سمیه و فرخنده

مهرانگیز کار
مهرانگیز کار

دو زن از دو کشور همسایه. دو قربانی از دو کشور با اکثریت مسلمان. هردو جوان. یکی شهروند کشوری که شعار “آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی” اش همه جا طنین افکنده. یکی شهروند کشوری که در ۳۶ سال اخیر چندین حمله خارجی را از سر گذرانده. اشغال شده، طالبانی شده و سرانجام پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ که فهمیده شد مکان امن القاعده و بن لادن بوده، نیروهای نظامی امریکا تسخیرش کردند، نظام جدید سیاسی‌اش طراحی شد و کل کشور در اختیار امریکا قرار گرفت.

سمیه در ایران‌زاده شد و فرخنده در افغانستان. پیشانی نوشت هر دو سیاه بود. به اندازه‌ای که یکی را اسید پاشی از جنس شوهر از پا در آورد و یکی را مردانی از جنس جانور زدند و کشتند و سوختند. سمیه مادر دو فرزند خرد سال بود که دختر چهارساله‌اش نیمه‌ای از صورت را حین اسیدپاشی به مادر از کف داد. فرخنده دختر زیبائی بود که طعمه جانوران شد. هردو سوختند و مردند. به ظاهر قربانی فرهنگ مشترکی شدند که در هر دو کشور، ریشه‌های تاریخی، فرهنگی و دینی دارد. در کشور فرخنده، طالبان اگر زور امریکا بالای سرش نبود، تا سال‌ها دخترکان رنگ مکتب نمی‌دیدند. در ایران طالبان در لباس زنان وابسته به حاکمیت و مردان حکومتی، بر ضد منزلت انسانی زنان دستش در کار است و اگر تا کنون زورش رسیده بود، زنان را از تمام حوزه‌های هنری و اجتماعی و مدنی حذف کرده بود. در هر دو حال، در هر دو کشور، طالبان متناسب با مشخصات سیاسی حاکم، حضور دارند. یکی صریح بر زنان می‌تازد، دیگری مزورانه و با استفاده از مکانیسم‌های مندرج در قوانین که پس از انقلاب، آن مکانیسم‌ها را رندانه وارد ساختار حقوقی کشور کردند.

با وجود این همه شباهت که زندگی و مرگ سمیه و فرخنده با آن تعریف می‌شود، یک اختلاف بنیادی، زیست پس از مرگ آن‌ها را متفاوت جلوه می‌دهد. آن تفاوت چیست؟

پس از مرگ فرخنده، ملتی به سوگ نشست. ملتی که در تاریخ معاصرش اثری از آن همه ثروت و مکنت که ایران از آن بهره‌ها داشته، محروم بوده. راه به دریا ندارد. در محاصره سنگ و صخره و غار است. چندان عقب افتاده است که طفلان را می‌بینید با ظرف‌های پلاستیکی، پیش از غروب آفتاب از تپه‌های کابل بالا می‌روند و برای خانواده آب مصرفی ۲۴ ساعت را ذخیره می‌کنند. برق در شبهای این کشور در حکم کیمیاست. اگر جاهائی هست، موقت است و در هتل‌ها و مراکز مهم، صدای ژنراتور چند ساعتی مژده می‌دهد که چراغ‌ها سوسو می‌زند و در فرصتی محدود، مسافر می‌تواند تن به آب بشوید.

از ملتی گفتم که به سوگ نشست. فرخنده پس از مرگ معلوم شد به اندازه یک ملت خویشاوند و خواهر و برادر دارد. جانیان زنان از این سوگ بزرگ درس‌ها آموختند. فرخنده شد “نماد” اعتراضی نسبت به یک تاریخ زن ستیز. به پهنای افغانستان عقب مانده از توسعه، مجالس ختم اعتراضی بر پا شد. پیکر لهیده و سوخته فرخنده را بر خلاف سنت‌های اسلامی و عرف اجتماعی، زنان بر دوش کشیدند. فرخنده حتما با گوشهای سوخته‌اش، شنید که رنج او رنج یک ملت است. خوش آرمید. زنان افغانستان نگذاشتند، خون فرخنده هدر برود. بر مفهوم فقهی “مهدورالدم” در عمل تاختند. فریاد اعتراض آن‌ها به گوش طالبان رسید و طالبان بیانیه رسمی داد که در این قتل دخالت نداشته است.

در این نقطه از فاجعه که نام فرخنده روی پلاکارد‌ها نشست و توده‌های مردم از زن و مرد، در برابر نهادهای دولتی، به اعتراض فریاد زدند و وزارت کشور و پلیس افغانستان را پاسخگو خواستند، یک یخ تاریخی آب شد. یک سکون و رکود تاریخی، مسیر عوض کرد. یک روند تاریخی تغییر جهت داد. یک بینش تاریخی ترک برداشت. فرخنده آغازی شد بر یک ماجرا که چالشگران از جنس زن را انرژی بخشید. این مجلس ترحیم برای زنی با آن اتهام بزرگ که بر او بسته بودند، به صورت‌های گوناگون، افغانستان را با نسل‌های تازه‌ای از زنان اهل چون و چرا پر تنش خواهد ساخت.

تا اینجا، زنان افغان و مردان همراه با آن‌ها، در سطح جهان آبرو و اعتبار کسب کردند. سوای آن، چگونگی همدردی و برخورد محبت آمیز نهادهای دولتی افغانستان سزاوار تقدیر و ستایش شدند. زنان و مردان معترض را به جرم عدم صدور مجوز عزاداری و از باب اقدام علیه امنیت ملی و بر هم زدن نظم عمومی و تشویش افکار عمومی و مانند آن شلاق نزدند. با فحاشی دهانشان را نبستند. آزادشان گذاشتند تا یک دل سیر از بیداد تاریخ و دین و سنت و فرهنگ خود، فریاد بزنند. این نقطه‌ای است روشن در مدیریت حکومتی که همه جا در مخاطره است، اما از مردم و حضور اعتراضی آن‌ها نمی‌ترسد.

و اما سمیه پس از مرگ از کدام سوگواری برخوردار شد؟ با هم می‌خوانیم:

۱ – از سوی پلیس امنیت تهران، برگزاری مراسم یادبود سمیه ممنوع اعلام شد.

۲ – پلیس امنیت تهران از تجمع آرام زنان در برابر بیمارستان لقمان که سمیه در آن در گذشته است، جلوگیری کرد.

۳ – سازمانی به نام کانون زنان ایرانی اعلام کرده است روز پنجشنبه ۲۷ فروردین ماه زنانی که می‌خواستند سومن روز درگذشت سمیه را در برابر بیمارستان لقمان برگزار کنند، با حضور پلیس مواجه شدند که از آن‌ها خواست “خیابان مقابل بیمارستان را ترک کنند و به جایش در فضای مجازی سوگواری کنند و کمپین تشکیل دهند.”

۴ – همین سازمان زنانه خبر داده است “پس از آن، تعدادی از زنان در پارک کوچکی نزدیکی بیمارستان لقمان شمع روشن کردند و با گذاشتن شاخه های گل و عکس هائی از صورت های سوخته سمیه و دخترش رعنا، یاد این قربانی را گرامی داشتند، اما کمی بعد ماموران موتورسوار امنیتی در همین محل هم حاضر شدند و زنان را پراکنده ساختند و حتی شمع ها ی آنان را گرفتند.”

 

نتیجه

دولت ایران از سایه خودش هم می ترسد و با وجود ورود به جرگه قدرت های با ثبات منطقه و برخورداری غیر منتظره از حمایت آشکار و نهان قدرت های غرب به خصوص امریکا، از بدن سوخته سمیه و زنانی که می خواهند با سوگواری برای او، حضور زنده و فعال و معترض خود را تثبیت کنند، می ترسد.

دولت ایران با همه ادعاها و حمایت هائی که بلوف نیست و واقعیت دارد، احساس ثبات و امنیت نمی کند و از مردم فاصله می گیرد. سر آشتی ندارد.

دولت ایران، سوای جمعیت های شعارگو در نماز جمعه ها، از هر جمعیتی می ترسد.

دولت ایران، از تجمع زنان بیش از تجمع مردان می ترسد.

دولت ایران، سرانجام با شیطان بزرگ، امریکا کنار خواهد آمد، اما با زنان ایرانی کنار نمی آید.

دولت افغانستان، به فرخنده احترام گذاشت. دولت ایران به سمیه بی احترامی کرد و از چند شمع روشن و لرزان در عزای او ترسید.

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!