( قسمت دوم)
قضیه به اینجا رسید که محمود و چن تا از دوستای خیلی نزدیک تصمیم گرفتن همه کارا رو بگیرن دست شون. آقای بزرگ، که خیلی هم بزرگ نبود، سرشو هفت بار بالا و پائین تکون داد و گفت “چی بهتر از این”. از طرف دیگر حضرت تمساح الدوله، که خیلی دوست داشت کارهای مهمی بکنه گفتش که “برو دارمت”. هر کی اینو می شنید یادش می اومد که آقای شهرام داداش آبجی شهره قبلا خونده که “دارمت، برو دارمت، تو رو به خدا می سپارمت.
ادامه داستان:
محمود که شده بود رئیس جمهور ممالک راقیه
قصه ما تموم نشده هنوز نصف بزرگترش باقیه
اولندش رفت سفرهای شهرستانی به اردبیل
و قول داد آنجا کارخانه درست کند برای تربیت فیل
دومندش رفت به شهرستان اندیمشک
تا در آنجا احداث کند کارخانه پاک کردن زرشک
سومندش رفت به شهر تایباد
تا در آنجا 54 درصد مردم را کند باسواد
تایباد خودش 56 درصد باسواد داشت
دو درصدش را نمی دانیم کجا جاگذاشت؟
بعدا رفت به نیویورک در محله مانهاتان
و در آنجا دعایی خواند برای ظهور امام زمان
از آنجا سفر کرد به ونزوئلا و بولیوی
و به آنها یاد داد چطوری هندوانه بسازند از کیوی
وقتی از خارج برگشت خدا را بنده نبود
از بس کفشش را در نیاورده بود، پاهاش شده بود کبود.
چطور شد که هاله نور دید؟
محمود رفت پهلوی آقای جوادی آملی
و به او گفت: ای روحانی بلبلی که مثل سنبلی
ببین اسلام چطور در بلاد فرنگ مثل توپ صدا کرد
و جای خودش را بین کفار بی دین یهویی واکرد
کفار دارند وارد می شن به دین اسلام دسته دسته
ما که جا نداریم باید بهشون بگیم خیلی ممنون دیگه بسته
معجزاتی رخ داد در حد شق القمر
که باید جلوی آن خم شد تا کمر
عصای موسی باید برود جلو بوق بزند
نهایتا خودش را جای یک چوق بزند
اگر حضرت مریم مسیح را بدون کارهای بدبد زائید
رئیس جمهور ایران بکلی سازمان ملل را …ائید
ما رفتیم سخنرانی در یک سالن عظیم
که در آن بود پر پروژکتور و لامپ و دوربین و سیم
و خواندیم دعای امام زمان
که آنها لال شدند که ما داریم چی می گیم با آن بیان
بعد بچه ها گفتند دور ما یک هاله نور بود
که چشم کفار از دیدن آن کور بود
یک ساعت گفتیم و آنها حتی یک پلک نزدند به ما
انگار ما یوسف بودیم و آنها دویست و چند تا زلیخا
” چه سری چه دمی عجب پایی
چه عجب قارقار زیبایی”
ما همه نطق و همه آنها گوش
کرده بودیم توی گوش فروش
حرف آق محمود چون رسید اینجا
کرد آقای جوادی آملی یک دعا
که معنی آن این بود که برو بینیم بابا
ما خودمون صد تا رو درس می دیم با این حرف ها
چطوری آقا محمود در دنیا سروصدا کرد؟
آقا محمود تعدادی مشاور کرد استخدام
تعدادی نیمه وقت و چند نفری تمام
از آقای مهدی که گیس اش بلند بود و موهاش قشنگ بود
تا فاطی خانوم که گیس بریده بود و مقداری مشنگ بود
یک مشاور مولانا از آمریکا وارد کرد که به مولوی می گفت زکی
یک هوشنگ امیر احمدی که به کی سینجر می گفت بترکی
یک مشاور در علوم اجنه و طالع بینی چینی
یک مشاور ورزشی که سنگ بلند می کرد و پاره می کرد سینی
یک مشاور هم پیدا کرد در امور زنبور
که هر جا کندویی بود، آن را پیدا می کرد فی الفور
هر جا کندویی می دید انگشتش را می کرد در آن
و یکهو دو هزار زنبور وزوز کنان سروصدا می کردند در جهان
یک روز گفت اسرائیل را می کنیم نابود
و مردم اسرائیل باید بروند آلاسکا خیلی خیلی زود
یک روز دیگر گفت هولوکاست بکلی الکی است
هر کس این حقه را زده خیلی آدم کلکی است
یک روز گفت: 256 تا سانتین فیوژ راه انداختیم زود
فرداش گفت تعداد سانتین فیوژ ما 3000 تا بود
هفته بعد گفت کیک زرد را درست کردیم به چه بزرگی
یک ماه بعد گفت موشک درست کردیم با قمه و کف گرگی
یک موشک پرتاب کرد با فوتوشاپ
213 متر آنطرف تر افتاد روی زمین شاتالاپ
با آفیس 2000 و جاوا سروتهش را هم آوردند
هر جا زیاد بود روس ها آمدند، بقیه اش را کم آوردند.
قیمت نفت رسید به 150 دلار
منحنی آمارش رفت بالاتر از درخت چنار
محمود شد موضوع اصلی رسانه های عمومی
به شاکیرا و مدونا و لیدی گاگا گفت برو کنار تمومی
یک عده گفتند یک پیامبر جدید آمد
یک عده گفتند یک مشنگ ندید بدید آمد
بعضی چپ ها مسلمون شدند و گفتند اشهدان لااله الا الله
بعضی مسلمون ها هم گفتند یارو دیوونه است و خندیدند قاه قاه قاه
پوتین و چاوز چطوری شد مسلمون شدند؟
ولادیمیر پوتین که به راسپوتین می گفت زکی
آمد تهران و رفت دیدار آقا و گفت اهه کی
اگر آمریکا بخواد دست به شما بزنه
سروکارش با ماست، خیال کرده چن منه؟
بعد هم وقتی دید نفت رسیده به 150 دلار
گفت من چهره مسیح را دیدم در تصویر آن یار
چون حتی اگر مسیح هم فوت کرده بود تو بشکه های نفت
قیمتش نمی رفت تا اونجاهایی که بالا رفت
” تو مسیح و ما حواریون شام آخریم
من یهودا ی تو و تا فرصت بعدی خریم”
گفت اینها را و برگشت طرف روسیه
در حالی که همه می دونستن توی باسنش عروسیه
درآمدش شد سه برابر و بدبختی هاش شد کم
دیگه غصه ای نداشت، گاز مملکت رو هم بالا می کشید نم نم
از اون طرف چاوز دخیل بسته بود به محمود
هفته ای شش روز می کرد اظهار وجود
شنبه ها می رفت کاراکاس و بقیه روزها می اومد پهلوی داداش
به خودش می گفت ونزوئلا بچسبه به ایران کاش
می خواست ختنه کنه و بگه اشهد ان لااله الا الله
ولی ترسید پیش نائومی کمپبل بشه روسیاه
رفت مشهد و می خواست بشه مجاور امام رضا
اما می ترسید نمازش بشه قضا
خلاصه هی پوتین و چاوز رفتن و اومدن
و تا می تونستن گز و سوهان و غذای ایرانی زدن به بدن….
این قضیه ادامه دارد.