آخرین نامه به رئیس جمهوری که رفت

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

بالاخره هشت سال سخت گذشت و ما هنوز مانده ایم و تو امروز آخرین روز دولتت را می گذرانی.

“هرگز به سخت جانی مان این گمان نبود.” به قدر کافی در این هشت سال مردم برایت جوک ساختند، علیه ات در هر فرصتی که می شد شعار دادند، با بدترین واژه ها خطاب ات کردند و تو خودت بهتر از همه می دانی که با این ملت چه کردی و چه بلایی سرشان آوردی که امروز بخاطر رفتن ات یکی از روزهای شاد واقعی زندگی ماست. مثل همان روز که خرمشهر را بچه های این کشور آزاد کرده بودند و مردم شاد بودند. مثل روز مسابقه ایران و استرالیا که مردم بعد از سالها احساس می کردند بر چیزی پیروز شده اند.

مردمی که هر کسی آمد تحقیرشان کرد و حقیر و ذلیل شان کرد. در این نامه قصد استفاده از کلمات رکیک و حرف بد را در مورد تو ندارم. فقط می خواهم نامه ای برای وجدان تو بنویسم. این نامه را بخوان. جان من بخوانش. باور کن اگر دسترسی به آدرس شخصی ات داشتم این نامه را فقط برای خودت می نوشتم. می نوشتم که خودت بخوانی و برای خودت بخوانی و یک بار روبروی آینه بایستی و ببینی آیا واقعا از این همه بلایی که سر کشور و ملت ما آوردی شرم نمی کنی؟

من معتقد نیستم تو عاقل نیستی، معتقد نیستم نمی دانی و فکر نمی کنم احمق باشی. اما تقریبا مطمئنم که در رده افرادی هستی که به عنوان “بی شعور” خوانده می شوند. آدم های بی شعور در سیاست اصلا آدمهای نادانی نیستند. گاهی اوقات از فکری که همه نادرست اش می دانند دفاع می کنند برای اینکه به خودشان ایمان دارند. ایمانی بیهوده، ایمانی بی دلیل. مثل این که من فکر کنم می توانم سرنوشت تمام جهان را تغییر دهم. یا فکر کنم انسانی عظیم هستم که تا به حال مردم از نعمت وجود من برخوردار نبودند و اگر فرصت پیدا کنم می توانم جهان را تغییر دهم. اعتماد به نفس همیشه خوب نیست، بخصوص وقتی که انسانی توانایی ندارد. آن وقت است که فاجعه ایجاد می شود. تقریبا بزرگترین فجایع تاریخ بشر را نابغه های بی شعور ایجاد کردند. هیتلر، استالین، پل پت و خیلی های دیگر. بی شعوری بددردی است و اولین خطرش این است که آدم بی شعور نمی فهمد که بی شعور است.

فکر نکن دارم به تو توهین می کنم. کتابی است به نام بی شعوری، این کتاب اگرچه با نثر طنز نوشته شده ولی متکی به داشته ها و دانش روانشناسی و مطالعات تاریخی است. آدمهای بی شعور نوعی از انسان هستند که توانایی تمیز واقعیت و توهم را ندارند. فکر می کنند خیلی باهوش اند و معمولا بسیار پررو هستند. آنها می توانند بدترین توهین ها را تحمل کنند، بزرگترین دروغ ها را جلوی چشم همه بگویند و فکر می کنند همین که جلوی همه دروغ بگویند این حضور همگانی باعث تبدیل دروغ به حقیقت می شود.

امروز را نگاه کن. خبرهای ایران را ببین. هشت سال گذشت و حاصل کارهایی که کردی را در وضع امروز کشور می توانی ببینی. از 25 روز قبل به دلیل ته کشیدن پول کشور واردات متوقف شده و از چند روز دیگر بحران شدید به زندگی همه مردم سرمی کشد. کشوری که با ذخیره ارزی، تورم متعادل، حیثیت بین المللی، تولید فرهنگی، صنایع و کشاورزی متعادل و قدرت خرید نسبتا قابل قبول هشت سال قبل تحویل گرفتی، تبدیل به کشوری شده که از هفته قبل آب مصرفی تهران و بعضی استانها جیره بندی شده و در ساعاتی قطع می شود. برق شهرها در گرمای وحشتناک تابستان قطع می شود، بیماران بسیاری به دلیل نداشتن دارو جان می دهند، آلودگی هوا مردم شهرها را می کشد، میزان خودکشی در کشور بشدت افزایش پیدا کرده، ساعتی ۱۶ نفر در تهران طلاق می گیرند، قدرت خرید مردم در همین سالی که در دو سال اخیر به یک دوم رسیده و مردم فقیر، فقیرتر شده اند و مردم ثروتمند ثروتمند تر.

طبقه ای از صدقه سر دولت شما روی کار آمده که دستش توی جیب بیت المال است و با پول مردم دائما پولدارتر می شود. مردم در خیابان امنیت ندارند و پلیس به کسانی که موبایل دارند هشدار می دهد که مواظب دزدان باشند. سه نفر با اسلحه به یک باغ گیلاس در لواسان حمله کردند تا گیلاس بدزدند. قیمت افطاری شیک شصت هزار تومان و قیمت یک کلت کمری ۵۰۰ هزار تومان است. تو فکر می کنی اگر جنگ شده بود و کشوری بیگانه با ارتشی عظیم به ایران حمله کرده بود بیشتر از آسیبی که در این هشت سال به کشور زدی آسیب می زد؟ بعید می دانم جنگ هشت ساله عراق علیه ایران یک دهم هشت سال حکومت تو به کشور زیان آورده باشد.

آقای احمدی نژاد!

اینها بخش کوچکی از فاجعه ای است که مردم ایران در آن زندگی می کنند. اشتباه نکن! من نمی گویم تو کار نکردی، دامادت مصاحبه کرده بود و گفته بود تو صادقانه برای مردم کار می کنی. من هیچ شکی ندارم که تو زحمت کشیدی، عرق ریختی، شبها نخوابیدی و از صبح زود تا بوق سگ کار کردی. اتفاقا مشکل هم همین است. وقتی کار تو به زیان کشور است، طبیعی است که هرچه بیشتر کار کنی مردم بیشتر گرفتار می شوند. اگر هر ساعت کار کردن تو نیم میلیارد دلار به کشور زیان وارد آورده باشد، هر چه بیشتر بیدار مانده باشی، بیشتر تصمیم گرفته باشی و بیشتر دستور داده باشی این کشور بیشتر ویران می شود.

تو کار کردی تا کشور را به رویایی تبدیل کنی که در ذهن داشتی، اما غالبا رویای دیکتاتورها کابوس مردم است. به همین دلیل است که عمیقا معتقدم که کار زیاد تو نه تنها نقطه مثبتی در کارنامه حکومت ایران نیست، بلکه هرچه بیشتر کار کرده باشی مردم بیشتر آسیب دیده اند. امروز مردم مثل لشگری شکست خورده که از پایان جنگ خوشحالند، می دانند تن شان زخمی است ولی امیدوارند که با پایان جنگ حال شان بهتر بشود. ما زخمی های تصمیمات غیرعاقلانه، غیرکارشناسانه، ساده لوحانه و اشتباهات فراوان توایم. فرماندهی که در توهماتش فکر می کرد جنگاوری بزرگ است و وسط میدان جنگ معلوم شد اغلب دستوراتش به زیان مردم است. آقای دلاور هسته ای! می فهمی چه می گویم؟

آقای احمدی نژاد!

بارها ناراحت شدی که چرا مردم به تو توهین می کنند. چه می توانستیم بکنیم؟ ما انتقاد کردیم، زندانی مان کردید، اعتراض کردیم، برادران مان را کشتید و هزاران هزار مخالف را که فقط مخالف بودند از کشور راندید، میلیونها زن را در خیابان به جرم زن بودن و میلیونها پسر جوان را به جرم نوع لباس پوشیدن دستگیر کردید، آنها را که مردمانی محترم بودند در کنار اوباش و اراذل زندانی کردید. تحقیرشان کردید، فاسد و کثیف شان خواندید. صدها نفر فقط بخاطر گفتن واقعیت درباره تو هنوز زندانی اند. آنها همان چیزی را چهار سال قبل گفتند، که امروز برسر ما آمده است. اگر مسلمان باشی، حرف آنان “کلمه الحق عند السلطان الجائر” است و اگر مسلمان نباشی انجام وظیفه شهروندی است.

وقتی نگذاشتی کسی انتقاد کند، وقتی چهارده روزنامه فقط به دستور دولت تو توقیف شد، مردم چه می توانستند بکنند جز اینکه در هر فرصتی به تو توهین کنند یا با الفاظی بد از تو حرف بزنند. به تو گفتند کوتوله سیاسی، مگر نبودی؟ مگر دهها وزیر و وکیل همقد جسمی تو نیستند، چرا به آنها کوتوله سیاسی نگفتند؟ کسی با ظاهر تو کار نداشت. برایت جوک ساختند که حمام نمی روی، مطمئنم که تو هفته ای حداقل سه بار حمام می روی، ولی وقتی در سه سال اول تعمد داشتی که با ظاهری ناآراسته که مردم را ناراحت می کرد، به میان جمع بیایی، وقتی با خودخواهی و غرور هر مراسمی را دیر می آمدی و صدها نفر را منتظر می گذاشتی، وقتی سرخوشانه سوار ماشین های شیک دولتی می شدی و صدها بچه را وامی داشتی پشت ماشین ات بدوند، وقتی به مردم می گفتی خس و خاشاک، وقتی به روشنفکران می گفتی بزغاله، وقتی هنرمندان را زندانی می کردی، چطور انتظار نداشتی که مورد اهانت قرار بگیری؟

باور کن آن حرفها که گفته می شد اهانت نبود. وقتی رئیس جمهور شده بودی، آنقدر حرف می زدی و خزعبلات می گفتی که من دائم مجبور بودم نامت را بنویسم، دائم می نوشتم احمدی نژاد، احمدی نژاد، احمدی نژاد، تصمیم گرفتم به جای احمدی نژاد از مخفف نامت استفاده کنم، یعنی ا.ن. بنویسم. مثل کسانی که مارکسیسم لنینیسم را م.ل. و نیروی انتظامی جمهوری اسلامی را ن.ا.ج.ا یا همان ناجا می گویند. وقتی ا.ن را چند بار نوشتم، دخترم از من گلایه کرد و گفت چرا من که هرگز در طنزم توهین نمی کنم، چنین توهینی به تو کردم. و باور کن تا وقتی او به من چنین هشداری نداده بود، متوجه موهن بودن این کلمه نبودم و قصد توهین نداشتم. بعدا به جای احمدی نژاد نوشتم الف نون، اما یک سال بعد دیدم همه تو را با همان عبارت خطاب می کنند. این تقصیر من یا دیگران نیست. وقتی کسی زندگی مردم را به لجن می کشد، مردم هم به او توهین می کنند.

مردم زمانی که منتظری سر قدرت بود به او می گفتند گربه نره، وقتی حرف حق زد، دیگر کسی به او با لفظ توهین آمیز چیزی نگفت. مردم به تو گفتند دروغگو، مگر دروغگو نبودی؟ گفتند متوهم، مگر متوهم نبودی؟ توهین وقتی توهین است که حقیقت نداشته باشد. اگر عین واقعیت باشد که توهین نیست. اگرچه بخاطر نظراتی غیرموهن در مورد شخص خودت چندین روزنامه را بستی و بسیاری قلم ها را شکستی.

آقای احمدی نژاد!

به نظرم آنچه تو کردی همان است که آیت الله خامنه ای هفته قبل به آن اشاره کرد. او گفت:

“آرمانگرایی بدون توجه به واقعیت به توهم می انجامد.” و از قضا مصداق روشن این جمله شخص محمود احمدی نژاد است. در آخرین نطق تلویزیونی ات گفتی که از قبل از ریاست جمهوری برای این سالها برنامه داشتی، من مطمئنم که بیست سال در فکر این بودی که اگر رئیس جمهور شدی همه این کارهایی را که کردی انجام خواهی داد. با این تفاوت که فکر می کردی اگر به جای رابطه ایران با غرب و اروپا و بسیاری از کشورهای محترم و صنعتی که با آنها رابطه تجاری داشتیم، می توانی در کنار چین و روسیه و آمریکای لاتین قرار بگیری و بعد جبهه متحد ضدامپریالیستی تشکیل بدهی و بعد آمریکا را تحت فشار قرار بدهی و بعد اسرائیل را نابود کنی و بعد دنیای اسلام پشت سرت قرار بگیرد و بعد رهبر و پرچمدار جنبش عدالت در جهان شوی. همین ها را فکر می کردی؟ جان من! دروغ می گویم؟ شب ها که رویا می ساختی به همین فکرها نبودی؟

با خودت فکر می کردی که مثل ابوذر غفاری با پای برهنه، لباس کهنه و جوراب پاره می روم به میان مردم و پول ثروتمندان را از حلقوم شان بیرون می کشم و به فقرا می دهم. فکر می کردی مثل علی بن ابیطالب کیسه نان روی دوش به خانه روستائیان می روی و به آنها یارانه می دهی. بعد سوخت را سهمیه بندی می کنی، بعد سهام عدالت می فروشی، بعد وام ازدواج می دهی، بعد هر کسی از مردم یک خانه به دست می آورد که مثل ویلاست، و زنان و شوهران با هم زندگی می کنند و تو مثل زورو هی پول از جیب هاشمی رفسنجانی درمی آوری و می ریزی به جیب فقرای کشور.

فکر می کردی بعد از توزیع مجدد کشور، ایران را صنعتی می کنی، تمام کویر را لوله کشی می کنی، موشک به هوا پرتاب می کنی، جت می سازی و می فروشی به رزمندگان مقاومت، انرژی هسته ای تولید می کنی، دو سه تا بمب اتمی هم درست می کنی که نفس آمریکا و اسرائیل در سینه شان حبس شود. جان من به همین ها فکر نکرده بودی؟ مطمئنم که همین توهم را داشتی.

فکر کردی وقتی هشتاد نفر استاد اقتصاد کشور می گویند که برنامه اقتصادی تو موجب افزایش تورم و نابودی کامل اقتصاد کشور می شود، بهترین راه این است که این استادان را بازنشسته و اخراج کنی و یک مشت آدم چاپلوس را پول و موقعیت بدهی که برایت کتاب بنویسند و تو را معجزه هزاره بخوانند و تحسین ات کنند. اشتباه می کنم؟ محمود! غرور چیز وحشتناکی است. خودشیفتگی بسیار ویرانگر است. این خودشیفتگی انسان را تبدیل به هیچ می کند. گوش های آدم نمی شنود و چشمش نمی خواند، چنانکه گوش هایت نشنید و چشم هایت نخواند. مگر صدها استاد اقتصاد همین فاجعه ای را که دو سال است دارد می افتد، پیش بینی نکرده بودند؟

مگر جناب میرحسین موسوی، که جانش را گذاشت کف دستش و بعد از بیست سال پشت کردن به قدرتی که تو حاضر بودی برای رسیدن به آن مادرت را هم قربانی کنی، عین اتفاقاتی که در این چهارسال افتاد پیش بینی نکرده بود؟ مگر صریحا همه اینها را نگفت؟

گفتی آمریکا به زودی نابود می شود، کشور را نابود کردی و آمریکا روز به روز قدرتمند تر شده است. گفتی هولوکاست افسانه است و اسرائیل در حال نابودی است، بعد از شصت سال کاری کردی که بخش اعظم روشنفکران جهان از اسرائیل طرفداری کردند. و کاری کردی که تمام جبهه مقاومت فلسطین و دنیای عرب از ترس تو و حکومت ایران با اسرائیل کنار آمد. یک روز در سخنرانی ات گفتی که ما تا یک ماه دیگر انرژی هسته ای مصرف می کنیم و هسته ای می شویم. کجاست؟ چه شد؟ آقای دلاور هسته ای که دو هفته قبل در صدا و سیما گفتی مسائل هسته ای دیگر به من مربوط نیست.

فکر می کردی اگر تضاد بین خودت و مخالفانت را به تضاد فقر و ثروت تبدیل کنی، پیشوای جنبش عدالت جهان می شوی، ولی همه توهم بود. مخالفانت، هاشمی و موسوی و کروبی و خاتمی و صدها حامی جنبش سبز بسیار پاک تر و شریف تر از کابینه تو بودند که هر کدام شان هنوز دوسال از به قدرت نرسیدن شان نگذشته، ثروت مملکت را توی جیب شان چپاندند. با ثروت با رانت رسیده محصولی و رحیمی ثروت تمام مخالفانت را با شصت درصد تخفیف می توانی بخری. می گویند آرمانهای انقلاب ۵۷ را زنده کردی. به حرف شان گوش نکن، وقتی همه برنامه هایت ناموفق مانده باشد، مجبورند یک نقطه قوت برایت بتراشند. خواهش می کنم با خودت فکر کن ببین در این هشت سال کدام برنامه را آغاز کردی که به نتیجه رسیده باشد؟

تو کدام آرمان انقلاب ۵۷ را زنده کردی؟ استقلال کشور را زنده کردی؟ که امروز استقلال از دست رفته است و ایران حتی پول نفتش را هم از چین نمی تواند بگیرد و روسیه و چین مثل گرگ در همه جای صنعت و بازار کشور حضور دارند. آزادی را زنده کردی که شعار انقلاب ۵۷ بود و تو بزرگترین دشمنش شدی. بهتر است اصلا در مورد آزادی حرف نزنیم. فرض کنیم یکی از اصلی ترین شعارهای انقلاب “ جمهوری اسلامی” بود. یعنی جمهوریت و اسلامیت و همین جمهوری اسلامی که هست. خودت با خودت فکر کن. ببین جمهوریت و قدرت مردم در دوره هشت ساله تو چقدر آسیب دیده. یک کودتا علیه برنده انتخابات، سه سال حکومت شبه نظامی و ممانعت از اجتماع قانونی مردم و تبدیل رئیس جمهور به موجودی ناتوان و بی عرضه که فقط بلد است مخالفانش را نابود کند.

حالا بیخیال جمهوریت، به اسلام و اعتقادات مردم فکر کن. چه قدرتی می توانست مردم را تا این حد به هر چه رنگ و بوی دین دارد بدگمان کند که خدای را معتقدان واقعی اش هم باید در ده پستو پنهان کنند، مبادا با نگاه تلخ مردمی مواجه شوند که هر چه نام و رنگ و بوی دین دارد برایشان آزاردهنده است. ترس از اسلام را در جهان تبدیل به یک پدیده ویژه کردی و از همه مهم تر، امنیت کشور را از بین بردی. اگر روحانی در اثر برنامه اصلاح طلبان و دلسوزی مردم انتخاب نشده بود، معلوم نبود الآن تانک ها و هواپیماهای آمریکایی کجای کشور بودند. تو فکر می کردی اگر سیستم مدرن و تکنوکراسی کشور که از هشتاد سال قبل ایجاد شده بود و بعد از یک ضربه در ابتدای انقلاب توسط آقایان هاشمی و خاتمی احیا شده بود، باید ویران کنی تا با تشکیل یک سیستم بسته مثل کوبا و روسیه و کمونیسم روسی قدرت را بطور مطلق در دست بگیری. اما این هم توهم بود.

ایران با جمعیت عظیم طبقه متوسط تحصیلکرده و ساختار اجتماعی و سابقه مدرنیت امکان پس رفتن نداشت. اما تو فکر می کردی اگر خودن بگوئی و خودت باور کنی و اطرافیانت تائیدت کنند، می توانی موفق شوی. سعی کردی یک فرقه دور خودت جمع کنی، از یک مشت دیوانه کم عقل ساده لوح که یکی شان تو را پیامبر می دید، یکی شان تو را در هاله نور تصور می کرد، یکی شان قول می داد ماه خرداد امام زمان می آید، یکی دنبال رمالی بود، یکی هم مثل فاطمه رجبی که تو را معجزه هزاره سوم می دانست. آدم بی سواد ساده لوح همین است. در ششمین سال یک هزاره، آدم اتفاقی را معجزه هزاره بداند، کمال ساده لوحی است. مردم جهان صبر می کنند و وقتی یک قرن یا هزاره تمام می شود وقایع آن قرن یا هزاره را می گویند، تا به حال کسی در سال ۲۰۰۶ میلادی مهم ترین اتفاق سومین هزاره را پیش بینی نکرده بود. این هم بخشی از همان توهم و پارانویایی است که موجودات فرقه ای و ایدئولوژیک گرفتارش می شوند و خودشان یا افرادی که مراد می دانند، ستاره درخشان و خورشید تابان و تنها امید محرومان می دانند.

آقای احمدی نژاد!

امیدوارم این نوشته را خوب بخوانی. مطمئنا زمانی این نوشته را خودم به دستت خواهم داد. ولی خواهش می کنم حالا هم بخوانش. مشکل تو این بود که مثل بسیاری از دیکتاتورها خودت را قهرمان پنداشتی. باور کن اکثر دیکتاتورهای جهان فکر می کردند در تاریخ به عنوان قهرمان می مانند، ولی هنوز دوسال از مرگ یا رفتن شان نگذشته جز ننگ و نفرین برایشان چیزی نمی ماند. مشکل اکثر آنها این بود که خودشان می گفتند و خودشان باور می کردند. نگاهی به فهرست دوستان روزهای اول روی کار آمدنت بکن؛ از مطهری تا نوری زاد از یک طرف، تا کلهر و صفارهرندی که امروز بعضی هاشان تا مرز دشمنی رفتند و بکلی چشم ندارند تو را ببینند، بعضی هاشان هم عطایت را به لقایت بخشیده اند و دوران همکاری با تو را جزو بخش سیاه کارنامه شان می دانند. دوستانت رفتند و هر کسی هم که از تو انتقاد می کرد از دولتت بیرون کردی و در عوض دوستان تازه را خریدی.

یادت هست دو سه باری از دهانت در رفت و گفتی می خواهی مردم عزت داشته باشند؟ نگاهی به کسانی که در شش ماه گذشته از تو طرفداری کردند بکن و ببین این افراد جز اینکه بخاطر مشکلات مالی و فشار زندگی و خاصه خرجی های میلیونی و میلیاردی به سویت آمدند. حتی یک نفر را نمی توانی نام ببری که از تو جانبداری کرده باشد و این کار در مقابل پول نباشد. به این فکر کن. چطور می شود که دو بار در استادیوم صدهزار نفری یک بار وقتی مشائی قرار بود معرفی بشود و یک بار در نمایش مسخره ات در ماه گذشته که قرار بود تیم دهه هشتادی ها با تیم دهه نودی ها بازی کند و بازیگران فوتبال بخاطر تو نیامدند و بار اول استادیوم با ۴۰ هزار نفر و بار دوم با ۷ هزار نفر جمعیت مواجه شد.

تو حتی برای جمع کردن آدمها با پول هم مشکل داشتی. این در حالی بود که اگر همین الآن خاتمی با اجازه رسمی از مردم تهران دعوت به کاری بکند، قطعا چهار میلیون نفر به خیابان می روند، یا اگر میرحسین موسوی آزاد شود و از مردم خواستار حضورشان شود میلیونها نفر پشت سرش می ایستند. مردم را ذلیل می خواستی، مردم را با پول به طرف خودت کشیدی. هنرمندی را که شصت سال با آبرو زندگی کرده بود بخاطر حل مشکلات زندگی اش که خودت عامل آن بودی با پول کنار خودت نشاندی تا با او عکسی بگیری. یک نفر را نشان بده که کنارت نشسته باشد و حیثیت و آبرویش از دست نرفته باشد. حیثیت آدمها مثل چهارپایه ای بود که زیر پایت می گذاشتی که کوتاهی قدت در عرصه سیاست به چشم نیاید و هر روز یک سوژه جدید و هر روز یک مفلوک جدید پیدا می کردی. می توانم گفتگوی ذهن همه هنرمندانی که در کنارت قرار گرفتند بفهمم. هیچ فکر نکردی که آدمها دستمال کاغذی نیستند که از آنها برای تمیز کردن کثافت وجودی خودت استفاده کنی؟

آقای احمدی نژاد!

شنیده ام مجوز دانشگاه گرفتی. و گفته اند می خواهی تجربه خودت را به دانشجویانت منتقل کنی. فکر کردی کدام تجربه را می خواهی به آنها منتقل کنی؟ تجربه دیدن جهان؟ تجربه ایرانشناسی باسفرهای استانی یک روزه؟ تجربه مدیریت جهانی؟ تجربه برنامه اقتصادی با تورم چهل درصد؟ تجربه سیاست ورزی از طریق کودتا؟ تجربه برگزاری انتخابات؟ کدام تجربه شکست نخورده را داری که منتقل کنی؟ می خواهی به دانشجویان اقتصاد یاد بدهی چطور می توانند مردم فقیر را فقیرتر کنند؟ می خواهی یاد بدهی که چطور در اثر بحران سیاسی و اجتماعی بنیاد خانواده فرومی پاشد؟ این را باید خیلی خوب بدانی. می خواهی سیاست خارجی تدریس کنی و یاد بدهی چطور در سازمان ملل برای صندلی خالی می شود سخنرانی کرد؟ مولانا گفته است “گفت خوش وردی تو از بر کرده ای/ لیک سوراخ دعا گم کرده ای” اگر خاتمی می خواست دانشگاهی درست کند حتما می توانست. هشت سال کار موفق با تجربه ای کم نظیر در همه حوزه ها داشت و صدها کارگزار موفق که هر کدام شان می توانستند دولتی را اداره کنند. ولی تو می خواهی چه بگوئی؟

آقای احمدی نژاد!

دفترت را خالی کن. کشوهای میزها را تمیز کن و وسایلت را بردار، روی دیوار عکس ندا آقا سلطان نیست که آخرین نگاهش را به تو بدوزد، نگاهی که به تاریخ خیره شد، پس از گلوله ظالمانه ای که در هجوم وحشی هایی که در دفاع از تقلب انتخاباتی تو به خیابان آمده بودند و برادران و خواهران مان را کشتند، به او اصابت کرد. صدای دهها شهید جنبش سبز که در اعتراض به تو به خیابان آمدند بشنو. آنها و خانواده های شان فردا را جشن می گیرند. مطمئنا فرزندشان زنده نخواهد شد، اما امید دارند و داریم که ایران عزیز از لجنزاری که تو برایش ساختی بیرون بیاید.

می دانی! ملت ایران ششصد میلیارد دلار پولش را داد که تو نابود کنی، صدها فرزندش کشته شدند، حیثیت ایران از میان رفت، هزاران نفر زندانی شدند، دهها هزار نفر به تبعید ناخواسته یا خودخواسته رفتند، میلیونها نفر مورد تحقیر و توهین قرار گرفتند و در شرایطی ضدبشری چند سال را تحمل کردند و همه این هزینه ها را دادیم و امیدوارم هرگز فراموش نکنیم که اگر بار دیگر موجودی مانند احمدی نژاد پیدا شد و توهماتی ناممکن را به عنوان برنامه انتخاباتی اش اعلام کرد، نه حرفش را بشنویم و نه بگذاریم که ریشه کند و همین برما برود که رفت.

گفته ای که از ملت می خواهی حلالت کنند. من که اعتقادی به حلال و حرام ندارم، ولی چه چیزی را باید حلال کنند، کشته شدن فرزندان شان؟ زندانی شدن بهترین فرزندان ایران و به حصر رفتن آن دو تن انسان شریف یعنی میرحسین موسوی و مهدی کروبی؟ نابودی حیثیت ایران را حلال کنند؟ ویرانی اقتصاد ایران را حلال کنند؟ دهها هزار نفر فقط در دو سال اخیر بخاطر بحرانی که تو ساختی دچار مرگ های زودرس شدند. صدها هزار نفر سالهاست در حسرت دیدن فرزندان و پدر و مادرشان مانده اند و ایران هنوز در خطر است. چه چیزی را باید حلال کنیم؟ حق کشورمان را؟ نابودی جامعه مان را؟ چیزی برای حلال کردن وجود ندارد.

من پیشنهاد می کنم مجسمه حضرتعالی را وسط تهران برپابدارند. و در موزه ای همه گفته ها و تصاویر این سالها را حفظ کنند تا مردم هرگز فراموش نکنند که فاجعه احمدی نژاد هشت سال چگونه عمر یک نسل را نابود کرد و کشور را به ویرانی کشید.

آقای احمدی نژاد!

می خواهم آخرین حرفم را به تو بگویم. از فردا ایران روزهای تازه ای را آغاز می کند. از یاد نمی بریم که تو محصول حمایت گروهی بودی که دروغهایت را باور کردند و برخی با ساده لوحی و برخی با خباثت همراهی ات کردند، فراموش نمی کنم که گروهی نیز امیدوار بودند که راست گفته باشی، مردم ما در تاریخ معاصر یکصد ساله خود هرگز موجودی به وقاحت تو ندیده بودند. کسی گمان نمی کرد آدمی با آنهمه ادعا چنین کند که کردی. اما کاش یاد بگیری که مردم در مقابل این فضای عفن پر از نفرت و دروغ چگونه از کشورشان محافظت کردند. فراموش نمی کنیم که بخش اعظم اصولگرایان حمایتت کردند، رهبر کشور بی هیچ شرطی از تو حمایت کرد. مجلس و قوه قضائیه با ظالمانه ترین شکلی پشت تو ایستاد و توهم عمومی اصولگرایان کشور را تا لب پرتگاه برد.

ما هنوز هم لب پرتگاهیم. اما ما کینه های مان را در سینه نگه داشتیم. عاقلانه فکر کردیم. در دشوارترین گردنه تاریخی کشور موفق شدیم با حمایت همانها که از قدرت کنار گذاشته شده بودند، با حمایت سبزها و خاتمی و هاشمی و تاج زاده و اصلاح طلبان و بزرگتر از همه اینها مردم بزرگ و عقلای کشور، روحانی را بیاوریم. روحانی را آوردیم و برای آمدنش هزاران نفر که تمام امیدشان را از دست داده بودند، آمدند و در مبارزه انتخاباتی پیروز شدیم. تو برای ویران کردن کشوری که در شرایط مناسب اجتماعی و سیاسی بود، همه امکانات و قدرت را داشتی، اما امروز روحانی به عنوان رئیس جمهوری که باید ویرانی های هشت ساله تو را به سامان بیاورد، برای ساختن کشور دائم تحت فشار است. ما با همه وجود از روحانی حمایت می کنیم، و البته تا جایی که او نیز به درستی رفتار کند، وگرنه مردم هرگز سرنوشت خود و کشورشان را فدیه دوستی و رفاقت با کسی نمی کنند. روحانی هم اگر درست رفتار نکند او هم سرنوشت خوشی نخواهد داشت. اما تا زمانی که درست رفتار کند همه آنها که به او رای دادند از او حمایت خواهند کرد.

 ما در هر شرایطی سختی ها را تحمل می کنیم. همه تلاش مان را می کنیم که کشور را از کثافتی که هشت سال بر سرتاپای آن نشسته پاک کنیم. با دست های رنج کشیده مردمان این کشور تلاش می کنند مخروبه ای را که تحویل شان دادی از خطر نجات دهند. ما برای ایران آزادی و عدالت و سربلندی می خواهیم. کار دشواری است. اما ما سخت جان تر از آن هستیم که جا بزنیم. در همه این سالها یاد گرفتیم باید سیاست ورزی کنیم. نباید برای مقصودی موهوم واقعیت موجود را ویران تر کنیم. از فردا که تو نباشی، کشور را به سوی صلح و آزادی و رفاه و امنیت خواهد رفت. ما برای این تلاش می کنیم، یقین نداریم ولی به جای غرزدن و بیهوده گوئی برای ساختن ایران تلاش می کنیم و از اشتباهات کارگزاران حکومت بطور جدی انتقاد می کنیم. یادمان نخواهد رفت که دیوانگی و ماجراجویی و توهمات موجودی خودخواه چگونه کشورمان را تا پرتگاه ویرانی برد. امیدوارم دیگر هرگز در هیچ نوشته ای نامت را نیاورم.

برایت مرگ و نیستی آرزو نمی کنم. چه فایده ای از مردن تو عاید مردم می شود. باید بمانی و ببینی که آنهایی که دشمن شان می خواندی کشور را از فقر و استبداد نجات می دهند تا نوه تو مجبور نباشد در فضای کثیفی که تو ساختی زندگی کند. ایران از آن ماست و با همه وجود نگاهبانش هستیم.