در ضرورت صدای سوم

نویسنده
سهیل آصفی

درصد خروجی های پایگاههای خرد و کلان رسانه ای و اخبار منتشره درباره آنچه در یکی از بحرانی ترین بزنگاههای تاریخ معاصر ایران جریان دارد، بیش از هر چیز بمباردمان “آگاهی” و سیل اطلاعات هدفمند را بسوی مقصد معلوم عیان می کند. صدای سوم، صدای جریان های تحولخواه در جهان و میهن ماست در مخالفت با هر شکل از بنیادگرایی دینی و هر نوع از مداخلات امپریالیستی در منطقه و علیه میهن ما که در تک و تاز یکی از جلوه های”سلطه جویی انحصاری” در جهان “امپریالیسم رسانه یی” که خواهان از آن خود کردن همه شریان های خبر رسانی جهان است می رود تا به آهستگی بانگ خود رساتر کند.

ایران ما، در شرایط حاضر بیش از هر زمان دیگری در معرض “هجوم” قرار گرفته است. هجوم امواج رسانه که از سویی معجزه قرن و انقلاب اطلاعتش خوانده ایم و از سوی دیگر ابزاری در راستای تحمیق هر چه بیشتر من و تو. هیچ پروای آن نیست که سخنانی از این دست از سوی آن جماعت شهره به طرفت العینی همرنگی با جماعت “کیهانیان” تعبیر شود تا مگر “سکوت” را تحمیل گوینده کنند و یا با ارسال سیگنال های هدفمند و اغتشاش در مفاهیم، جان کلام را نشانه روند.

سیاست مشهور “خواب کن و بتازان” نه حرف دیروز و امروز که سنت دیرین چندین و چند صدساله امپریالیسم است. هر روز به شکلی و شمایلی. به روز و پیچیده تر امروز به کارش گرفته اند تا در بلبشوی سخن، مگر خواب خود تعبیر کنند و کشتی به گمان بی راهبر را در عصر “پایان تاریخ” به لنگر موعود اربابان، راه کج کنند. هم از این روست که در شرایط ویژه میهن، ضرورت بانگ افکندن “صدای سوم” بر شانه ی نحیف “روزنامه نگار” ایرانی سنگینی می کند. تو گویی همه در کارند که تنها و تنها بذر آگاهی بخشکانند و در انسداد رسانه ای داخل اگر رویی نیز به آن سو ترک مرز است تا شاید “آگاهی” هبه شود، شوربختانه شاهدیم که تنها مرفین به کار است تا خوب “خواب” سنگین تر شود برای اهداف کلان آتی.

بیش از یک دهه پس از فروپاشی “سوسیالیسم واقعا موجود” و متعاقب آنچه کوبش بر طبل “پایان تاریخ” ولوله ها بر پا کرد در ذهن و هوش و هواس جماعتی شهره، اینک در خواب آلوده ترین روزهای تاریخی میهن تو گویی همه چیز دست به دست هم داده اند تا شاید بار دیگر در مسیر تکاملی تاریخ مانعی ایجاد شود و یا آنکه کار را بدانجایی برند که دلخواه دلخواهان آن است. هیچ مهم نیست که در عالم واقع آیا سودای هژمونی بر منابع انرژی و انسانی منطقه از طریق حمله نظامی هموار شود و یا که نه. شاید اگر روی به چرتکه محاسبه و واکاوی در ماهیت نیروهای سیاسی حاضر در بازی بیاوریم، سخن از “حمله نظامی” بیشتر ابزار جنگ روانی و رسانه ای محسوب شود اما سخن این است که دل بستن به “عقلانیت” آن سوی بازی چندان منطقی به نظر نمی رسد. این را تجربه به ما ثابت کرده است که جدا از طرح های کلان منطقه ای، اشتباهات استراتژیک بوشیست های حاکم بر کاخ سفید که اکنون یک سالی را نیز بیشتر در چنته ندارند امری لامحال نیست. پس خطر جنگ و “حمله نظامی” شوخی نیست و همه عینیات صحنه نشان می دهد که هنوز تضمینی به معامله تاریخی بازی گردانان صحنه نمی توان داد. اما جدا از آنچه “حمله نظامی” احتمالی عملی شود و یا در سطح ابزار بلوف و امتیاز گیری طرفین بازی باقی بماند، سخن از “جنبش صلح” سخن گفتن از صدای سومی است که “جهانی دیگر” را طلب می کند. هر چند که با همه ی خط و نشان ها و سنگین و سبک ها از جنس معامله ی “معامله گران” نتوان هنوز به ضرس قاطع گفت که راه تعبیر خواب امپریالیسم تنها با روش حمله نظامی هموار خواهد شد، اما به یقین بر اینکه میهن ما اکنون در مرحله ای دیگر از زایش تاریخی خود قرار گرفته است تردیدی ره نمی برد. تنها نیم نگاهی به روند تحولات در فصل انقباضی دولت نهم و روند فعل و انفعالات در جنبش های اجتماعی مختلف، مانند جنبش کارگری، زنان و دانشجویان سوسوی این زایش را برای اهالی فن هویدا می کند. جالب آنکه، این همه در غیاب و اخراج کامل آن جناح حکومتی دیگر از بازی قدرت به تمامی جامه به تن کرده است و حالا دیگر آن گروه اصلاح طلب دینی نیست تا مگر منت بر حضور حاضر خود در برابر قدرت قاهر نهد و بگوید که تنها با حضور من است که امکان دمی بیشتر نفس کشیدن مهیایتان می شود. در انقباضی ترین فصول تاریخ حیات سیاسی ایران جنبش های اجتماعی با شناسنامه ی بالا بلند خود به رغم همه ی فشارهای موجود، پا به میدان تکاپو گذارده اند. و این تازه آغاز راه است. “جریان” هستند و نه بازی هایی فصلی برای دمی بیشتر غنودن، چانه زنی با اصحاب قدرت و تاب بازی های سیاسی مشهور. این جنبش ها با همه تردی خود، بر پایه های مادی و بستر عینیاتی سوار هستند که دیگر نمی توان این همه را به طور مستقیم به فلان نگاه خاص سیاسی و به اصطلاح ایدئولوژیک منسوب و زمینه سرکوب گسترده آن را به این آسانی ها فراهم کرد. اگر امروز معلمان میهن عزم کرده اند تا بر حقوق صنفی خود تا رسیدن به نتایج نسبی پای بفشرند، این اتفاق خجسته در میان طیف وسیعی از اقشار اجتماعی جامعه، جامه عمل پوشیده که بسیاری از آنها هیچ از بدنه قدرت بدور نبوده و نیستند.

آنچه در مورد قوانین استخدامی معلمان سالهای سال در جمهوری اسلامی رواج دارد گذر از نه توهای فیلتری است که بدون انتساب به یکی از نهادهای قدرت و نزدیک به آن مجال استخدام برای آن دیگران کمتر فراهم است و حالا همان معلمان که بسیاری از آنها از خانواده های مشهور به “شهدا”، بسیج، نهادهای مختلف و.. هستند به میدان شده و حقوق صنفی خود طلب می کنند و بر آن پای می فشارند. آنان دیگر می روند تا به ضرورت عینی ایجاد “سندیکا” پی برده و تنها در راستای به کرسی نشاندن مطالبات صنفی بر حق خود بر این مهم پای بفشارند. در کجای تاریخ یکصدساله معاصر رایحه زایش و دگرگونی تا این حد به مشام آمده است. و مراد از این همه به روشنی روز عیان است که اشاره به حرکت تکامل اجتماعی است. نه یک شبه و دو شبه با رویکردهای مرسوم لیبرالی که کارپایه ها و زمینه های مادی آن تنها با تورقی در تاریخ ناکام یکصدساله ما برای اهالی فن به راحتی هویدا می شود. پاسخ مسئله ایران “جنبش اجتماعی” است و رادیکال شدن حرکت ها همراه با خرد جمعی و شناخت تاریخی است که شاید بتواند مسیر سنگلاخ پیش رو را سو سویی از امید تعبیر کند. جای سخن است که آن هنگام که از “رادیکالیسم” سخن به میان می آید، شناخت تاریخی حرف یک را به میدان می آورد و شوربختانه می بینم شماری از همسالان غالبا صدیق خود را که با انتساب جریان خود به حرکت های “رادیکال”، تاریخ پر فراز و نشیب جنبش تحولخواهی معاصر ما را با همه به کام ها و ناکام های پر شماره اش، یک سر زیر سوال برده و با پیروی از ابداع واژه مشهور “چپ سنتی”، با دفن کامل تاریخ پر فراز و نشیب جنبش چپ ایران به طور مجزا، از “چپ رادیکال” سخن می گویند ودر سوی مقابل خط، نیرویی باز هم با ماهیت مشخص که از “چپ دمکرات” دم می زند… همه و همه نشان هایی که در بیراه رفتن جنبش زمینه ها تواند چید. مگر می توان “چپ” بود و “سنتی” بود و “رادیکال” نبود و “دموکرات نبود؟! “چپ سنتی” یعنی چه؟ چپ دمکرات دیگر چه صیغه ای است؟ اگر ارجاعات، همه به خطاهای به حق فاحش جنبش چپ ایران است که در تاریخ پر فراز و نشیب خود کم خطا بر خود ندید، آیا تنزل واژگانی و مفهومی بحث تا حد پیروی از واژگان ابداعی مورد اشاره اگر نگوییم آگاهانه و به منظور ارسال سیگنال های هدفمند است، آیا از سوی نیروهای صادق و به راستی انقلابی رواست؟!…

بگذریم، سخن از جریان سوم بودن و رادیکالیزه شدن مطالبات سالیان سال زیر مهمیز رفته است. وضعیت امروز ایران به بشکه باروت می ماند و نه که خوب و نه که بد، که ناپایداری را می نمایاند که از چشم اهالی رسانه می تواند علائمی از خطرات بالقوه ای به حساب آید که هر دم میل به سوی بالفعل شدن می کند. آنچه امروز در محافل دمکرات جهان از آن با “خطر جنگ “یا “حمله نظامی” به میهن ما یاد می شود، جدا از هیاهوی رسانه ای آن، خطری جدی است که الزاما نه “حاکمیت مستقر موجود”، که تنها و تنها “ایران” را هدف گرفته است. در فردای سپتامبر یازدهم و آن هنگام که خیل وسیعی از بشردوستان گیتی با “فاجعه” ابراز همدردی می کردند “پرزیدنت نومحافظه کار” پشت تریبون رفت و رسما اعلام کرد که “یا با ما و یا با تروریست ها”. این همه، موجی و ولوله ای در روزگار “پایان تاریخ” و در میان آن جماعت یاد شده بر پا کرد. در فاصله کمی از این همه بود که این سو و آن سو در میهن و در مرزهایی آن سو تر، بسیارانی در انتظار گسیل نیروهای نجات “ارتش آزادیبخش امریکا” به لحظه شماری افتادند. فضای رسانه نیز دیگر شد. بوق هایی به میدان شدند و رسما خواهان تسریع در حمله به “کانون تروریسم دولتی”. بودند مصلحت اندیشانی نیز که بالفور به روال همیشگی خود، بو کشیدن آغاز کردند تا ببینند در کدام صف و در کدام سوی مسیر باد قد علم می بایست کرد. آنان اما بس هوشیارتر از آن بودند که در ماهیت “اربابان” اصلی خود، شک و شبهه کنند. راه خود نیز بهتر از جماعتی می دانستند که حتی به دنبال امضای تومار در دانشگاههای کشور، برای دعوت “ارتش آزادیبخش امریکا” و اهدای دموکراسی به منطقه و ایران افتاده بودند.

صداها همه خاموش و تنها جغد شوم جنگ، آونگ آسمان خاکستری منطقه. پروژه اهدای “لیبرال دموکراسی” به مردمان مصیبت زده ی افغانستان و عراق با خون عکاس ایرانی در میان عربده ها مهر خورد و در گنجه ی دستاوردهای درخشان دوران “پایان تاریخ” بایگانی شد. غرش ماشین جنگ و اسلحه سر به فلک زد تا پنج سالش شماره شود و بیاید تا امروز که هر روزش با به کام مرگ بردن جان های بی شمار سپری گردد. تا میدان جدال تاریخی “کار” و “سرمایه” شود و جدا از “القاعده” و حامیان اینجا و آنجایش، هسته مقاومتی نیز شکل بگیرد که حتی بخشی از سوسیال دموکراسی مستقر در اروپا نیز میدان عراق را مکان خوبی برای تصفیه حساب های مقطعی با غول امریکا دانسته و بخشی از خشونت های لجام گسیخته که هر روز در آن ملک “فاجعه” می آفریند، بار دیگر به عرصه گیر و دار نیروهای دست بالا بدل شود.

مردمان خسته را به اندیشه “بازگشت طالبان” باز کشاند و در آن وادی دیگر سخن از دوران امنیت و ثبات در “رژیم بعثی” شده و حسرت “صدامیان” بر دل نشیند… و این تازه آغاز راه است….

باری، حالا دیگر عینیتی پیش چشم آن جماعت است. حالا دیگر “ارباب” نیز نفس هایش سخت به شماره افتاده. بازی “ جنگ با تروریسم”، تروریسمی که باید دانست و واکاوید که آبشخور آن از کدام فصل تاریخی رقم خورد و برای چه و چگونه غول از شیشه در آمده بدل به تهدیدی شد برای والدین نامبارکش… بس زودتر از آنچه تصورش می رفت بازی جدید نیز به مضحکه پهلو زد و روند وقایع چندان خیز برداشت که سنگفرش های هر بوم و بر جهان این بار با طنین محکم تری پاسخ آن سخن مشهور داد. که نه با تو و نه با تروریست های دست پرورده ات. که با مردم! و چنین بود که آب شدن آن کوه یخ که به باوری از مدت ها پیشترش آب شدنی می نمود همه گستر شد. و آن گذشت که تنها رد پاهایی از آن را در امریکای لاتین امروز و در جای جای تحولاتی که در اروپای امروز درجریان است، چشم باز آگاه به نظاره نشسته است.

حالا دیگر کمتر کسی را از آن جماعت بتوان پیدا کرد که با عینیات جاری پیش چشم از تجربه یکه تازی هایی قریب به یک دهه اخیر، از “پایان تاریخ و ایدئولوژی ها” با چنان لحن و سخنی بی پروا سخن بگوید. ملاحظه کار تر شده اند و مصلحت سنج تر عقلای آن جماعت حالا. شماری اما همچنان هر یک به شیوه خود به خدمت سابق مشغولند و تو گویی که وظیفه سر سپرده گی که در زمانه ای دشنام تلقی می شد قند و شکر آب می کند در دل آنها و روی هر چه سر سپرده را در طول تاریخ ایران در شرایط حاضر سفید کرده اند. آمار و ارقامی که تنها با تورقی در روزنامه های معتبر و بزرگ غربی از چشم ناظر آگاه و تیزبین دور نمی ماند، روی دیگری است فرخنده از معجزه “عصر اطلاعات”. رسانه چند میلیاردی کار خود می کند و در کاریکاتورهای کوچک میهنی آن هر ساعت بمارتمان خبر ها و نظرها و تحلیل ها و تفسیر ها، بر سر جماعت بزرگ خواب فرود می آید. اما دیگر به سختی کارگر می افتد. آن زد و بند و بگیر و ببند و سد مسیر اطلاعات و همپای آن، آن “آدرس های غلط” که در بلبشوی روزگار آرمان ستیزی با پیچیده ترین وسائل و شیوه های رسانه ای سعی در القای آن به جهان و طرح صورت مساله دلخواه است دیگر می رود که رنگ سابق خود را در میهن ما از دست بدهد. و این یعنی چشم اندازی از زایش و درست بدین جهت است که “احساس خطر” جدی می شود. اگر قرار بر اتفاق تازه ای در خاورمیانه است همانا طرح قدیمی “خاورمیانه بزرگ” ارباب است و مگر می توان آستین بالا زد که در بلبشوی جنگ اصلاحاتی و محافظه کار، عینیات موجود و مطالبات سالیان سرکوب شده، دانیل اورتگای خاورمیانه ای تحویل دهد؟! نه، اینجاست که از خطر “حمله نظامی” و “جنگ” سخن به میان می آید. اگر کار از الگوهای محدود لیبرال دموکراسی مطیع بخواهد که بگذرد این احساس خطری است جدی برای “امپریالیسم” و باید که به هر شکل ممکن با از بین بردن همه زیربناها و تاسیسات اقتصادی و صنعتی میهن ما جلوی آغاز روند “طلوع خورشید” را گرفت. این به کار “دموکراسی های هدایت” شده نمی آید و نقشه را از بیخ و بن با مشکل مواجه می کند. و صدای سوم صدای زایش خورشید تواند بود. صدایی که حول محور “ایران” برای تشکیل جبهه صلح فراگیر از سوی نیروهای مختلف دگراندیش پیشنهاد شده است، می تواند نقش کارپایه مناسبی را در روند “جنبش دموکراسی خواهی و حقوق بشر خواهی” امروز ایران ایفا نماید که با دور کردن خطر “حمله نظامی”، خطی مستقل را در این وادی برهوت با تمام موانع پیش روی خود به جلو رهنمون شود.

“صدای سوم”، صدایی در مخالفت با هر شکل از بنیادگرایی دینی و هر نوع از مداخلات امپریالیستی در منطقه و بویژه در شرایط کنونی میهن ماست. “صدای سوم” صدای یک یک جنبش هایی است که در برابر الگوی “جهانی شدن نئولیبرالی” و نظمی که هم اکنون به عین و نه به ذهن روند “غیر انسانی آن هر روز بیش از روز قبل عیان می شود ایستاده است و با کارپایه های مادی و واقعی آن و بر دوش جنبش هابی اجتماعی مانند جنبش کارگری، زنان و دانشجویان و همه مزدبگیران ایران از ضرورت حرکت به سوی ایرانی دموکرات و آزاد سخن می گوید. صدای جنبش هایی است که فراتر از مرزهای ایدئولوژیک، تنها به آینده ایران چشم دوخته اند. و این صدا، پیوند تنگانگی با یاران جهانی خود دارد. جنبشی متشکل از پویشگران محیط زیست، پویشگران حقوق زنان، حقوق کودکان، اقلیت های مذهبی، قومی و… که همه و همه از امکان “جهانی دیگر” می گویند و افق مطالبات بر حق خود را در جهانی به غایت انسانی تر از آنچه هست جستجو می کنند. بر آنم که ضرورت تشکیل هر چه زودتر “جنبش صلح فراگیر” متشکل از همه نیروهای تحولخواه درون مرز و برون مرز فارق از نگاه ایدولوژیک و با پلتفرمی مشخص کار فردا نیست و باید که همین امروز بتواند جامه عمل بر تن کند. بیدار کردن مردمی که در انتظار “فرج” و هدیه “پرزیدنت” با چند موشک از راه دور نشسته اند، وظیفه مبرمی است که فارغ از هر نوع گرایش سیاسی و ایدئولوژیک برای نیروها، احزاب و سازمان های شناسنامه دار که به سه اصل تاریخی “آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی” باورمندند بیش از هر زمان دیگری ضرور به نظر می رسد. “صدای سوم”، صدای مردمی است که یکصد سال را عطشان عدالتخانه اند و هم اکنون در زیر بار وخیم ترین شرایط اقتصادی و معیشتی کمر راست کردن را نیز توان از کف داده اند. صدای همه آن جماعت خاموشی که در خلسه هشیوارانه خود گم شده اند و گمان به قطعیت “معامله بزرگ” انفعال را برای آنها هبه آورده و یا آنکه به رغم همه شرایط عینی منطقه و نتایج حاصل از مداخله امپریالیستی نئوکان های حاکم بر کاخ سفید در دو کشور همسایه، شوربختانه هنوز بعضا صادقانه راه “گشایش” را تنها در موشک باران میهن جستجو می کنند. و این جز وظیفه اهل رسانه نیست که تا می تواند از هر تریبونی و روزنه ای در نشر و ترویج ماهیت “صدای سوم”، صدایی در نفی بنیادگرایی دینی و مداخلات امپریالیستی بکوشد.

باید گفت و باید نشان داد که در لبنان چه روی داد. بگذار جماعتی پایکوبان شوند که ما بردیم! اتاق های فکر، آگاه تر از آنند که جلوی پایکوبی فلان گروه و دسته را بگیرند. خود نیز پیشقدم شده و مستقیم و غیر مستقیم سبد گل می فرستند برای پیروزی مربوطه! آنها طرح خود را خوب پیش برده اند و آنچه را که می خواسته درو کرده و نیازی به پایکوبی دسته جمعی در برابر دوربین ها ندارند. و آن ویرانی تمامی زیر ساخت های اقتصادی و صنعتی لبنان جایی است و پراکندن بمب های خوشه ای عمل نکرده، که تا مدت ها بعد زمین زراعی مردم را به میدان مرگ بدل کرده است. حالا کی و چگونه و باز با واسطه کدام کمپانی ها و پیمانکاران و… دوباره خود دست به کار شده و در روند “بازسازی” جیب خود پر متاع تر کنند دیگر به کار آنها که “پیروز شده اند” نیامده است. و این داستان تکراری یوگسلاوی است و داستان تکراری هر جای دیگر این جغرافیا در طول همه این سالها که تنها با تورقی در تاریخ سیاسی جهان، نمونه ها و اقسام آن را به آسانی می توان یافت. و ایران ما اکنون در چنین بزنگاهی از پوست اندازی تاریخی خود بار دیگر با عوامل بازدارنده خطرناکی از هر سو دست و پنجه نرم می کند. صدای سوم، صدایی است در پاسخ به همه راههای بیراهی که سیاست” به مرگ گرفتن تا به تب راضی شدن” را به چالش گرفته است و همپای یاران جهانی اش از “جبهه فراگیر” صلح سخن می گوید. “صدای سوم”، صدای ماست!