تو نمی دانی…
رامشگر روایت بی پایان آنا کارنینا
“داریو ماریانلی” آهنگساز ایتالیایی، امسال و در چهارمین همکاری اش با “جو رایت” کارگردان انگلیسی برای فیلم “ آنا کارنینا” نامزد دریافت جایزه ی اسکار شده است. هنرنمایی ماریانلی برای این درام کلاسیک و پر التهاب، در قالب ملودی هایی رویایی و غنی با تمی عاشقانه و سودا زده رخ نموده است. نوایی هماهنگ با رویدادهای پر تنش و دراماتیک جاری در فیلم و القا گر حس شیدایی، دلدادگی و سرگردانی به شنونده. خلاقیتهای ماهرانه ی ماریانلی در تلفیق دو ساز پیانو و ویولن در جملگی آثارش از “ تاوان” و “غرور و تعصب” گرفته تا “سولیست” و “بدرود بافانا” به خوبی مشهود است، مهارتی که این موسیقی دان پنجاه ساله را تا کنون سه بار نامزد دریافت جایزه ی اسکار ساخته است.
او پیش ازاین در سال ۲۰۰۵ برای فیلم “غرور و تعصب” ساخته ی “جورایت” نیز نامزد دریافت اسکار بود و سه سال پس از آن توانست با ساخت موسیقی متن فیلم “تاوان” این جایزه را آن خود کند.
نقاش چشمان سودا زده…
ژانویه ی هر سال یادآور مرگ آمادئو مودیلیانی، نقاش برجسته ی ایتالیایی ست، هنرمندی که گرچه از سبکها و جنبشهای مختلف هنری تاثیر گرفت، اما توانست از تلفیق آموخته هایش در زمینه ی هنر ایتالیا و هم چنین کاوش در حیطه ی تندیس های آفریقایی، آثار پیکاسو و پل سزان سبکی یگانه از نقاشی و مجسمه سازی را برای خود خلق کند. شیوه ای که در آن هنر کلاسیک با هنر مدرن در هم می آمیخت و بی پیرایگی و اصالت، جلوه ای جذاب و امروزین پیدا می کرد.
مودیلیانی همچنین به نقاشی ازچهره و پیکر برهنه ی زنان هم شهره است. زنانی که گردن های بلند، چشمان ریز بادامی، بینیهای تیغه ای، لبان نازک و شانههای تکیده وجه اشتراک همگی شان است. از دیگر مشخصه های این پرتره ها اندوه نهفته در چشمان آنهاست، چشمانی اسرار آمیز که با وجود حجم کوچکشان، دنیایی از راز و سخن را در خود نهفته دارند.
مودیلیانی را بزرگ ترین هنرمند قرن بیستم ایتالیا می خوانند، هنرمندی که سرانجام شخصیت عاصی و پریشانش مرگ زودهنگام او را در سن ۳۵سالگی رقم زد.
در سال ۲۰۰۴ میک دیویس بر اساس زندگی این هنر مند فیلمی با نام مودیلیانی ساخت که اندی گارسیا در آن در نقش مودیلیانی ظاهر شده است.
عصیان یک معصوم…
بیست سال از مرگ “آدری هپبورن” می گذرد، هنرپیشه ی بلژیکی تباری که پیتر باگدانویچ او را آخرین معصوم سینما لقب داده بود.
ورود آدری هپبورن به سینما به بخش وسیعی از مشخصه هایی که تا پیش از آن برای پیروزی زنان بازیگر در هالیوود موثر بود، پشت پا زد. او با دمیدن روح انسانیت و معصومیت در نقشهایش چهره ی جدیدی از دلربایی زنانه را به نمایش گذاشت که در آن زنی لاغر و نحیف، با شیطنتها و شیرین کاری های کودکانه و معصومانه عشوه گری می کرد و با صورت پری گونه و رفتار فرشته وارش هوش و قرار را از مردان می ربود.
او یاغی مهربانی بود که عصیان آرامی از سر گرفت، نه اسیر جلوه های زنانه بود و نه چون فمینیستهای افراطی از زنانگی روی می گرداند، ولی با این همه با به نمایش در آوردن چهره ی متفاوتی از زن هالیوودی، در برابر تظاهرها و دورنگی های زمانه قد علم کرد.
نگران نباش…
شهری در آستانه ی ویرانی، آدمهایی عاصی و سردرگم و فضایی معلق میان نشئگی و خماری؛ اینها همه موقعیت هایی هستند که مهسا محب علی خواننده را به نظاره ی آنها فراخوانده است، نظاره ای که عنوان کنایه آمیز “نگران نباش” را در پس زمینه ی ذهن آدمی مکرر می کند و با همین تکراراست که آتش اضطراب و نگرانی از لابه لای سطور این کتاب شعله می کشد.
“نگران نباش” از زبان قهرمانی مستاصل و درهم شکسته به نام “شادی” روایت می شود، قهرمانی غوطه ور در تناقض و آشفتگی. شادی چنان هویتش را گم کرده است که حتی جنسیتش را هم انکار می کند، او دختری ست تهی از نمادهای زنانگی و موهایش آنچنان کوتاه است که قادر است با کشیدن کلاهی بر سر به خیابان برود بی آنکه زن بودنش عیان شود. نام کنایی و طنز آمیز او نیز جلوه ی دیگری از تضادهای درونی اوست. او در عین انفعال و تسلیم، بیقرار است و برای تسکین پریشانی خود دست به دامان مواد مخدر شده است تا با نوعی لذت مازوخیستی روان زخم خورده اش را التیام بخشد:
“چشم هایم را می بندم و ته مانده ی تلخی زیر زبانم را قورت می دهم. تلخی پایین می رود، جانور کوچک از پاهایم بالا می آید و خودش را توی شکمم می اندازد. حالا انگار جانور کوچک هزار تکه می شود؛ تکه ها توی شکمم وول می خورند و شر می کنند توی پاهایم ؛ مثل بچه قورباغه توی رگ هایم شنا می کنند؛ پایین می روند و باز خودشان را بالا می کشند و توی لگنم رها می کنند…”
همین اعتیاد و خماری ناشی از آن است که او را وا می دارد تا در روزی که تکانهای زلزله، تهران را متلاطم کرده اند، به جست و جوی ساقی قدم به خیابان بگذارد و وقایع یک روز این شهر آشفته و بی بنیان را به تصویرکشد. وقایعی به مراتب تکان دهنده تر از لرزه هایی که بر جان شهر ومردمانش چنگ انداخته اند.
تو نمی دانی…
“چیزهایی هست که نمی دانی”، روایت گر انفعال و انزوای نسل آرمانگرای شکست خورده ای ست که در سکوت خودخواسته اش فرو رفته است و از دریچه ی “غار” تنهایی اش، نظاره گر مردمان مستأصلی ست که در کشمکش با بیم و امید، زلزله ای را انتظار می کشند که از سویی دهشتناک است و از سوی دیگر به معجزه ای مانند است که توان زیر و بم کردن زندگی شان با اوست. تصویر این زلزله که لرزه های پیاپی شهر سست ریشه ی رمان “نگران نباش” را به ذهن متبادر می کند، نمایشی ست از دلهره و جدال آدمهای این فیلم با سرنوشت و هویتشان. زلزله ای که برای “علی” ( علی مصفا) با ورود “خانم دکتر” (لیلا حاتمی) روی می دهد و او را از کنج عزلت به کشف نادانسته ها می کشاند.
هنر تکنولوژی در تقابل رنگ و حس
فیلم “زندگی پای” که امسال در یازده رشته کاندید دریافت جایزه ی اسکار است، در بخش بهترین فیلمبرداری و بهترین جلوه های ویژه بخت اصلی به شمار می رود. این فیلم نمایشی باشکوه از قدرت تکنولوژی را به تصویر می کشد؛ نمایشی که با در آمیختن واقعیت و هنر، به روایت داستانی حماسی و پرماجرا می پردازد.
فیلم مملو از تصاویرمسحور کننده و نفس گیر است، تصاویری که از همان ابتدای فیلم بیننده را مبهوت خود می سازد و بهت و سحر را تا جایی پیش می برد که در برهه هایی از ورطه ی ترس یا حظ بصر فاصله می گیرد، تا جایی که بیینده که گاه هراسان و مضطرب و گاه در دنیای وهم و خیال معلق شده است، خود را میان اقیانوس و همسفر ببری گرسنه می یابد. بیل وستن هوفر، مدیر جلوه های ویژه ی این فیلم با تصویر سازی استادانه ی خود از آسمان و اقیانوس، در این دو مولفه ی اساسی فیلم جادو وار روحی دمیده است، که به خوبی نمایانگر حالاتی چون خشم، غم و مهر است.