انسان به درازای عمر خود در کشاکش دو شکل احساس درگیر است؛ “هیجانهای خودانگیخته” و “درسهای آموخته”(در دانش روانشناسی: احساسات کاذب). در دوران کودکی آن چه که انسان را در تسخیر خود دارد، هیجانهای خودانگیخته است و از برای همین نیز رفتارها کودکانه بیسبب تلقی میشود و نمیتوان برای آن توجیهی “عقلانی یافت” چه، هیجانهای خودانگیخته به تمامی ذاتی است. به مرور زمان اما سلسلهی آموزشهای رفتاری و تربیتی(احساسهای کاذب) هیجانهای خودانگیختهی آدمی را به کنترل درمیآورند و آن چه که امروز «آداب اجتماعی» خوانده میشود، انسان را ناچار به تن دادن به رعایت مرزهای اجتماعی میکند.
”اریک فروم” در کتاب «گریز از آزادی» خود، به روشنی به روانشناسی رفتار انسانی پرداخته تا از آن راهی به ”آزادی” بیابد، شاید بیآن که بداند میتوان تقسیم رفتاری او برای انسان را به رفتار و کردار سیستمهای سیاسی نیز گسترش داد. سیستمهای سیاسی نیز همانند انسان درگیر هیجانهای خودانگیخته و درسهای آموخته هستند و این درگیری به شکلی بدیهی در نظامهایی با ساخت بسته و توتالتیر بسیار بیشتر است چه، آنها ناچارند تا برخلاف ذات خود به برخی رفتارهای متین تحمیلی تن دهند. در دنیای امروز این “آداب جهانی” بر بنیان پیمانهایی جهانشمول چون “حقوق بشر” استوار شده پس یک سیستم مبتنی بر دموکراسی در پذیرفتن و اجرای آنها مشکلی نخواهد داشت زیرا بنیان سیستمهای راستین دموکرات خود آزادی و حقوق بشر را اولویت میدهد اما مشکل اساسی در سیستمهای تمامیت خواه به وجود میآید. در چنین سیستم هایی، اساس سرکوب هر چه بیشتر آزادی است و هیجانهای خودانگیختهی نظام به سمت ایجاد خفقان و خفه کردن هر بانگ مخالفی تمایل دارد.
اما از آن جا که امروز قرن پانزدهم نیست، همانند کودکی که ناچار است آداب اجتماعی را بپذیرد، سیستمهای توتالیتر نیز برای ارتزاق و تداوم حیات خود وادار میشوند تا بخشی از آداب جهانی را بپذیرند.
در پیش گرفتن این مسیر البته میتواند به آرامی راه را برای دگرگونیهایی هموار سازد و امیدهایی رشد کند که هیجانهای مسموم خودانگیخته توتالیتریسم قابل کنترل شود. تجربهی بشری اما به اثبات رسانده که در بهترین و آمادهترین بسترها نیز نتیجه به تمامی مثبت نیست و همهی آدمها بدل به جنتلمن نخواهند شد، همواره دستهای ”شریر” باقی میمانند که به مقابله با “اجبار اجتماعی” برخاسته و به دام هیجانهای خودانگیختهی منفی میافتند.
به همین ترتیب نظامهای خودکامهای بودهاند که در بستری مناسب تبدیل به شهروندان قابل احترام جامعهی جهانی شده اند اما بسیاری از رژیمهای توتالیتر از بستری مهیا نیز روی گرداندهاند و به خوی خودانگیختهی منفی خود اجازهی بالگشایی دادهاند.
این روزها در ایران به نظر میآید که در حال تجربهی هیجانهای خودانگیخته سیستم هستیم. اگر اصلاحات را چونان بستری مناسب بدانیم که قرار بود، تمامیتخواهان ایرانی را به رفتار و کردار جهانپسند ولو به شکل نمایشی و کاذب سوق دهد، با شکست آن و مطلقهتر شدن قدرت گویا اکنون زمان بازگشت به هیجانهای خودانگیختهی دوران کودکی فرا رسیده است. در سه سال و اندی گذشته هر روز بر میزان احساس قدرت حاکم افزوده شده و به همان مرتبه رویاهای دوران نوپایی سیستم نیز مجالی بیشتر یافتهاند. “آمادگی برای مدیریت جهان” که مترادف با شعار سه دهه پیش “صدور انقلاب” است، افزایش گفتمان ضدآمریکایی و درآمیختن با دولتهای چپگرا، توجه به کشورهای ویران آفریقایی، دخالت گستردهتر در لبنان و فلسطین و سرانجام بازگشت گشتهای مزاحم مردم به خیابانها و قدرت یافتن واحدها بسیج همگی نشانی از آن بود که به آرامی و به تدریج سیستم سیاسی ایران از آداب تحمیل شدهی جهانی دوری میجوید و خود را آمادهی گرفتار شدن در سراب هیجانهای خودانگیخته میکند.
اکنون به نظر میرسد که در دروازهی این سراب قرار داریم؛ دقیقن در سی سالگی انقلاب ایران که برای انسانها سنی مخاطرهآمیز و کانون بحرانهای روانی است.
مرور کارنامهی یک ماهه گذشتهی سیستم همیشه ناقض حقوق بشر ایران، بر مسالهی امروز ما روشنایی خواهد بخشید؛
”در روز دوشنبه، گروه های فشار با وجود هشدار دانشجویان در پوشش کاروان شهدا به دانشگاه امیرکبیر میریزند، تا آن مقدار که به دستشان میرسد، میزنند و آنقدر که ونها جا دارد، میبرند. هفتاد دانشجوی بازداشت شدند…
در تبریز، همدان و شیراز نیز دانشجو خواب خوش ندارد و دهها مورد بازداشت تایید و دهها حکم سنگین زندان و محرومیت از تحصیل اعلام شده…
دروایش گنابادی از دانشجویان هم بدبیارتر هستند. وزارت اطلاعات ایران از راز و نیاز آنها با خدای خود خشمگین است، پس 100 درویش را دسته جمعی به زندان میفرستد…
شهر سلماس شاهد قتل یک نوجوان 16 سالهی کرد است. اتهام؛ روشن نیست…جرم؛ وجود ندارد اما زیر ضرب و شتم نیروهای نظامی مرزی “بهزاد گلمحمدی” جان میسپارد و پیکر بیجان وی را در مرز ترکیه و میان برف و سرما رها میسازند…
یورش به خانهها و ضرب و شتم خانوادههای چند زندانی سیاسی در تهران البته به مرگ کسی منتهی نمیشود اما به بازداشت دستکم چهار نفر چرا. دلیل بازداشت اعلام نشده اما شاید برای آن باشد که بستگان این بازداشتیها در زندان احساس تنهایی نکنند…
سومین عضو هیات مدیرهی سندیکای شرکت واحد اتوبوسرانی نیز بازداشت میشود شاید به این دلیل که نشستهای اعضای هیات مدیره در زندان رسمیت یابد…
یک نمایندهی مردم در مجلس ششم نیز به تازگی به میهمان زندان اوین رفته…
فرودگاه بینالمللی تهران، شاهد ممنوعالخروج شدن یک روزنامهنگار است. “تاجیک” را از هواپیمای آمادهی پرواز پیاده میکنند…
آخرین روز جشنواره فیلم فجر، فیلمی میشود. مردم در صف بلند “ربارهی الی” ایستادهاند که نیروی انتظامی و لباسشخصیها بدون هیچ بهانهای به مردم یورش میبرند. بازداشتها گسترده بود…
دومین هفته بهمن مترادف است با آغاز جشنهای سیامین سالگرد پیروزی انقلاب و به همین مناسبت، “عالیه اقدامدوست” به زندان میرود…
چند روزنامهنگار پروندهی موسوم به «وبلاگنویسان» متاسفانه از این خوشبختی برخوردارند که در کشور خود زندگی نمیکنند وگرنه به جای پرداختن به رسالت خود مجبور میشدند به حکم دادگاه انقلاب “8 سال و 6 ماه زندان تعزیری و 124 ضربه شلاق” را تاب آورند…
دادگاه انقلاب اردبیل هم به سیاق همتای تهرانی خود، پنج هویتخواه آذربایجانی را به “پنج سال زندان همراه با تبعید” میفرستد…
وزارت علوم دست به کار میشود تا “علی نکونسبتی” را به زندان بیاندازد. دو پرونده علیه وی گشوده شده به جرم افشای فساد اخلاقی مسوولان بسیج و حراست دانشگاه!…
”محمد صیادی”، دانشجو در شیراز مفتخر است به دریافت بیسابقهترین حکم دانشجویی با 78 ماه زندان…
مهدی بازرگان، خدایش بیامرزد، نمیدانست که سی سال پس از سکانداری کشتی متلاطم انقلاب، مردهاش هم ضدانقلاب تلقی خواهد شد. اگر میدانست، شاید ترجیح میداد در همان زندان شاه روزگار را بگذراند…“
این 15 مورد، تنها بخشی از نقض روشن حقوق بشر در نزدیک به چهل روز بوده است. مواردی هستند که از دید من پنهان مانده و بسیار بسیار نقض روزانهی حقوق شهروندان که ناگفته و نادیده باقی میماند.
مرور کوتاه این سیاهه اگر کسی را نگران نکنند، جای شگفتی باقیست. شدت نقض حقوق بشر در 40 روز گذشته از دههی هفتاد به این سو شاید “کمسابقه” بوده باشد اما بیشک از دیدگاه طیفی و کیفی “بیسابقه” است.
پیشترها روال نقض حقوق بشر در بازهی زمانی ویژهای، تنها یک قشر و طیف را درگیر خود میساخت. روزی روزنامهنگاران با آن درگیر میشدند، روزگاری هنرمندان، بیشتر وقتها دانشجویان، گاهی سیاستمداران، زمانی فعالان مدنی و کارگری و هنگامی هم حقوق شهروندی به چالش گرفته میشد. این طیفها و بازهها بیشتر بستگی داشت به شکل فعالیت قشر در تیررس و پروژهی تعریف شدهی اطلاعاتی برای آن. کم تر دیده شده که دستگاه قدرت ایران خود را در یک زمان درگیر با چند جبهه کند اما هم چنان که میبینید در مدت بسیار کوتاهی، گویا سپهر سیاست و اجتماع ایران را شخم زده باشند، از هر تیر و طایفه و قشر و قبیله ای حقوقی نقض شده است.
چنین رفتاری را نمیتوان جز با برانگیخته شدن هیجانهای درونی و پنهان سیستم حاکم توجیه کرد. احساس قدرت جمع شده در سه سال اخیر، به آرامی در زیر پوست توتالیتریسم موجود رخنه کرده و آنها را فریب داده که میتوانند آداب جهانی را بر هم زنند و به کشش درونی منفی خود اجازه دهند تا هر چه میخواهد بتراود.
با این وجود برای داوری بسیار زود است در این باره که آیا بازی خطرناک کنونی ادامه خواهد یافت و یا به زودی با فروکش کردن هیجانهای خودانگیخته، بار دیگر کمی احترام به آداب جهانی را از حکومت ایران نیز شاهد خواهیم بود.
تنها چیزی که در این شرایط بحرانی و نفسگیری میتوان به آن اطمینان داشت، آن است که سخن گفتن با چنین سیستمی هم اکنون بیفایده و بیهوده خواهد بود، مادامی که کودک درون شریر، دوباره به خواب فرو نرفته باشد.