بی عشق هرگز، با عشق اصلا!

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

با توجه به اهمیت عشق در سرنوشت بشر و این که زندگی خصوصی سیاستمداران از امروز تا چند ساعت دیگر، حوزه عمومی محسوب می شود، لذا از طریق یکی از خبرنگاران بسیار زرد این شبکه اینترنتی، موفق به کشف اولین نامه های عاشقانه سیاستمداران کشور شده و برای ارتقاء سطح عاطفی ملت آن را لو می نمائیم. تا آنچه قبول افتد و عشق باقی جمله سوخت.

 

خدمت سرکار خانم اعظم السادات فراحی

 

مرد از دامن زن به معراج می رود( امام خمینی)

 

اولین وظیفه یک مرد که به بلوغ می رسد ازدواج است و من مدتی است که تصمیم به ازدواج گرفته ام. با چند تن از آشنایان مشورت نموده و آنها از نجابت خانوادگی شما تعریف کرده و خودم هم شاهد آن بودم. اگر شما هم راضی هستید، تا هفته آینده با هم ازدواج کنیم. رجاء واثق دارم این ازدواج طلیعه تکامل ما برای رسیدن به انسان کامل می باشد. من از مراسم بدم می آید و اگر مایل بودید، نزد امام یا حاج آقا خامنه ای رفته عقد نمائیم. اگر نه، شما را بخیر ما را بسلامت.                                                 

                                                                با آرزوی توفیق الهی، محمود احمدی نژاد

 

 

زهرا خانم!

 

به عصمت زهرا قسم که هرچه این حقیر سراپاتقصیر گنهکار تلاش کردم که با نام مهشید که نام اصلی تو می باشد، نامه بنگارم، اما دوست دارم که تو را زهرا نام نگاری بنمایم. زیرا اگر چه من ناخن پای مولا هم نیستم، ولی آرزو می کنم خداوند از عصمت زهرا که صدرالریاحین الشریعه می باشد، به قدر پای موری به تو عنایت کند. در این سه سال که خداوند دو فرزند به ما عنایت نموده، هرگز فرصتی نشد که غلامت عرض ادبی از طریق نامه نماید و اکنون نامه محبت آمیزی خدمت شما تقدیم می نمایم و بدان که بقول استاد مطهری محبت اساس خانواده بوده و هر کس جز این بگوید یا منافق یا التقاطی یا لیبرال یا منحرف است. دعا کن زودتر خداوند به من شهادت نصیب کند و من هم دعا می کنم در قیامت کنیز حضرت زهرا باشی. به والده و پدر و سایرین سلام برسان و اگر کاری داشتی زیاد از خانه بیرون نرو و به برادرت بگو خرید کند، تا من برگردم. اگر کفر نبود می گفتم به تو علاقه دارم ولی چه کنیم که عشق به خداوند و ولایت چیزی برای خود باقی نگذاشته و روی قلب ما نوشته اند استفاده اختصاصی ممنوع. این را برای مزاح گفتم.        

                                                                              شوهرت، محمد رضا( نقدی)

 

زهرا جان!

 

قسم به سپیدی صبح که خداوند نیز به آن قسم خورده است، در تمام ساعاتی که مشغول کار شبانه روزی برای انقلاب مان و کشورمان هستم، تنها فکر کردن به شماست که خستگی کار از تن می برد. شمائی که هر لحظه تصویر زیبا و دلنشین تان روبروی من است و ساعتها به چشمان تان فکر می کنم. خداوند عشق را دوست دارد و من باید چیزی را بگویم که مدتهاست گفتنش برایم سخت شده. من به شما گفتم که مثل یک رفیق و مثل یک برادر شما را دوست دارم، ولی واقع چیز من این نیست، من به شما عشق می ورزم و امید دارم که بقول حافظ این فن شریف چون چیزهای دگر موجب حرمان نشود.

گفتم چشمم گفت براهش می دار          گفتم جگرم گفت پر آهش می دار

گفتم که دلم، گفت چه داری در دل؟     گفتم غم تو، گفت نگاهش می دار

دلم برایتان تنگ می شود و می خواهم قلبم را به تو تقدیم کنم، می دانم که این عشق ما را کامل می کند و روزهای سخت زندگی را آسان می نماید. برای دیدارت و پاسخی از سوی شما روزشماری می کنم.                                                                             میرحسین

 

حضرت حجت الاسلام حاج علی آقا دام عزه

 

از آنجا که اینجانب قصد مزاوجت داشته و به آن بزرگوار که همواره در شدائد تحصیل در قم بعد از خداوند و آقا امام زمان، پناهگاهی برای این طلبه حقیر بودید، استدعا می نمایم اگر چنانچه در میان صایا،  پانزده تا هجده سال دارید، در صورت رضایت از حال اینجانب با ازدواج ایشان با بنده موافقت نمائید.       

                                                                                                    محمد تقی

 

فاطمه خانم عزیز!

 

حتما متوجه نگاههای من به خودتان شده اید. خدا حفظ شان کند، من یک ننه جان دارم که همیشه سفارش می کند، مرد نباید عزب بماند. من در این مدت علاقه زیادی به شخصیت شما و همچنین زیبایی شما داشته و به نظرم شما هم به من علاقه دارید، این احساس من است و اگر موافق هستید، چرا خانواده ای تشکیل ندهیم؟ من روحانی روشنفکری هستم و شما هم شخصیتی مدیر و مدبر، همان که همیشه می خواستم. من نمی فهمم چرا به شما علاقمند شدم. ولی به هر حال تقوا و دیانت شما و چیزهای دیگری که گفتم برای من مهم است. امیدوارم مرا لایق دانسته و اذن ورود به مساله را داده، عقد ساده ای برگزار کنیم و من خانه مناسبی را هم در نظر گرفتم. منتظر جواب شما تا فردا عصر هستم.     

                                                                                          مهدی فرزند احمد

 

طاهره عزیز!

 

همیشه از خداوند می خواستم که همسری که جفت من باشد، نصیب من کند. این روزها بعد از نماز، هر وقت دعای فرج آقا را می خوانم، به یادت می افتم. خداوند درهای بازگشت به سوی اسلام رحمانی را برای همه ما گشود و من از این میان تو را انتخاب کردم. شاید تو مرا معلم و استاد بنامی، من ولی هرگز چنین نگاه نمی کنم. من وسیله ای بودم و هستم تا تو به دامن پاک زهرای اطهر بازگردی و من به عنوان بال راست و تو به عنوان بال چپ، با همدیگر پرواز کنیم و در آشیانه مان فرزندانی طاهر و صالح بپرورانیم. منتظرم تا پاسخ ات را بشنوم.

                                                                                اسفندیار( مرتضی سابق)

 

برادر غلامحسین الهام!

 

اکنون که متوجه شدم از اینجانب خواستگاری نمودید، قبل از طرح برخی موارد شخصی و غرایز پست حیوانی و زندگی کثیف دنیوی که مجبور به آن هستیم، باید در مورد مواضع اصولی خود توافق نموده و در محورهای زیر نظرتان را اعلام کنید تا اگر مطابق با اصول اسلام ناب محمدی به روایت حضرت آیت الله العظمی امام خمینی مدظله العالی، الله اکبر الله اکبر الله اکبر، مرگ بر منافقین و صدام، درود بر رزمندگان اسلام، سلام بر شهیدان، مرگ بر ضد ولایت فقیه، بود، با رضایت حاج آقا، که فرمودند از شما رضایت دارند، با هم تشکیل خانواده دهیم:

اولا: تشریح مواضع آن برادر درقبال استکبار آمریکا، سوسیال امپریالیسم شوروی و اسلام آمریکایی و ناتو و پیمان سیتو و کشورهای عضو پیمان عدم تعهد و شورای همکاری خلیج فارس.

دوما: تشریح مواضع آن برادر در قبال حوادث تاریخی قبل از انقلاب عظیم اسلامی شامل انقلاب مشروطه، شهید شیخ فضل الله نوری، فراماسونری، میرزا کوچک خان جنگلی، رضا خان قلدر، مرحوم سید حسن مدرس، محمدرضای خائن، فرح پهلوی جنایتکار، مصدق خائن، آیت الله کاشانی، مصطفی پسر آیت الله کاشانی، سازمان فدائیان اسلام، حزب ملل اسلامی، جمعیت های موتلفه، سوسیالیست های خداپرست، امیرعباس هویدا، منافقین کوردل، چریکهای فدائی خلق کثیف( اکثریت، اقلیت، جریان اشرف دهقانی بطور جداگانه)، حزب دموکراتیک ملی، جبهه خائن ملی، نهضت خائن آزادی.

سوما: تشریح دقیق مواضع آن برابر در باره فرق اسلامی با ادله و منطق روشن، بالاخص اهل سنت غاصب، اشاعره، معتزله، شیخ اشراق، ابن سینا، اشراقیون، مشائیون، کلامیون، نقطویان، منصور حلاج، شهید اول، شهید دوم، شهید سوم، اخباریون، علامه وحید بهبهانی، سید رضی، علامه مجلسی، شیخ بهائی، شیخیه، بابی گری، بهائی گری، امیرکبیر خائن، علامه نائینی( تنبیه الامه و تنزیه المله)، آیت الله بروجردی، فرقان، شریعتی نجس ملعون، جنبش مسلمانان مبارز خائن، جاما، جنبش حاج سید جوادی.

چهارما: تشریح دقیق مواضع آن برادر در قبال عناصر معدوم و فاسد فراماسونری جهانی از قبیل گالیله، دکتر دزاگولیه، نیوتن خائن، لئونارد داوینچی و کلیه اعضای فراماسونری فرانسه و انگلیس و اشراقیون ایتالیا و رنسانس کثیف و اومانیسم فاسد و فراماسونری آمریکا اعم از انجمن لاینز، کلوپ روتاری و غیره.

پنجما: تعیین دقیق مواضع آن برادر در قبال شورای انقلاب اسلامی، کابینه بازرگان، ابوالحسن بنی صدر، حسن آیت، عبدالمجید دیالمه، بهشتی و کلیه اعضای مهم حکومت و دولت و گروهکها و نفوذ حزب توده کثیف در ارکان نظام.

به شما فرصت داده می شود تا تحلیل خود را در این موارد تا سه ماه دیگر تدوین نموده، چارت تشکیلاتی کلیه گروهکها و ارتباط آنها را نیز با هم تعیین کنید و مواضع خود را در قبال همه اینها و بالاخص حضرت آیت الله امام خمینی مدظله العالی، الله اکبر الله اکبر الله اکبر، مرگ بر منافقین و صدام، درود بر رزمندگان اسلام، سلام بر شهیدان، مرگ بر ضد ولایت فقیه، و نایب الامام منتظری، الله اکبر( یک مرتبه) ارسال نموده تا یک هفته بعد مراسم عقد انجام بگیرد. در صورت توافق من با اسراف مخالفم و یک شاخ نبات لازم نیست، یک حب قند کافی است.                                                             

                                           والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته، فاطمه رجبی( دوانی)

 

عفت عزیز!

ای نامه که می روی به سویش          از جانب من ببوس رویش

 

دوری است که از بعد از ازدواج مان برای شما نامه نفرستادم و این اولین نامه من برای همسر عزیزم است. بوسه هایی که تقدیم شد به روی ماه محسن عزیز و فائزه جان و فاطمه جگرگوشه ام بکنید و به آنان بگوئید که من بزودی به خانه برمی گردم. ای نامه را به تهرونی می نویسم، نگی رفته داره ور ما کرمونی مشکنه؟ پس بقیه نامه را به تهرانی بخوان. می دانم که فرزندان مان با همان کودکی شان متوجه مصیبت هایی که از دست دستگاه می کشیم هستند. دلم برایتان تنگ شده و یاد روزهایی می افتم که با همدیگر به باغ می رفتیم و چقدر خوش می گذشت و من اکنون در تنهایی از خانه ای به خانه ای می گریزم تا به دست آنها که می دانید نیافتم. حساب امسال باغ را از حاجی بگیرید و در حسابی که شماره اش را در همان جا که می دانید نوشتم بریزید. صد هزار تومان هم به آقا رضا بدهید که کار ساختمان سه طبقه را تمام کند. دو سه روز دیگر هم سری به انتشارات بزنید تا حق التحریر کتاب را بگیرید و نگه دارید که دست تان تنگ نباشد. به خانه علی آقا سری بزنید و ببینید اگر خجسته خانم کم و کسری داشت، مبلغی بدهید. هیچ ممر درآمدی ندارند و این علی آقا هم گوش به حرف نمی کند. به همه سلام برسانید. شیاطین اطراف خانه هستند، اگر بخواهم بیایم، طوری سر می زنم که کسی متوجه نشود.

                                                                                                           اکبر

 

سرکار عصمت خانم باروتی!

 

اینجانب قصد ازدواج با شما را دارم، لطفا اگر موافق هستید، یک هفته بعد که من از جلوی خانه شما می گذرم، پشت پنجره اتاق پذیرایی، روزنامه بچسبانید و این کاغذ را نیز بلافاصله آتش زده در دستشویی بیاندازید.                                     

                                                                                          حسین شریعتمداری

 

 

زهره خانم عزیز!

 

اول بنا نبود بسوزند عاشقان                     آتش به جان شمع فتد کین بنا نهاد

 

از همان دیدار اول به شما فکر می کنم و این فکر وقتی با شوق دیداری دیگر آمیخته می گردد، در من شوری برمی انگیزد. از خداوند خواسته ام در شما نیز مهری به من وجود داشته باشد تا خانه مان لبریز از مهرورزی و زیبایی و راستی باشد. ای کاش میل تان باشد که با این دوست رفیق شوید و زندگی مشترکی آغاز کنیم. منتظر پاسخ تان هستم. تفال زدم به حضرت حافظ آمد که

مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد          هد هد خوش خبر از طرف سبا باز آمد

                                                                      بیقرار دیدارتان هستم، محمد خاتمی

 

فریده جان!

 

اینک که برای سفری به مشهد می روم، دلم برای شما تنگ می شود. اگر چه به شما و علی آقا برادرتان حسادت می کنم که در خانه معبود من استاد مطهری که همه چیز من از اوست، زندگی می کنید و هر زمان می توانید چهره به چهره او باشید. به من قول دادید که تکالیف دبیرستان تان را انجام بدهید و من هم سوغات شما را فراموش نخواهم کرد. دیشب از من پرسیدید برای شروع فلسفه از کجا آغاز کنم؟ من رویم نشد بگویم که هنوز برای شما که پانزده ساله هستید، شروع فلسفه زود است. داستان راستان را بخوانید که اثر بسیار مهمی می باشد. زندگی در کنار پدری چون مرتضی مطهری خودش مثل زندگی در فلسفه است. این نامه را لای کتاب ریاضی تان گذاشتم چون می دانستم آن را می خوانید، نگران ریاضی نباشید، من در این زمینه بسیار قوی هستم و برای امتحانات به شما کمک می کنم.                      

                                                                           دوستدار شما، علی(لاریجانی)

 

 

خجسته خانم عزیز!

امروز دلتنگ شما و بچه ها شدم و اگرچه تا کنون نامه ای برایتان ننوشته بودم، ولی گفتم چند کلمه ای در این زندان بنویسم. امروز دقیقا 26 ساعت است که من را به زندان آورده اند و به اندازه 26 سال بر من گذشته است. واقعا چه ظلمی است که بسیاری از حاکمان می کنند و مردی را از خانواده محروم می کنند و او را در زندان انفرادی می اندازند. یک ساعت زندان انفرادی والله از یک ماه زندان عمومی سخت تر است. دائم به فکر شما و بچه ها و بخصوص آقا مجتبی هستم که 26 ساعت است از پدر محروم شده و شاید یکی دو هفته هم طول بکشد. شنیده ام در بعض زندانها افرادی تا چند ماه زندانی می شوند. اما خواهیم دید وقتی که عدالت و آزادی حاکم شود و حقوق بشر رعایت شود، در حکومتی که مسلمین تشکیل بدهند، اثری از این بی عدالتی ها نخواهد بود. من دائم نماز می خوانم و قرآن مونس من است. شما هم نماز و قرآن را فراموش نکنید. اگر گرفتار شدید، به عفت خانم رجوع کنید، بالاخره خداوند یار گرفتاران است. نامه را یکی از زندانبانان با مروت که آدم شریفی است، برایتان می آورد، هیچ نگران نباشید. دست غریبه و دشمن نمی افتد.         

                                                                               سید علی حسینی خامنه ای                                                

 

عموره هوی ی ی ی ی!

 

الآن هفت شب است که برای شکار بالای کوه رفته ام و چون این شیر بیرون نمی آید، با میخ این نامه را برات روی سنگ می نویسم. منم احمد، فرزند عبیر که قبیله ما مرا به عنوان نگهبان انتخاب کرد و من تو را همسر خود کردم و می کنم. در راه درخت انگور دیدم و برایت چند لباس خریدم. امیدوارم سایز آنها به تو بخورد. دارد صدای شیر می آید. من رف……. 

                                                             ( این سنگ نوشته تمام نشده است.)