نگاهی به مونالیزای منتشر
دوفیلم با یک بلیط
پنج بار خواستم مونالیزای منتشر با بخوانم و تا دو صفحه اول پیش رفتم و کتاب را کنار گذاشتم . به نظرم کتاب سخت خوانی بود و می بایست سر فرصت و در آرامش کامل می خواندمش .یک شب بالاخره تصمیم گرفتم از این دوصفحه بگذرم و ببینم این کتاب چی می خواد بگه .
فصل اول را یک ضرب خواندم . بعد هم به فصل های دوم و سوم که رسیدم حس کردم علی حاتمی با اون شلوار جین رنگ و رو رفته روی تخته سنگ جلوی در لوکیشن خانه تختی نشسته و دارد دیالوگ های پدر تختی را می نویسد تا چند دقیقه دیگر ضبط را شروع کند . حس کردم علی حاتمی آمده . اما نه این علی حاتمی نبود .
شاهرخ گیوا بود که در فصل اول چنین می نویسد :
«تنویرم کن ،بر من آشکار کن کید و مکرت را . همان هستی؟انتشار مدام زنی سمرقندی ،کشمیری ،بت چینی ،حوای اولین یا لیلای سامی که اینک بر اهوا من طالع شده ای .همان هستی؟یا سفاهت اوهامی که بر من می گذری ؟می هراسم . من از فتانگی چشم هایت می هراسم .رهایم کن من از هجمه این اصوات می هراسم . از صدای جماع اسلافم می هراسم .همگی همین جا هستند ،پشت پنجدری ها ،ارسی ها و تمام این دیوارها و شب و روز چون آیینه مکرر در مکرر می شوند . »
- و در فصل سوم می نویسد :
:اوراق گریخته از شرارت سکوتی هزارو هزارساله،جان کلام یافته به کلام حریت،بغل خوابی سرب و کلمه و مرکب . کاغذها پشت به پشت در سیاهی مرکب می غلتیدند و دستک های فلزی چرخ چاپ می کوفتند و می کوفتند .می کوفتند و ما هرگز نمی دانستیم در چنبره کین خواه سرزمینی زیسته ایم که دانش همواره سزاوار شماتت بوده است .سزاروار کتابسوزی و سزاوار عناد و سزاوار…»
و در فصل چهارم چنین از قول کتابدار کتابخانه عصر رضاشاهی می نویسید که:
«تا رسیدن به رَف کتاب های مذهبی شاید کم تر از دو روز دیگر وقت لازم داشته باشم .می دانم که در انجا دست نوشته هایی بکر انتظارم را نی کشند .چرا که استیصال و درماندگی همیشه بهانه خوبی دستمان داده است تا نیروهای امیدبخش ماورا الطبیعه را به یاری بطلبیم »
و:
«صفحه های کوفتی گرامافون ،دورند از صدای زنده ادم ها ،مثل نوشته ها ،مثل کتاب ها که دورند از ضجه های واقعی ،رنج های واقعی…کلمه خیال است . نوشته خیال است .اما تویی که روبرویم نشسته ای اینطور نیستی ،دروغ نیستی ،خیال نیستی .»
این یک پاراگراف ها را نوشتم تا با نثر فصیح و بلیغ و تمیز شاهرخ گیوا در مونالیزای منتشر بیشتر آشنا شوید و دلیل دیگرم این بود که این پاراگراف ها و خصوصا پاراگراف اول شاید کلیدی ترین جمله کتاب باشد که از زبان فیروز خان ،اول قهرمان این رمان نوشته شده .حکایت ماجرای درد و گرفتاری و جنونی است که بعد از او دامان دیگر فرزندان این خاندان را نیز می گیرد و آنگونه که خود می گوید قبل از او نیز در همین خاندان قربانیانی را گرفته است .همین پاراگراف نقطه کلیدی برای پاسخ به سئوال ذهنی خواننده درباره دلیل نامگذاری کتاب به نام مونالیزای منتشر است .
«مونالیزای منتشر» به صورت همزمان در دو مسیر مختلف موازی پیش می رود . در ظاهر این کتاب بازگو کنندۀ حکایت جنون موروثی ناشی از عشق در میان خاندان قیونلو است .خاندان قیونلو خاندانی اصیل با سابقه ای تاریخی است که ریشه در اواسط دوران صفویه داشته و تا به امروز معاصر نیز با تولیدو تناسل استمرار یافته است .
شروع ماجرا از عصر قجر است . قیونلوها در شروع داستان خانوادهای اشراف زاده و منتسب به دربار و حکومت قاجار هستند. افسانه و روایتی در میان اعضای این خانواده وجود دارد که بر اساس آن هر یک از آنها اگر عاشق بشوند، سرانجام این عشق به جنون و درنهایت نیستی و مرگ منتهی خواهد شد.
در مسیر موازی دیگر نویسنده تاریخ یک صد و پنجاه سال اخیر را مرور می کند . خاندان قیونلو ریشه در سیصد تا چهارصد سال اخیر ایران دارد اما نویسنده برای پرهیز از اطناب و وفاداری به ایجاز از مقطع تاریخی دویست و 50سال قبل از عصر قاجارگذشته و عامدانه این ماجرا را از این دوره مهم تاریخی شروع کرده و با پیشرفت هر فصل مقطعی از تاریخ معاصر را ورق می زند و در هر فصل با گذر زمان یک واقعه تاریخی مهم را مرور می کند و در نهایت چیره دستی سعی می کند با فضاسازی مناسب خواننده را تامیانه های آن واقعه یا حادثه تاریخی مهم بکشاند تا خود از نزدیک شرایط و ویژگی های رفتار و کردار مردم در این مقطع زمانی راببیند و خود را به سادگی در موقعیت قهرمانان داستان قرار دهد . خواننده با این دیدگاه اگر بخواهد بصورت دقیق به این نکته مهم دقت کند ناچار است هر فصل را با تعمق و دقت فراوان بخواند و یا اینکه هر فصل را دوباره بخواند .
در نهایت برای اینکه بتوانم منظورم را مخصتر و کوتاه و به ایجاز بیان کنم ، می خواهم تعبیر جالبی را در باره این رمان ارائه دهم .
به نظرم مونالیزای منتشر با 208صفحه در واقع دو رمان است در یک رمان با 416صفحه . برای این تعبیر به اندازه کافی دلیل دارم . در 208صفحه اول شما بدون توجه به بسترتاریخی ماجرا می توانید خط عشق و جنون را در خانواده قیونلو دنبال کنید و به نتایج جالبی برسید مثلا :
1-عشق در هر مقطع تاریخی جنون آسا است و عاشق در هر زمانی رفتار و واکنش های یکسان و مشابهی را در برابر کنش عشق از خود نشان می دهد و از این منظر بیماری و جنون خاندان قیونلو در واقع همان خاصیت واقعی عشق و تاثیر آن بر عاشق است که در تمام طول تاریخ وجود داشته . در این مورد یک جمله اختراعی از خودم دارم با این مضمون که دیوانگی و جنون در سرزمین عشق نه یک بیماری که مایه تفاخر است .
2- معشوق و محبوب همیشه و در طول تاریخ دور از دسترس عاشق بوده هیجان و نشاط بی بدیلی را نزد عاشق برانگیخته و به واسطه همین دوری صحنه های دراماتیک شگفت انگیزی در تاریخ ادبیات ثبت و ضبط شده و چون عاشق به وصالش رسیده نیز عامدانه و آگاهانه تلاش کرده در شعله ورترکردن جشم و روح عاشق نقشی اساسی ایفا کند .
3- معشوق هایی که از معشوق بودن خود به عشق عاشقی ناشناس نا آگاهند ،یعنی از عشق عاشق به خود اطلاعی ندارند در تمام طول تاریخ بدون اینکه خود بدانند ،آزارهای زیادی را بر جسم و روح عاشقان وارد کرده اند .از این منظر شاید جنون محصول علاقه و انگیزه یک طرفه عاشق به معشوق باشد که در طول تاریخ با ورود به عرصه ادبیات و مکتوب شدن شکل رسمی و ماندگار نیز یافته است (نمونه خیلی آشکارش فصل زمرا).
بدین ترتیب حکایت جنون عشق در خاندان قیونلو شاید تعبیر ونمادی باشد درتعبیر مفهوم عشق و عاشقی اصلیل و عمیق در باور ما . عشق از آن کلماتی است که معمولا در دایره وصف سخت می گنجد و هرکس برای خود تعبیر و تفسیری جدا و متفاوت از دیگری برای آن دارد .اما به نظرم یک چیز مشترک درباره همه کسانی که ادعای عاشقی دارند مشترک است و این چیز مشترک همانی است که شاهرخ گیوا دست روی آن گذاشته و رمان اول را بر اساس ان پایه ریزی کرده است . از این منظر تاجایی که من خوانده ام گیوا برای اولین بار است که چنین چیره دستانه حکایت مشترک عاشقان را به این شیوایی مکتوب کرده و در دایره کلمات توانسته محبوسش کند .
اما در 208صفحه ای که دوباره باید کتاب را ورق بزنید می توانید رمان دوم مستتر در مونالیزای منتشر را بخوانید .رمان دوم حکایت تاریخی ما است و درواقع نقبی می زند بر ماجرای ما که چگونه ما شدیم . گذری است کوتاه بر آنچه بر سرمان رفته و حکایت گذشتگان و نیاکانمان اینجا به حکایت حال امروز ما متصل گشته . از این منظر هرکدام از ما شاید یکی از همین خاندان قیونلوها باشیم که با خواندن کتاب با این تعبیر به نوعی داریم شجره نامه و کارنامه اعمال و رفتار و کردارمان را در حوزه اجتماعی به نام ایران مرور می کنیم . شما می توانید با این پیش فرض در رمان دوم مستتر در این کتاب به نتایج زیر برسید :
· در فصل اول با فضای ایران در اواخر دوران فتحعلی شاه آشنا می شویم .فضایی که بخش هایی مثل داغستان و ابخازی و گرجستان هنوز بخشی از ایران هستند و روسیه به تدریج در حال سایه انداختن بر این سرزمین هاست .فضایی که سستی حکومت و حکومتیان به تدریج ضعف و حقارت های بزرگی را برای این سرزمین رقم می زند .
· در فصل دوم با وضعیت ایران در اواخردوران ناصرالدین شاهی و بطور موازی اوضاع ایرانیان مقیم بلاد فرنگ و بخصوص پاریس آشنا می شویم . با وضعیت و نحوه زندگی کسانی که برای آموختن علوم جدید به فرنگستان می روند آشنا می شویم ودرنهایت نتیجه می گیریم که تحولات فکری این قشر منورالفکر که ناشی از بالا رفتن سطح دانش و آگاهی این دانش آموختگان فرنگ رفته بوده به نوعی در زمینه سازی جنبش مشروطه موثر بوده است . (به یاد بیاورید فصلی را که دکتر شکرالله خان مطبش را تعطیل می کند و روزنامه راه می اندازد)
· در فصل سوم(زمرا) از سرکوب مشروطه و گسترش روزنامه نگاری نوین و حادثه های تاریخی چون به توپ بستن مجلس و زیرپا گذاشتن مفهوم مشروطیت توسط محمد علی شاه می خوانیم . عصری که روزنامه نگارانی چون صوراسرافیل را به کام مرگ می کشاند و آزادیخواهی مردم ایران در قالب جنبش مشروطیت برای مدتی سرکوب می شود .
· فصل چهارم (پنگوئن های متحرک)که یکی از فصل های دوست داشتنی کتاب است با گذر از عصر احمد شاهی به اواسط عصر پهلوی و احتمالا اواخر دوران حکومت رضاشاهی می رسیم .عصری که تجدد از نوع رضاخانی به کشور وارد می شود و به تدریج زنان در عرصه اجتماعی وارد می شوند . به یاد بیاورید بخش هایی را که زن خدمتکار برای گرفتن کتاب به کتابخانه می رود و با کتابدار در کافه قرار می گذارد .این فصل نیز روایتی است از روزگار نیاکان ما در چنین فضایی و نیز سایه دیکتاتوری بر این فضا .
· فصل پنجم(غبار ثانیه ها)روایتگر اواخر دوران پهلوی و اوایل انقلاب است و روایتگر باورهای جامدانه و احمقانه کسانی است که سعی می کنند با از بین بردن آثار باستانی تاریخی دست به تطهیر تاریخ بزند.حکایتی واقعی است از عده ای که در این مقطع تارخی در خیلی از آثار تاریخی ایران زمین دست به تخریب و ویرانی زدند و نویسنده از بین این همه دست روی یکی ارزشمندترین آثار تاریخی ایران یعنی تخت جمشید گذاشته است. تصور اینکه در این مقطع تاریخی چنین طرز تفکرهایی (که اینچنین به عمل تبدیل می شوند ) وجود داشته تلخ و ناباورانه است اما همین تاریخی که با هیچ آبی تطهیر نمی شود گواهی می دهد که تمام این اتفاقات با شکل و شویه ای مشابه آنچه گیوا تصویر کرده روزگاری در این سرزمین اتفاق افتاده است .
· فصل ششم (خطاب به سایه ها)روایتگر جنگ تحمیلی ایران و عراق و حماسه دفاع مقدس است و دو سه سال بعد از جنگ است که خانواده های بسیاری در حسرت و اضطراب اطلاع از زنده ماندن یا مرگ فرزندان خود در کارزار جنگند .این فصل ها نزدیک به زمان حال هستند و خیلی از تصویرسازی های این فصل را همه ما خوب درک می کنیم چون اغلب در چنین فضاهایی بوده ام و لابد نفس های عمیق توام با ترس و اضطراب و غم و تلخی نیز درآن کشیده ایم .
· فصل هفتم (سایه های سوخته ) به نوعی فضایی از تاریخ معاصرمان را که عصر پس از جنگ و دوران سازندگی نام دارد را مرور می کند .
· فصل هشتم(بکشم که اینقدر عذاب نکشی…) کاملا در دوران موسوم به اصلاحات و بازشدن فضای فرهنگی جامعه می گذرد . در این فصل می توانید با ویژگی های تاریخی این مقطع آشنا شوید .
· فصل نهم (موخره) ضمن آشکار کردن حقیقت ماجرا در دوران معاصر یعنی همین چند سال اخیر اما البته در خارج از کشور اتفاق می افتد .فضایی که با تماشای همین شبکه های ماهواره ای خیلی خوب می توانید با آن ارتباط برقرار کنید .
برگردیم ……
تصور کنید همه آنچه را تا به اینجا نوشته ام نه از سر عقل که بر اساس احساس نوشته ام که نوشته ام . پس دوباره برمی گردیم به شیوه معمول نقد و یادداشت نویسی و خیلی سریع چند نکته دیگر را نیز مطرح می کنم :
1-هر کدام از فصلهای کتاب که به یک معنا از هم مجزا هستند، بر زندگی و ماجرای یکی از اعضای آن خاندان اشرافی متمرکزند که با توجه به مقطع زمانی انتخابی، به نظرم ساختار مناسب انتخاب شده است.
2-زبان داستان و لحن آن به نظرم خوب و جالب توجه از کار درآمده و حداقل در سه فصل اول باید آن را نشاندهنده قدرت و تسلط نویسنده بر مقوله زبان دانست اما این مهارت و قدرت در فصل های نزدیک به دوران معاصر کمی کمتر می شود و نویسنده تا حد زیادی در همان لحن و لهمجه فصل های ابتدایی باقی می ماند .ظاهرا زبان هر فصل با توجه به دورهای که داستان در آن روایت میشود تغییر میکند اما این تغییر لحن و زبان در فصل های آخر مربوط به دوران معاصر و به ویژه یکی دو دهه اخیر کمی ضعیف از کار درامده و به نظرم هنوز به شدت تحت تاثیر شاه فصل های اول تا سوم است .در فصل های اخر ما شاهد تغییر ملموس و مشهود لحن راویان نیستیم و خط و رنگ و اثر لحن راویان فصول اول که از نظر زمانی متاخرتر هستند را کاملا حس می کنیم .
3-نکته جالب توجه به نظرم نگاه دوبعدی اثیری - لکاتهیی به زن است .
4-به نظرم کل ماجرا در فصل آخر با آن شیوه پایان بندی به شکلی جالب و غیر منتظره پایان می یابد و از این منظر می توان گفت نویسنده نگاهی پست مدرنیستی را برای پایان کار برگزیده است .
5-با نگاه کردن به صفحه آخر رمان «مونالیزای منتشر» متوجه می شویم که نویسنده برای نوشتن این رمان حدود 6سال وقت گذاشته و از این منظر تا حد ممکن رمان را با بازنویسی های مکرر تا حد امکان کم عیب از نظر ایرادهای ویرایشی و تایپی کرده و به همین دلیل کتاب از این جهات خواننده را آزار نمی دهد و خوش خوان است .
مؤخره
شاهرخ گیوا بعد از این کار روی داستان های هزار و یک شب کار می کند . مونالیزای منتشر نشان از وسعت مطالعه و دانش آو در متون کهن و تاریخی دارد و در صورت تداوم به نظرم نوید یک نویسنده موفق در این نوع ادبیات را می دهد . چرا خواستم شاهرخ گیوا را با علی حاتمی مقایسه کنم؟ لابد شباهت های معناداری بین سبک و سیاق نوشتاریشان یافته ام و امیدوارم این تعبیر درست باشد . یعنی خیلی دوست دارم و امید دارم که شاهرخ گیوا در ادامه مسیر نوشتاری خود دوباره به چنین فضاهای تاریخی برگردد و در روایت های نوشتاری خود دوباره دیالوگ ها و جملاتی علی حاتمی وار و چند سال دیگر با شیوه خاص و خاص خودش یعنی گیوا وار خلق کند که خواننده از خواندنش توام با لذت بردن در شگفت شود
پشت جلد کتاب
علاوه بر پاراگرافی از فصل اول که در اول یادداشتم آوردم به نظرم خواندن این پاراگراف از فصل ششم(غبار ثانیه ها)که هوشمندانه برای پشت جلد کتاب نیز انتخاب شده ،خالی از لطف نباشد :
«شاه عباس آمد گفت؛ ریش تان را بتراشید و سبیل بگذارید، گذاشتیم، آن هم تا بناگوشش را. آن یکی روبند و شلیته و کلاه نمدی برمان کرد. گفتیم؛ مبارک است، دیگری آمد، گفت؛ زن ها چادرها را بردارند، برداشتند. مردها سبیل کوتاه کنند، کلاه شاپو و پهلوی بگذارند، ما هم گذاشتیم، حالا هم که این شکل شده ایم. همیشه دنبال شکل خودمان؛ شکل حقیقی مان می گردیم، اما نمی دانیم آن شکل چه شکلی است!فصل پوستاندازیمان هم که میرسد، مثل مار پوست میاندازیم؛ اما آن موجودی که از پیلهی پوست مرده بیرون میخزد، دیگر مار نیست! میشود یک چیز دیگر، میشود تمساح، میشود کرگدن. راستی چرا این طوریم ما؟»
شناسنامه کتاب
مونالیزای منتشر
افتخارات:رمان برتر جایزه مهرگان ادب 1388 و تقدیر شده در جایزه واو 1388
ناشر :نشر ققنوس -1387
تعداد صفحات :208
نکته - کتاب اول شاهرخ گیوا با نام “مسیح، سین، فنجان قهوه و سیگار نیمسوخته ” در سال 82 از سوی نشر میعاد به چاپ رسیده است.