نگرش “اینهمانی”
برداشت “اینهمانی” از نظریه و قانون “مداخله بشردوستانه” و احتمال حمله اسرائیل به ایران، یا تلاش در جهت یکی نمایاندن این دو، و “ناشایست” شمردن استفاده از امکانات “بیگانگان” از جمله مسایلی است که ریشه در نگرش غربستیزی و تناقض در گفتار و کردار دارد. این هر دو درعمل و نهایتا بهسود استبداد حاکم در ایران تمام میشود. روشنفکران باید واقعیت را بیان کنند، نه اینکه با ایجاد ترس، ذهنیتی بسازند که مردم تن به بقای استبداد، حکام فاسد و سرکوبگر بدهند.
واقعیت این است که حمله نظامی اسرائیل به ایران هیچ ارتباطی با “مداخله بشردوستانه” ندارد و اگر رخ دهد یک عمل غیرقانونی و یک جنایت است، و باید پیشاپیش نسبت به عواقب آن به اسرائیل و متحدینش هشدار داد و آن را به شدت محکوم کرد. برخی ضمن یکی دانستن این دو، فرضیه “لیبیایی” کردن ایران، که مردم به درستی نسبت به آن حساس هستند را پیش کشیدهاند، بیآنکه متوجه باشند با این فرضیۀ بیاساس پیکان مبارزه مردم با رژیم استبدادی جمهوری اسلامی را علیه غرب میچرخانند. شاید آنها نمیدانند این کاری است که عوامل برونمرزی رژیم سالهاست انجام میدهند.
شرایط مداخله بشر دوستانه امروز در ایران وجود ندارد و ممکن است هیچ زمان هم بوجود نیاید. پس این همه تبلیغات برای چیست؟ واقعیت این است که برخی غربستیزان از سقوط قذافی ناخرسندند. بنابراین، این مسایل را بهانه قرار دادهاند که حساسیت ایرانیان را تحریک کنند و برخی هم نادانسته به همین چاله افتادهاند. واقعیت لیبی با ایران متفاوت است. در تحولات خاورمیانه نمونههای تونس و مصر هم وجود دارند. ولی آنها دوست ندارند بگویند شیوه تغییر در آن دو کشور که بسیار کمهزینهتر بود میتواند در ایران رخ دهد. به نظر من راه یکسانی برای حذف دیکتاتوری وجود ندارد. هریک از این کشورها به دلیل ویژگیهای جامعه و رژیم خود راه ویژه خود را رفته و خواهند رفت. ایران نیز راه خود را خواهد رفت و این مقایسه صوری و جمع بستن احتمال حمله نظامی اسرائیل با مداخله بشردوستانه امر سازنده نیست.
“مداخله بشردوستانه”
نظریه “مداخله بشردوستانه” حد اقل تاریخی صد و پنجاه ساله دارد و کسانی مانند جان استوارت میل بر بستر اصول حقوق بشر آنرا توجیه فلسفی کردهاند، و برخی آن را نقد، و طرحی استعماری خواندند. گفته میشود پیش از آن، عملی مشابه در سال ۱۸۲۰ با مشارکت روسیه، فرانسه و انگلیس برای دفاع از استقلال یونان در برابر تجاوز حکومت عثمانی رخ داد. سازمان ملل متحد پس از شکلگیری درسال ۱۹۴۵، برای پایان دادن به جدالهای خونین بخش شمال و جنوب کره و برای ایجاد صلح با تشکیل دو دولت در سال ۱۹۵۰به کشتار پایان داد.
در دوره جنگ سرد و رقابت شدید میان بلوک شرق و غرب توان اجرای این قانون نبود. فلسفه پذیرش این اصل حافظت از جان قربانیان بیدفاع در برابر تجاوزات دولتها و جلوگیری از به خطر انداختن صلح بوده است. در دوره جنگ سرد هردو بلوک شرق و غرب دیکتاتوریهای متحد خودشان را محافظت میکردند و قدرت دیگری قادر نبود که از سیاست “مداخله بشردوستانه” برای مقابله با دولتهایی که دست به کشتار مردم خود میزنند و یا خطر و تهدیدی برای صلح جهان بودند استفاده کند. ولی سهم قدرتهای بزرگ در ایجاد فجایع کمتر از دیکتاتوریهای بومی نبود. مداخله نظامی غرب در ویتنام، و یا مداخله نظامی شوروی در افغانستان و پیآمدهای بسیارخونین و دهشناک آنها نمونههایی از رقابتهای مخرب بلوک شرق و غرب بود.
با فروپاشی بلوک شرق و پایان یافتن جنگ سرد و رشد جنبشهای آزادیخواهانه و قوممدار راه برای عملیکردن نسبی اصل درست مداخله بشردوستانه باز شد. بطوریکه نزدیک به پانرده مورد از “مداخله بشردوستانه” در شکل حفظ صلح و ممانعت از تجاوز دولتها به حقوق مردم براساس اصل هفتم منشور سازمان ملل و تبصرههای مختلف آن و تصویب موردی آنها رخ داده است. از جمله میتوان به نمونههایی چون مداخله نظامی بینالمللی علیه صدام حسین پس از اشغال کویت در سال ۱۹۹۰، یا حفاظت از کردها با اعمال سیاست منطقه ممنوعه پرواز درعراق در سال ۱۹۹۴، و یا مداخله ناتو در کوزوو در سال ۱۹۹۹علیه میلاسویچ اشاره کرد.
اما اجرای این عملیات بدون مخالفت و درگیریهای سیاسی میان قدرتها نبود. زیرا هنوز تعریف روشن و خالی از جدلی در باره قانون “مداخله بشردوستانه” داده نشده است و در مواردی قدرتهای بزرگ بدون مصوبه سازمان ملل وارد عملیات شدند. برهمین منوال تصمیمگیری در سازمان ملل برای محافظت از مردم سوریه در برابر کشتار رژیم اسد تا کنون ممکن نشده است. درحالیکه قدرت منطقهای اتحادیه عرب گامهایی برای ایجاد فشار به رژیم اسد برداشته است. حرکت اتحادیه عرب و یا اجازه سازمانیابی گروههای مخالف رژیم اسد در ترکیه در چارچوب مداخله بشر دوستانه قابل توضیح است. ولی موانع بینالمللی در مورد لیبی وجود نداشت و شورای امنیت سازمان ملل متحد توانست قطعنامه ۱۹۷۳ را به تصویب برساند بطوریکه هیچ یک از کشورهایی که داری حق وتو هستند با آن مخالفت نکردند. براساس این قطعنامه سازمان ملل به ناتو اجازه داد که افزون بر ایجاد منطقه ممنوعه پرواز، برای حافظت از مردم لیبی در برابر سرکوب نیروهای قذافی از “هرنوع اقدامات و وسیله لازم” استفاده کند، و این چنین نیز شد. با شدت گرفتن میزان سرکوبها و مقاومت نیروهای مخالف، درگیریها به فاجعه غیرمنتظرهای بدل شد که خود موجب اختلاف میان قدرتها گردید. مقاومت دولتهای روسیه و چین برای اعمال فشارهای سیاسی و اقتصادی به رژیم اسد میتواند اپوزیسیون را به کاربرد اسلحه در برابر اسحله بکشاند.
برخی فاجعه لیبی را که بدست قذافی آفریده شد مستمسک قرار دادهاند تا به اصل درست “مداخله بشردوستانه” حمله کنند. در حالیکه قذافی میتوانست از این فاجعه جلوگیری کند. کما اینکه جمهوری اسلامی میتواند با تن دادن به خواست مردم، و با متوقف کردن موقت پروژه اتمی خود و شفافسازی آن خطر جنگ و موانع و مشکلات اقتصادی و صنعتی ایران را برطرف نماید. ولی حیات رژیم ایران در بحران ممکن است. آنها نه میتوانند اصلاحات را بپذیرند و نه این رژیم بدون اصلاحات دوام خواهد یافت. بحران و بحران آفرینی ضامن بقای آنها و عامل افول روز افزون ایران است.
پیشنهاد:
امروز با سقوط اکثر دیکتاتوریها در مناطق مختلف دنیا، بیداری مردم جهان، گسترش موج آزادیخواهی و و دسترسی وسیع به تکنولوژی اطلاعاتی، و فراهم شدن زمینه “مداخله بشردوستانه”، سازمان ملل نباید مردم بیدفاع را در برابر تهدیدهای دیکتاتورهای بیرحمی چون قذافی و اسد و صالح، تنها بگذارد. همانگونه که در حفاظت از قربانیان جنگ و نسلکشی و پاکسازی قومی مداخله میکند و نهادهایی چون “مسئولیت حفاظت” (R2P) یا “همپیمایی جهانی برای مسئولیت حفاظت” (ICR2P) ایجاد کرده است، مداخله بشردوستانه باید شکلی عملی از اجرای “بیانیه حقوق بشر سازمان ملل متحد” باشد. بنابراین نیاز به تعریف دقیق و روشن و شکل عملی و اجرایی ترآن دارد.
برقراری آزادی و دمکراسی در کشورهای دیکتاتور زده بهانهای برای قدرتهای بزرگ باقی نمیگذارد که فجایع ضد بشری مانند حمله به عراق را بوجود آورند. نباید این واقعیت را نادیده گرفت که دیکتاتورها برای توجیه سرکوب و خشونت خود، آپوزیسیون را عامل خارجی مینامند، در حالیکه آنها برای بقای دیکتاتوری خود با هزینه کردن دارایی کشور از خارجیها آخرین ابزار و تکنولوژی سرکوب را دریافت میکنند. مداخله بشردوستانه باید فروش این ابزار و تکنولوژی سرکوبهای شهری را نیز شامل شود. اگر تا به امروز بسیاری از قربانیان سرکوبهای خونین دیکتاتورها به کشورهای آزاد و دمکراتیک غربی پناهنده میشدهاند، جامعه جهانی باید سیاستی اتخاذ کند که به جای ادامه این روند مردم این کشورها از اختناق حکومتهای خود رها شوند و در کشور خود به آزادی و دمکراسی وامنیت سیاسی و مدنی و شغلی دست یابند. مداخله بشردوستانه باید درخدمت این اصل قرار بگیرد.
رطب خورده منع رطب چون کند؟
حد غربستیزی در میان برخی از مخالفان جمهوری اسلامی آنقدر بالا است که متوجه نمیشوند خود آنها از فرط سرکوب رژیم حاکم برایران به همین کشورهای به اصطلاح “بیگانه” پناه آوردهاند و بطور نسبی آسایش یافتهاند. آنها در این ضدیت آنقدر پیش میروند که استفاده از امکانات کشورهای “بیگانه” را “ناشایست” مینامند و متوجه نیستند که خود، هم در زندگی شخصی و هم اجتماعی، از این “بیگانگان” بهره برده و میبرند، مدتها به این در و آن در زدهاند تا به حقوق اقامت و شهروندی خود دست یابند، و به پرچم این کشورهای به اصطلاح بیگانه سوگند وفاداری یاد کردهاند و اگر فرزندانشان در این کشورها متولد و بزرگ شده باشد بیشتر از آنکه ایرانی باشند، اروپایی و آمریکاییاند و هویت و علایقشان در کشورهای به اصطلاح “بیگانه” شکل گرفته است. خود نیز البته دریافت پاسپورتهای صادر شده از طرف دول کشورهای “بیگانه” را استقبال کردهاند. برخی از غربستیزان با اینکه میتوانند در ایران زندگی کنند، آزادی خود را بطور طبیعی بیشتر از کشور خود دوست دارند. به همین دلیل ساکن و شهروند کشورهای “بیگانه” شدهاند و به آنها خدمت میکنند و به دول آنها مالیات میپردازند. البته این پدیدههای نوین و رو به رشد برای کسانی که معیارشان نه ایرانی در برابر بیگانه، بلکه حقوق بشری باشد کاملا پذیرفته و قابل هضم است.
میدانم بیان و یادآوری این واقعیتها برخی را خوش نخواهد آمد. استبداد دیرپا، ما را ملتی دورو بارآورده است، و این دورویی در برخی به عامل اتهامزنی به دیگران بدل شده است. آنها به جای در خود نگریستن و اندیشیدن و منطبق کردن گفتار با کردار خود به کسانی که این واقعیتها را آشکار میکنند پرخاش خواهند کرد. پذیریش و تغییر این واقعیتهای تلخ زمان میبرد.
یادآوری این نکات برای روشن کردن تضاد و تناقض گفتار و کردار برخی از ماست. بسیاری ازهمین غربستیزان که استفاده از امکانات “بیگانگان” را “شایسته” نمیدانند، خود دائم از امکانات دول “بیگانه” مانند رادیوها، تلویزیونها، و سایتها و اماکن دولتی مانند سالنهای دانشگاهها و غیره برای اشاعه افکار خود استفاده میکنند. پس چرا این رطبخوردگان منع رطب کنند؟ به نظر میرسد که “ناشایست” خواندن استفاده از امکانات بیگانگان بیش از آنکه براصولی منطقی استوار باشد، از احساسهای خشمآلود و رقابتهای ناسالم سرچشمه میگیرد. خمینی هم از امکانات خارجی و کشورهای “بیگانه” استفاده سرشاری برد. آیا او عامل بیگانه بود؟ ولی جمهوری اسلامی برای آپوزیسیون معیار تعیین کرده است هر آنکه از امکانات خارجی استفاده کند عامل بیگانه است و عدهای در میان آپوریسیون نادانسته همین جملات را تکرار میکنند.
و اما معیار چیست؟
من هنوز استدلالی نخواندهام که بگوید چرا اگر جنبش دمکراسیخواهی ایران اوج گرفت، و رژیم جمهوری اسلامی به مانند رژیم سوریه سرکوب خونینی را علیه مردم بکار برد و اپوزیسیون داخل کشور یعنی مردم بپاخواسته از جهان درخواست کمک کرد، واین کمک عملی شد (سخنان هیلاری کلینتون) باید در کنار رژیم جمهوری اسلامی قرار گرفت و علیه اپوزیسیون جنگید؟
این پرسش ساده هیچ ربطی به تاریخ جنایات آمریکا و اسرائیل ندارد و کسی منکر این جنایتها نیست. اما جنایات در جهان محدود به آمریکا و اسرائیل نمیشود. هم اکنون رژیم اسد حدود ۴۰۰۰ نفر را در مدت ۸ ماه کشته است. این رژیمی است ضدغرب و ضداسرائیل، ولی دیکتاتور و جنایتکار علیه مردم خود، همانند متحد اصلی اش، رژیم ولایت فقیه. بشار اسد میتواند مانند پدرش که او هم ضد آمریکا و اسرائیل بود برای بقای قدرتاش ۲۰۰۰۰ نفر را هم بکشد.
رژیم ایران طی سی و سه سال حکومت خود مطابق گزارش سازمانهای مدافع حقوق بشر بیش از ۱۰۰۰۰ نفر را به دلایل سیاسی و عقیدتی کشته است و این جنایتها همچنان ادامه دارد. جنگ ایران و عراق با اراده دو دیکتاتور خودسر ضدغرب، یعنی صدام و خمینی، نزدیک به یک میلیون کشته و زخمی به جای گذاشت. تخریب میلیاردی دو کشور و لطمات چند وجهی پیآمد آن بماند. صدام به کویت حمله کرد و جنگ بزرگی راعلیه خود بوجود آورد و هزاران عراقی را به کشتن داد، و در پی آن شیعیان معترض را قتل عام کرد و حدود ۵ هزار کرد را با بمبهای شیمیایی در دم کشت. جنگ داخلی الجزایر نزدیک به ۲۰۰ هزار قربانی گرفت، تخمین زده میشود جنگ داخلی روآندا طی سه ماه نزدیک به ۹۰۰ هزار کشته به جای گذاشت. هیچ یک از این جنایات بدست غربیها انجام نشد.
امروز شیعیان و سنیها در عراق و پاکستان روزانه یکدیگر را قربانی میکنند، مساجد و مناسک یکدیگر را به خاک و خون میکشند. برخی جنگ سنیها و شیعیان را به حمله آمریکا به عراق نسبت میدهند. ولی واقعیت این است که از زمان فوت پیغمبر تا به کنون میان مسلمانهای شیعیمسلک و سنیها و فرقههای دیگر کشتار وجود داشته است. گفته میشود علی ابن ابی طالب در یک روز چند هزار خوارج را از دم تیغ شمشیر گذراند. همین گونه بوده است رقابت میان کاتولیکها و پروستانها و میان مسلمانها و مسیحیهای و یا مسلمانها و هندوها. مذهب همانقدر که عامل وحدت است، عامل تضاد و تخاصم و جنگ نیز بوده است.
همچنین منصفانه نیست وقتی از پدیده القاعده و طالبان نام میبریم تجاوز نظامی روسها به افغانستان را فراموش کنیم و آن را که ریشه همه وقایع بعدی که منجر به کشتار صدها هزار نفر و آوارگی میلیونها افغان و ویرانی زیر ساخت جامعه آنها بود نبینیم. ولی غرب ستیزان فقط به جنایات آمریکا نگاه میکنند وحتی اشارهای به جنایات “شرقیها” علیه کشورهای دیگر یا علیه مردم خودشان یا جنایات روس وچین علیه اقلیتهای قومی کشور خودشان نمیکنند.
این فقط ویتنام نبود که قربانی تجاوز سه امپریالیسم شد، مردم اروپای شرقی و آسیای میانه و قفقاز، و ایران نیز قربانی تجاوز ارتش روس شدند، همانگونه که تبت قربانی چین است. غربستیزان حرفی از این جنایات نمیزنند. ایرانیان غربستیز به جای مهاجرت به چین و روسیه و کره شمالی در کشورهای پیشرفته غرب و آمریکای شمالی ساکن میشوند و از امکانات همه جانبه “بیگانگان” استفاده میکنند، ولی دست از تهمت زدن علیه دیگران نمیکشند. زیرا یکی دیگر از ویژگیهای فرهنگی ما تزویز و تنزهطلبی است. این ویژگیها نمیگذارد ما از استبداد گذر کنیم و به دمکراسی برسیم. باید راهی یافت که به همه جنایتها پایان داد.
آیا کسی شنیده و یا خوانده است که کشورهایی مانند روسیه و چین برای ایجاد دمکراسی به کشوری فشار آورده باشند؟ یا مثلا ایرانیان ضدآمریکا علاقمند باشند به جای آمریکا و اروپا به روسیه و چین مهاجرت کنند؟ البته کمی خندهدار است که کسی از دیکتاتوری چین و روسیه توقع داشته باشد به فکر دمکراسی کشورهای دیگر باشند. یا ایرانیان بخواهند از استبداد ولایت فقیه بگریزند و به خفقان چینی و روسی پناه ببرند. برعکس هر کجا دیکتاتوری است این دو کشور پشتیبان آنند. قربانیان دیکتاتوریها از تمام جهان، از جمله ایران به کشورهای آزاد غرب، یا به قول آنان «بیگانگان» پناه میبرند. نمیتوان و نباید این واقعیتها را نادیده گرفت و دلایل آنرا نشناخت.
به نظر من معیار درست حقوق بشر است. حقوق بشر نه شرقی است و نه غربی، جهانشمول است. نقض حقوق بشر جرم و جنایت است. جنایت نیز چه شرقی و چه غربی، چه خارجی و چه داخلی، جنایت است و محکوم و باید در برابر آن ایستاد. شکنجه، شکنجه است. داخلی و خارجی ندارد. ایرانی و آمریکایی ندارد. مذهبی و غیرمذهبی ندارد. دزدی و غارت ثروت ملی داخلی و خارجی ندارد. درهرحال نباید مانند وزیر امور خارجه آمریکا در دهه شصت عمل کرد که گفته بود جنایات رافائل تروحیو، دیکتاتور بیرحم سی ساله جمهوری دومنیکن توسط “ولد الزنای” خودمان انجام گرفته است و باید آن را نایده گرفت. همانگونه که خامنهای گفته است کشتار مردم در سوریه با کشورهای دیگر فرق میکند و به پشتیبانی همه جانبهاش به اسد ادامه میدهد. اوهم از “ولد الزنای” خودش دفاع میکند. متأسفانه برخی نوشتهها در میان روشنفکران نیز حاوی پنهان کاری در باره “ولد الزنا”های خودی است و نمیبینند که رژیم ایران با سیاستهای داخلی و خارجی خود مسبب جنگ خواهد شد. آیا کسی شک دارد اگر رژیم ایران به دمکراسی و حاکیمت مردم تن دهد، مانند ترکیه، جنگی رخ نخواهد داد؟ چرا برخی میخواهند به جای تلاش در این راه در جبهه مسببین جنگ قرار بگیرند؟
منبع: ایران امروز