دیباچه: نمایی از واقعیت
زن روبروی من نشسته است و با شرمی معترضانه می گوید: کاش گذاشته بودید در زندان حکمم اجرا می شد! اینجا، بیرون از زندان هر روز احساس سنگسار شدن دارم. هر روز اعدام می شوم. بچه هایم طردم کرده اند. آنها باور ندارند که تبرئه شدن، یعنی بی گناهی. از همه طرف تحت فشارم. بستگانی که در خانه آنها با مادرم زندگی می کردم، از خانه بیرونم کردند. آنها مرا بدنام می دانند و باور نمی کنند اگر بی گناه نبودم، آزاد نمی شدم.
این همه رنج کشیدم و این همه ستم دیدم و این همه تلاش کردم برای امروز که آزاد باشم و حالا می بینم که بدتر از آن گذشته تلخ در بندم. دلم برای آسمان تنگ شده بود…. و گریه ای با صدای بلند در فضای اتاق می پیچد و در میان گریه ادامه می دهد که : باور می کنی که یک سال اول، اصلا آسمان ندیده بودم؟ اما دیدن آسمان هم دلیل نمی شود که احساس کنم آزادم.
سعی می کنم آرامش کنم. سعی می کنم نوید آینده بدهم. سعی می کنم حرفهای روشن تری در ذهنش بکارم. از کار می گویم. از ادامه تحصیل و حتا از نقل مکان از آن شهر کوچکی که همه هم را می شناسند.
اما جوابش راه را بر نویدهای من می بندد: با کدام پول؟ با کدام اعتبار؟! می خواستم وام بگیرم و با آن خانه ای کرایه کنم. از هر کسی خواستم ضامنم شود. (با حجب و حیا می گوید) پیشنهاد دیگری برایم داشت! یکی می گفت صیغه شو. یکی می گفت زن دومم شو، دیگری با ایماء و اشاره منظورش را می فهماند. دیدم نمی شود. باور نمی کردم که اینها همان آدمهای محترمی هستند که آنها را سالها می شناختم !
می گویی درس بخوان؟! من هم دلم می خواهد، اما اول نباید کاری داشته باشم که شکمم را سیر کند؟ تا کی می توانم ادامه بدهم؟ دارم می شکنم. خرد می شوم. به خدا زندان که بودم آن قدر برنامه و نقشه داشتم برای آینده ام. فکر می کردم تبرئه که شدم (چون تبرئه شدن برایم خیلی مهم بود. نمی خواستم با جرمی که نکرده بودم آزاد شوم) می آیم بیرون و یک زندگی ایده آل برای خودم و بچه ها می سازم. کار می کنم. هر کاری که باشد و بشود. مطموئن بودم که می توانم و از پسش بر می آیم. فکر نکرده بودم که همه به یک زن از زندان آزاد شده پشت می کنند و اگر هم قصد کمک داشته باشند، حتا اگر بخواهند ضمانت کنند که جایی مشغول کار شوی، در ازایش چیز دیگری می خواهند. بارها فکر کرده ام اصلا چرا باید ادامه بدهم به این زندگی؟…
در فکر می رود و خاطرات سیاهش را می کاود :
یک روز یک دختر جوان را آوردند بند ما. حکمش قصاص بود. خیلی جوان بود و معمولا هم ساکت. بعد از چند روز کم کم یخش آب شد و زبان باز کرد. از لابلای صحبتهایش با تعجب متوجه شدم که او عروس زنی است که قبلا در همین بند با ما در زندان بود (به جرم قاچاق مواد مخدر) و بعد آزاد شد.
از او سراغ مادر شوهرش را گرفتم. او زن درشت اندامی بود که معمولا دیگران از او حساب می بردند. نگاهم کرد و خندید: انتظار داری او چه کند؟ با هفت بچه و شوهر معتاد، لابد فکر کرده ای استاد دانشگاه شده. نه! او در همان کارهای قبلی است و تازه کلی هم از همینجا که الان ما هستیم برای خودش مشتری پیدا کرده بود که بعد از زندان رفتند سراغش…
می دانی ؟ الان که خودم آزاد شده ام و کار ندارم و پول ندارم و آینده ای ندارم، می فهمم که چرا خیلی از آن زنها بعد از آزاد شدن رفتند سراغ هم بندیهای سابقشان تا با هم دوباره شروع کنند. اگر از چشم آنها ببینی شاید باورت شود که بعضی ها
بین مردن یا خلاف کار شدن، دومی را انتخاب می کنند.
بهای آزادی چند است؟
بسیاری از فعالان اجتماعی و مدنی و بسیاری از نهادهای حقوق بشری که بر موضوعاتی چون اعدام و سنگسار فعالیت می کنند یا در نجات انسانهای در بند می کوشند، اما معمولا تمرکز فعالیتها، بر نجات این بندیان، از مرگ یا رهایی آنها قرار گرفته است.
اگر چه هستند افراد و نهادهایی که در پیشگیری از آسیبهای اجتماعی یا کمک به آسیب دیدگان همت می گذارند، اما به نظر می رسد راه برگشت به مسیری که زندانیان از آنجا به زندگی برگشته اند، هنوز راهوارترین و در دسترس ترین مسیر برای ایشان است تا بتوانند روزگارشان را با کمترین امکانات حیات، سپری کنند و پیداست که زنان زندانی در این میان بسیار بیش از مردان در معرض آسیبند. پاک کردن گذشته “گناه آلود” برای یک زن در جامعه ای که اصولا زن را عامل اصلی فساد به ویژه فساد اخلاقی می داند، مسیری صعب العبور به نظر می رسد. در بهترین شکل نیز این نگاه در صورتی پاک می شود که در ازای آن، همان اتهامی که به آنها وارد شده را در عمل، مرتکب شوند یعنی تن دهند به خواسته های مردانه ای که از مردانگی تنها به یک ویژگی بسنده کرده اند!
در دو سه موردی که من به شخصه با آنها درگیر بوده ام، این زنان به خاطر نداشتن کار و نیافتن کار و در نتیجه فقر و نیز فشار اجتماعی، پس از مدتی یا باید به امید عده ای خیر روزی رسان زندگی سپری می کنند – که این مساله خود بیش از هر چیز بعد از مدتی کرامت انسانی خدشه دار شده آنها را نابود خواهد کرد- یا باید بالاخره تن به یکی از پیشنهادهای موجود بسپارند و یا در سالمترین وضعیت، با حد اقل امتیازها و حقوق مادی استثمار شده، کاری به آنها سپرده شود.
آیا واقعا نمی شود برای این افراد کاری کرد؟ آیا نمی شود برای آزاد شده هایی که می خواهند و می توانند زندگی سالمی را شروع کنند، امکاناتی فراهم کرد؟ آیا نمی شود برای کسانی که قربانی نقض حقوق بشر شده اند، اما قصدشان و تلاششان باعث شده تا مفاهیم انسانی در زندگی آنها رنگ دیگری بیابد مثلا جایزه ای در نظر گرفت تا بتوانند نمونه ای برای دیگرانی باشند که چون ایشان، در لبه دو تیغ زندگی و زندان قرار دارند؟ آیا نهادهایی که رعایت حقوق بشر برایشان مهم است نمی توانند با ایجاد این امکان، گامی نیز در جهت پیشگیری از سقوط این زندانیان همیشگی – زندانی زندان یا جامعه - به شرایط تحمیل شده بردارند؟
قرار دادن چنین اولویتهایی در برنامه نهادهای داوطلبانه و مردمی مربوط، نه فقط کمک و حمایتی است در جهت سالمسازی و پیشگیری از بسیاری از آسیبهای اجتماعی برای آزادشدگان، بلکه مسلما انتشار این اخبار و اهمیت دادن به این موضوع، باعث می شود این افراد از لایه های پنهان اجتماعی زیر نور افکن اطلاع رسانی رسانه ها قرار بگیرند و مسائلشان، از یک معضل فردی و شخصی، به یک موضوع عمومی تبدیل شود. موضوعی که بدون شک می تواند برای بسیاری از این آسیب دیدگان الگوی رفتاری باشد.
بدون شک زنی که نمونه موفق جلوی چشمش در زندگی که شرایطی مشابه با وی دارد، قاچاقاچی مواد مخدری است که با کرایه انسان، روزگار می گذراند، اگر نمونه های دیگری را هم مقابل چشم داشته باشد که خود را وارد چرخه سالم زندگی کرده و توانسته سد ها را بشکند، و مورد توجه افکار عمومی نیز قرار گرفته، امکان بازنگری اش در روابط و رفتار اجتماعی، بسیار زیاد است.
ممکن است فکر کنیم که خواندن و شنیدن از اخبار و اطلاعاتی چنین، مربوط به یک قشر خاص است و مثلا فرد از زندان آزاد شده از کجا در معرض چنین اطلاعاتی قرار بگیرد؟
پاسخ من این است که اتفاقا ارتباط زندانیان با هم، ارتباط قوی و شبکه اطلاع رسانی در بین آنها قوی تر از بسیاری از شبکه های اجتماعی است. ضمن این که می توان چنین اطلاعاتی را در اختیار زندانها قرار داد تا در اختیار کسانی قرار بگیرد که دوره محکومیت خود را سپری می کنند.
زندانیان آزاد شده، فراموش شدگانی هستند که نیازمند توجه عمومی و خاص اند. در فراموشی مان بستری برای بازگشت آنها به سقوط فراهم نکنیم!