفکرانه بیش از ساختار و داستان مورد توجه قرار گرفته است.
داستان در یک فضای رئالیستی اتفاق میافتد. کارگردان با در هم ریختن ساختار روایتی این نمایش در جهت فضاسازی تلاش می کند تا به یک خلاقیت تازه در اجرا دست پیدا کند.
این نمایش را میتوان از این جنبه که در کل ساختار اجرایی خود در قالبی مینیمالیستی ارائه میشود، قابل توجه دانست. آنچه که بیش از هر چیز نمایش “دیگر کدام ما زندگی کردن را دوست دارد” را به عنوان یک نمایش متوسط معرفی می کند ایجاد فضاسازی میام شخصیت های اثر در مرحله اجرااست..
کارگردان در این اجرا، از نهایت امکانی که محتوای نمایش و سالن اجرا به او میداده استفاده کرده و سعی کرده در شکل کارگردانی خود با رفتن به سمت المانهای یک اجرای مینیمالیستی، در یک زمان محدود با زبانی نو همه حرفهای موجود در متن را روی صحنه بیاورد و با استفاده کاربردی از همه چیز در صحنه سعی کند، با کمترین امکانات بهترین فضاسازی را ارائه دهد.
عباس غفاری به دنبال تحریک حسی و ایجاد شوک و هیجان در مخاطبانش نیست. بلکه دوشخصیت نمایش به نرمی با هم ارتباط میگیرند و گاهی نیز در خلوت خود سخن میگویند. همه هم از همان حرفهای معمولی و روزمره میگویند. کسی نظر چندان فلسفی ندارد و چندان هم خبر از یاس فلسفی نیست. اما گویی انزوا، تنهایی و پریشانی بین آنان موج میزنند. این دیگر ناشی از روال زندگی است که گویی همه را به سمت این لفافه و خلوت پیش میبرد. حتی او که به ظاهر و بنابر قاعده هنوز زندگی میکند، در این شرایط روال طبیعی زندگیاش خدشهپذیر است.
حجم تکاندهنده حقایقی که به ناگهان، در دقایق پایانی نمایش برملا میشوند، کشف مفاهیم بسیاری دیگر از نشانههای ظریف و تاکید نشده نمایش را نیز برای مخاطب ممکن میکند.
علاوه بر آنچه که در مورد کارگردانی نمایش گفته شد، باید به ساختار سیال نمایش نیز اشاره کرد که با سرعت بخشیدن به روند گذر زمان، نه تنها از درازنای آزارنده زمان روایت در نیمه کم جذبه اول نمایش میکاهد بلکه کمی بر جنبه عقلانی ارتباط مخاطب با صحنه نیز میافزاید.