انگار همین دیروز بود؛ هنوز دانش آموزی بودم دبیرستانی که مشغولیاتم به جای مدل لباس و آرایش و کنجکاوی در زندگی فلان هنر پیشه، راهی جستجو برای درک گمشده های دیگر در لابلای کتابها و مقولات روشنفکرانه شد. هنوز چند صباحی از این جستجوی نو پا نگذشته بود که شعار “می کشم می کشم آنکه برادرم کشت”، مرا در جای خود میخکوب کرد.
به اطرافیانم که نگاه می کردم، آنها را هم میخکوب بر جای خود می دیدم. با آنها صحبت که می کردم، آنان را نیز از آن همه ولع عده ای برای کشتن دیگری که یا همسایه بود ، یا همشهری و یا هم وطن، متحیر می دیدم.
اما هیچ کس توجهی به این همه حیرت مردم نمی کرد. چشمهای گرد شده از حیرت را می دیدند اما سعی می کردند که نبینند و آن نگاه های مات و مبهوت را به حافظه خود نسپرند تا اینکه آن چرا ها یقه وجدانشان را نگیرد، سئوال پیچشان نکند،و آرامششان را بهم نریزد.
خلاصه آنکه شعار “می کشم می کشم”، شد بنای ۳۰ سال بکش بکش بدون آنکه لازم باشد قاضی عادلی قضاوت کند،و بی آنکه مبنای آن قضاوتها قوانین عادلانه ای باشد که حافظ حقوق کلیه شهروندان است.
حالا به گذشته که نگاه می کنم، می بینم بیش از ۳۰ سال است که می کشیم و کشته می شویم. اما هرگز از خود سئوال نمی کنیم ما برادران و خواهرانی که در یک خاک زاده شدیم ورشد و نمو کردیم، از این همه کشت و کشتار به کجا رسیده ایم؟ دروازه های کدامین آرمان شهر را فتح کرده ایم؟
بیش از ۳۰ سال از سن کودکی سیاستمداران تازه کار آن دوران می گذرد و هنوز آثاری از بلوغ سیاسی در رفتار سیاسی آنها دیده نمی شود.پس چه سالی وچه زمانی، ما شاهد سیاستمدارانی عاقل و بالغ خواهیم بود؟
هفته ها ست که این سئوال دست از سرم برنمی دارد، اما از چه کسی می توان پرسید تا ما را مهمان جواب ابلهانه ای نکند؟ به چشمهایمان خیره نشود و نگوید که: هیچ فرد سیاسی در کشور ما تا کنون به اتاقهای مرگ روانه نشده است!
اما از رییس جمهوری که در سخنرانی های انتخاباتی خود فریاد می زد: چرا زندانی سیاسی؟ چرا زندانی سیاسی ؟ سئوال می کنم، آقای رییس جمهور، اعدامهای گاه دست جمعی گاه مخفی و گاه علنی، ما را به کجا خواهد رساند؟
هفته ای نیست که خبر اعدام تعدادی از هم وطنان خود را نشنویم و از این داغ ۳۰ ساله به خود نپیچیم!
چند صباحی است که باز ماشین اعدام عربده کشان، دستان اختاپوسی خود را به هر طرف که طعمه ای را نشان کرده باشد، دراز می کند و انسانی را به چنگال خود می گیرد و به طنابهای آویزانی که چند روز پیش از این، جوانی در حلقه تنگ آن جان سپرده، تحویل می دهد.
ماشین اعدام، مستانه وعربده کشان نه در بین کسانی که همگان آنها را می شناسند که در کوچه پس کوچه های گمنامی می چرخد و گمنام ترین ها و بی نام ونشان ترین ها را می رباید و با خود به اتاقهای مرگ می برد.اگر روزنامه نگار، حقوق دان، دانشجو یا فعال سیاسی هم از آن مرگهای دست جمعی سئوال کند، او هم به جرم پرسیدن آن پرسشها و به اتهام تشویش اذهان عمومی می شود همخانه همان در دام افتادگان.
۳۰ سال بر ما چنین گذشت؛ یا جزو کسانی بودیم که مست ریختن خون دیگران بودیم، بدون آنکه لحظه ای فکر کنیم که شاید به خطا پاهایمان تا زانو برخون فرو رفته. یا جزو کسانی هستیم که مبهوت و متحیر به کسانی که می کشند و کسانی که کشته می شوند خیره مانده ایم، بی آنکه فکر کنیم این ماشین مرگ را چگونه می توانیم خاموش کنیم؟ چگونه می توانیم این ارابه ی نابودی را که از خون سیرایی ندارد، از کار بیندازیم؟
امروز آن روز است. روزی که جامعه مدنی با تشکیل کمپین “مخالفت با اعدام” باید به فعالیت جدی و با استفاده از همه ی ابزارهای قانونی، چه در عرصه داخلی و چه در عرصه بین المللی، برای نجات کسانی که در زندانها، خطر مرگ آنها را تهدید می کند، به فعالیت بپردازد.
امروز روزی است که این کمپین باید با ائتلاف همه نیروهای متعدد و متنوع فرهنگی، اجتماعی و سیاسی تشکیل شود و به کمک کسانی که محکوم به اعدام شده اند، بشتابد و با فعالیتهای حقوق بشری بار سنگینی از دوش مردم بردارد. همانطور که کمپین یک میلیون امضا به طرح گسترده مطالبات زنان پرداخت، همانطور که کمپین نه به تحریم صدایش را به گوش آنهایی که باید می رساند، رساند،امروز روز تشکیل کمپین “نه به اعدام” است.
کمپینی که در تک تک خانه ها را بزند و از نه به خشونت و از نه به افراط و تفریط سخن بگوید،و از قوانین عادلانه و حق حیات همه ایرانیان دفاع کند.