قرارنبود این مصاحبه به عنوان آخرین سخنان هاله سحابی پیش از جان باختن منتشر شود. قرار بود بعد از خاکسپاری عزت الله سحابی و مراسم ختم او منتشر شود. اما اینک کسی که با او مصاحبه کرده ام و نوار صدایش هم در اینجا آمده، در بهشت فاطمیه روستای گلندوک لواسان ، در کنار پدرش آرام گرفته است. زنی که تا ساعاتی پیش از جان باختن از فرو خوردن خشم و عدم انتقام جویی سخن می گفت و وقتی قلب او را از حرکت بازداشتند شاخه گلی در دست داشت به نشانه صلح و دوستی.
با او یکبار سه شنبه شب مصاحبه کردم؛ قرار بود صبح روز بعد عزت الله سحابی به خاک سپرده شود. بامداد چهارشنبه و همان زمانی که پیکر مهندس سحابی اماده برای غسل می شد یکبار دیگر هم هاله صبورانه به گفتگو نشست.
اکنون بخشی از این مصاحبه منتشر می شود. او در این مصاحبه برای اولین بار از عزت الله سحابی و 16 ماه سلول انفرادی و فراموشی او سخن گفته؛ فراموشی ای که نتیجه شکنجه ماه ها شکنجه سفید بود.
هاله سحابی، فرزند عزت الله سحابی در جریان تشییع پیکر پدرش جان باخت و شاهدان عینی به “روز” گفتند که برخوردهای ماموران امنیتی و انتظامی در جریان مراسم تشییع ، عامل جان باختن هاله بوده است.
بخش دیگر این مصاحبه پس از هماهنگی خانواده او منتشر خواهد شد.
تسلیت می گویم خدمتتان و متاسف هستم که کلمات هم یاری نمیکنند چیز دیگری بگویم. تنها می توانم بگویم که ما یکی از سرمایه های ملی و اجتماعی ایران را از دست داده ایم.
خواهش میکنم. واقعا ممنون هستم محبت دارید. ایشالا اینطور نیست که از دست داده باشیم انشالله این چیزهایی که تا به حال یاد گرفته ایم را اگر بتوانیم به کار ببندیم همه از گذشته ها و بزرگان و… انشا الله که چیزی از دست نداده ایم. روزهای بهتری در پیش است و بابا هم خیلی امیدوار بود. خیلی نگران بود اما امیدوار هم بود چون اعتقاد داشت که نسل جدید ، نسل بالنده ای است و با نسل قدیم که ما بودیم فرق می کند. واقعا رشید و بالنده هستند. معتقد بود جنبش سبز ایران سر نمیخواهد چون همه سر هستند.
این امید به چی بود؟
امید به این داشت که اگر جوان ها بتوانند خشم خود را فرو بخورند و همین طور فقط سعی کنند حقی را که دارند به کرسی بنشانند در جمع های بزرگتر، هر چه جمع ها به هم بپیوندند نزدیک تر شوند تعدادشان بیشتر شود، اثر همان حرف کوچک، بزرگ می شود. در فکر انتقام نباشند، انتقام کار کس دیگری است. انتقام گیری کار ما نیست کار ما این است که وظیفه مان را انجام دهیم در به کرسی نشاندن حق؛ حتی حق بسیار کوچک از راه و روش های حقانی و اخلاقی، نه از راه غلط اقدام کنیم. حرف درست و حقیقت را نمی شود با راه غلط به کرسی نشاند. راه ما باید راه درستی باشد. نسل جوان با نسل جوان گذشته که یک مقداری خشونت طلبی همراهشان بود فرق دارند. این نسل فهمیده اند که با راه منطق و گفتار و صحبت و اطلاع رسانی وبا شعار دروغ ممنوع می توانند کارشان را پیش ببرند. شعار اصلی نسل جدید ما همان شعار دروغ ممنوع است که در انتخابات هم در دست مردم بوده.
نگرانی مهندس از چی بود؟ گفتید خیلی نگران بودند و در عین حال امیدوار. این نگرانی از چی بود؟
نگران از اینکه کسانی که قدرت در دستشان است از عقل و درایت کمتر استفاده کنند، حتی منافع خودشان را. بالاخره ما در جامعه متکثری می خواهیم زندگی کنیم؛ هیچ کسی نمیخواهد کس دیگری را حتی اگر اقلیت باشد حذف کند اما اقلیتی که حاکم است به یاد نمی آورد منافع خودشان در پذیرش انتقاد است و باید جایگاه مخالف خود را بپذیرند و راه سرکوب را در پیش نگیرند. ولی متاسفانه از اینکه میدید عقلانیت به خرج داده نمی شود و حتی منافع خود را هم در نظر نمی گیرند بسیار نگران بود. ولی به جنبش سبز و به نسل جدید بسیار امیدوار بود. به جنبش سبز عشق می ورزید. ببخشید من نام شما را فراموش کردم.
من فرشته قاضی هستم از سایت روزانلاین و…
خانم فرشته قاضی بابا من مخلص شما هستم. من مصاحبه های شما را می خوانم گزارش های شما را همیشه دیده ام من تا حالا نمیدانستم با چه کسی دارم صحبت میکنم. زنده کردی برای من خیلی چیزها را، مادر سهراب را. من پروین، مادر سهراب را بسیار دوست دارم. زمانی که همراه مادران صلح بودم با ایشان آشنا شدم و ایشان مادران صلح را از جریان فقط صلح طلبانه به سمت جنبش سبز هدایت کرد و با این جثه کوچکش به ما درس داد. ایشان بود که حرف آقای خاتمی را قبلا به صورت دیگری زد و گفت اگر حاکمیت قبول کند، زندانیان را آزاد کند و دست از سر جوانان و دانشجویان بردارد من از خون بچه ام میگذرم. به شرطی که راه درست را با مردم در پیش بگیرند.
بله ادم حیرت میکند از بزرگی روح این مادران. مادر مصطفی کریم بیگی هم سال گذشته همین را گفت و….
دقیقا آفرین، آفرین؛ آقای خاتمی هم به عنوان یک راه عاقلانه مطرح کرد وگرنه ایشان اعتقاد ندارد که این مردم مظلوم نیستند منتهی چاره چیست یا باید راه ستیز و خون ریزی را پیش بگیری که چه فایده؟ می شود تکرار گذشته و یا باید همین راه را پیش برویم و ایشان هم از قول مادران این حرف را میزنند.
سال 80 بود فکر میکنم که مهندس بعد از 16 ماه انفرادی آزاد شدند و مستقیم منزل شما آمدند و من از روزنامه بنیان خدمت شما رسیدم و عکس مهندس که ما کنارشان نشسته بودیم ، عکس صفحه اول روزنامه بنیان شد.
بله، درسته
… آن روز ما هیچ چیزی ننوشتیم حتی صحبت هایی را که با مهندس کردیم در مورد خودشان. خیلی چیزها را به یاد نمی اوردند و خیلی چیزها را قاطی کرده بودند و شما خواهش کردید چیزی ننویسیم. حال میخواستم بپرسم که……
بله دقیقا طول کشید بابا با فضای بیرون اشنا شود. پدرم در جلسه اول دادگاه ، با فضای دادگاه حتی مانوس نبود. در جلسه دوم دادگاه اما خطاب به قاضی دادگاه گفت آقای قاضی، من علیه دادستانی فقط شکایت ندارم. من علیه عزت سحابی که این حرفها را زده شکایت دارم. این کی بوده که چنین حرفهایی را علیه خودش مطرح کرده؟ من در جایی قرار گرفته بودم که اطلاعات خیلی غلطی به من دادند حتی روزنامه خیلی غلطی برای من چاپ کردند و آوردند. من علیه عزت الله سحابی شکایت دارم. منظورم این است من که به شما گفتم ننویسید چون هنوز طول می کشید بابا با فضای بیرون و فضای غیر مجازی آشنا شود چون خیلی فضای انفرادی خاصی برایش ایجاد شده بود.
میخواستم برگردم به آن روز تا کنون به خواست شما ننوشته بودم اما میخواهم بنویسم که با این آدم چه کردند و با این حال این آدم باز دلسوزانه برای مملکت کار میکرد. این آدمی که این همه به اصلاح امیدوار بود دلش می سوخت و….
بله من به شما حق میدهم.
قضیه دیدار نمایندگان مجلس چی که کسی را نشناخته بودند و…
این اتفاق درست نیست که نمایندگان مجلس رفته باشند دیدن ایشان. ایشان کلا از نمایندگان مجلس دور نگه داشته می شد و اجازه دیدار بهشون در دوران انفرادی داده نشد تا آخرین روزی که یک سال و سه ماه بود. چون حالش اصلا خوب نبود سه ماه در اتاقی در بیمارستان بقیه الله نگهداشته می شد به تنهایی. حتی پرستار با حضور مامور می توانست به ایشان نزدیک شود نه اینکه نمایندگان مجلس ایشان را دیده باشد. ولی بار اول که ما بعد از سه ماه انفرادی مطلق ایشان را ملاقات کردیم در دیدار با ما خیلی چیزها را فراموش کرده بود به طوریکه حضور ذهن نداشت و با خود ما اینجوری بود.
اینکه گفته اند امروز حتما باید به خاک سپرده شود و مراسم مختصر باشد میخواستم از شما بپرسم به چه صورتی است و مراسم را چگونه برگزار خواهید کرد.
8 تا 8 و نیم از منزلشان در لواسان تشییع مختصری داریم و حالا بزرگواری آقایان ببینیم تا چه حد باشد و اجازه بدهند این مسیر کوتاه از منزل پدرم تا قبرستان را پیاده روی کنیم یا نه. خیلی اصرار کردند که سریع دفن کنیم و… اما خانواده نپذیرفت.
شما پدرتان که زندان بود دکتر سحابی بیمار شد. آزاد که شدند دکتر فوت کرد. برای نسل بعدی خانواده تون هم همین طور شد. شما زندان بودید مهندس بیمار شد. شما زندان بودید مهندس بیمار شدند وقتی آمدید ایشان درگذشتند. از مهندس سحابی در روزهای آخر، قبل از اینکه زندان بروید ،و دغدغه هایشان با مردم بگویید و….
تمرکز ندارم که حق مطلب را ادا کنم. قبل از اینکه بروم زندان پدرم تجربیات زندان را برای من منتقل میکرد که چطور باید از وقت خود استفاده کرد و دوران حکم، مثل دوران بازجویی نیست آدم به خودش واگذار می شود و در یک جمع نامتجانس یا متجانس قرار می گیرد و چطور می شود از خلوت استفاده کرد و… ولی در تنها ملاقاتی که ما داشتیم احوال بهاره و مهدیه و بچه های دانشجویی که زندان هستند را پرسید و نگران بود که این بچه ها که آن مقطع ممنوع الملاقات بودند دست به اعتصاب غذا بزنند و… گفتم اینقدر این بچه ها پخته اند و استدلالات منطقی دارند و… مگر اینکه شرایط خیلی حاد شود به آن سمت بروند. بچه های بسیار مقاوم ، عاقلی هستند. از من خواهش کرد که بگو شما بچه ها به همان میزان که رابطه تان با اجتماع خوب است اگر رابطه تون با خدا را همین قدر خوب کنید مطمئن باشید همه چیز درست می شود.
این آخرین دیدار شما با پدرتان بود. درست است؟
بله آخری دیدار بود و وقتی من بیرون آمدم ایشان بی هوش بودند. البته من برایش شعر میخواندم ولی جوابی به من نمیداد و گاهی وقت ها گوشه چشم هایش تر می شد.
در آخرین دیداری که داشتید حالشون بهتر بود؟ فکر میکردید چنین اتفاقی بیفته؟
نه حالش خیلی خوب بود. اصلا خیلی سرحال بود. خیلی امیدوار بود سلام به بچه ها می رساند و…