جایزه ای برای بازسازی زندگی از دست رفته

آسیه امینی
آسیه امینی

‎ ‎دیباچه: نمایی از واقعیت‎ ‎

زن روبروی من نشسته است و با شرمی معترضانه می گوید: کاش گذاشته بودید در زندان حکمم اجرا می شد! اینجا، ‏بیرون از زندان هر روز احساس سنگسار شدن دارم. هر روز اعدام می شوم. بچه هایم طردم کرده اند. آنها باور ندارند که ‏تبرئه شدن، یعنی بی گناهی. از همه طرف تحت فشارم. بستگانی که در خانه آنها با مادرم زندگی می کردم، از خانه ‏بیرونم کردند. آنها مرا بدنام می دانند و باور نمی کنند اگر بی گناه نبودم، آزاد نمی شدم. ‏

این همه رنج کشیدم و این همه ستم دیدم و این همه تلاش کردم برای امروز که آزاد باشم و حالا می بینم که بدتر از آن ‏گذشته تلخ در بندم. دلم برای آسمان تنگ شده بود…. و گریه ای با صدای بلند در فضای اتاق می پیچد و در میان گریه ادامه ‏می دهد که : باور می کنی که یک سال اول، اصلا آسمان ندیده بودم؟ اما دیدن آسمان هم دلیل نمی شود که احساس کنم ‏آزادم. ‏

سعی می کنم آرامش کنم. سعی می کنم نوید آینده بدهم. سعی می کنم حرفهای روشن تری در ذهنش بکارم. از کار می گویم. ‏از ادامه تحصیل و حتا از نقل مکان از آن شهر کوچکی که همه هم را می شناسند. ‏

اما جوابش راه را بر نویدهای من می بندد: با کدام پول؟ با کدام اعتبار؟! می خواستم وام بگیرم و با آن خانه ای کرایه کنم. ‏از هر کسی خواستم ضامنم شود. (با حجب و حیا می گوید) پیشنهاد دیگری برایم داشت! یکی می گفت صیغه شو. یکی می ‏گفت زن دومم شو، دیگری با ایماء و اشاره منظورش را می فهماند. دیدم نمی شود. باور نمی کردم که اینها همان آدمهای ‏محترمی هستند که آنها را سالها می شناختم !‏

‏ می گویی درس بخوان؟! من هم دلم می خواهد، اما اول نباید کاری داشته باشم که شکمم را سیر کند؟ تا کی می توانم ادامه ‏بدهم؟ دارم می شکنم. خرد می شوم. به خدا زندان که بودم آن قدر برنامه و نقشه داشتم برای آینده ام. فکر می کردم تبرئه که ‏شدم (چون تبرئه شدن برایم خیلی مهم بود. نمی خواستم با جرمی که نکرده بودم آزاد شوم) می آیم بیرون و یک زندگی ایده ‏آل برای خودم و بچه ها می سازم. کار می کنم. هر کاری که باشد و بشود. مطموئن بودم که می توانم و از پسش بر می آیم. ‏فکر نکرده بودم که همه به یک زن از زندان آزاد شده پشت می کنند و اگر هم قصد کمک داشته باشند، حتا اگر بخواهند ‏ضمانت کنند که جایی مشغول کار شوی، در ازایش چیز دیگری می خواهند. بارها فکر کرده ام اصلا چرا باید ادامه بدهم ‏به این زندگی؟… ‏

در فکر می رود و خاطرات سیاهش را می کاود : ‏

یک روز یک دختر جوان را آوردند بند ما. حکمش قصاص بود. خیلی جوان بود و معمولا هم ساکت. بعد از چند روز کم کم ‏یخش آب شد و زبان باز کرد. از لابلای صحبتهایش با تعجب متوجه شدم که او عروس زنی است که قبلا در همین بند با ما ‏در زندان بود (به جرم قاچاق مواد مخدر) و بعد آزاد شد. ‏

از او سراغ مادر شوهرش را گرفتم. او زن درشت اندامی بود که معمولا دیگران از او حساب می بردند. نگاهم کرد و ‏خندید: انتظار داری او چه کند؟ با هفت بچه و شوهر معتاد، لابد فکر کرده ای استاد دانشگاه شده. نه! او در همان کارهای ‏قبلی است و تازه کلی هم از همینجا که الان ما هستیم برای خودش مشتری پیدا کرده بود که بعد از زندان رفتند سراغش… ‏

می دانی ؟ الان که خودم آزاد شده ام و کار ندارم و پول ندارم و آینده ای ندارم، می فهمم که چرا خیلی از آن زنها بعد از ‏آزاد شدن رفتند سراغ هم بندیهای سابقشان تا با هم دوباره شروع کنند. اگر از چشم آنها ببینی شاید باورت شود که بعضی ها ‏

بین مردن یا خلاف کار شدن، دومی را انتخاب می کنند. ‏

‎ ‎بهای آزادی چند است؟‏‎ ‎

بسیاری از فعالان اجتماعی و مدنی و بسیاری از نهادهای حقوق بشری که بر موضوعاتی چون اعدام و سنگسار فعالیت می ‏کنند یا در نجات انسانهای در بند می کوشند، اما معمولا تمرکز فعالیتها، بر نجات این بندیان، از مرگ یا رهایی آنها ‏قرار گرفته است. ‏

اگر چه هستند افراد و نهادهایی که در پیشگیری از آسیبهای اجتماعی یا کمک به آسیب دیدگان همت می گذارند، اما به ‏نظر می رسد راه برگشت به مسیری که زندانیان از آنجا به زندگی برگشته اند، هنوز راهوارترین و در دسترس ترین مسیر ‏برای ایشان است تا بتوانند روزگارشان را با کمترین امکانات حیات، سپری کنند و پیداست که زنان زندانی در این میان ‏بسیار بیش از مردان در معرض آسیبند. پاک کردن گذشته “گناه آلود” برای یک زن در جامعه ای که اصولا زن را عامل ‏اصلی فساد به ویژه فساد اخلاقی می داند، مسیری صعب العبور به نظر می رسد. در بهترین شکل نیز این نگاه در صورتی ‏پاک می شود که در ازای آن، همان اتهامی که به آنها وارد شده را در عمل، مرتکب شوند یعنی تن دهند به خواسته های ‏مردانه ای که از مردانگی تنها به یک ویژگی بسنده کرده اند!‏

در دو سه موردی که من به شخصه با آنها درگیر بوده ام، این زنان به خاطر نداشتن کار و نیافتن کار و در نتیجه فقر و نیز ‏فشار اجتماعی، پس از مدتی یا باید به امید عده ای خیر روزی رسان زندگی سپری می کنند – که این مساله خود بیش از ‏هر چیز بعد از مدتی کرامت انسانی خدشه دار شده آنها را نابود خواهد کرد- یا باید بالاخره تن به یکی از پیشنهادهای ‏موجود بسپارند و یا در سالمترین وضعیت، با حد اقل امتیازها و حقوق مادی استثمار شده، کاری به آنها سپرده شود.‏

آیا واقعا نمی شود برای این افراد کاری کرد؟ آیا نمی شود برای آزاد شده هایی که می خواهند و می توانند زندگی سالمی را ‏شروع کنند، امکاناتی فراهم کرد؟ آیا نمی شود برای کسانی که قربانی نقض حقوق بشر شده اند، اما قصدشان و تلاششان ‏باعث شده تا مفاهیم انسانی در زندگی آنها رنگ دیگری بیابد مثلا جایزه ای در نظر گرفت تا بتوانند نمونه ای برای دیگرانی ‏باشند که چون ایشان، در لبه دو تیغ زندگی و زندان قرار دارند؟ آیا نهادهایی که رعایت حقوق بشر برایشان مهم است نمی ‏توانند با ایجاد این امکان، گامی نیز در جهت پیشگیری از سقوط این زندانیان همیشگی – زندانی زندان یا جامعه - به ‏شرایط تحمیل شده بردارند؟

قرار دادن چنین اولویتهایی در برنامه نهادهای داوطلبانه و مردمی مربوط، نه فقط کمک و حمایتی است در جهت ‏سالمسازی و پیشگیری از بسیاری از آسیبهای اجتماعی برای آزادشدگان، بلکه مسلما انتشار این اخبار و اهمیت دادن به این ‏موضوع، باعث می شود این افراد از لایه های پنهان اجتماعی زیر نور افکن اطلاع رسانی رسانه ها قرار بگیرند و ‏مسائلشان، از یک معضل فردی و شخصی، به یک موضوع عمومی تبدیل شود. موضوعی که بدون شک می تواند برای ‏بسیاری از این آسیب دیدگان الگوی رفتاری باشد. ‏

بدون شک زنی که نمونه موفق جلوی چشمش در زندگی که شرایطی مشابه با وی دارد، قاچاقاچی مواد مخدری است که با ‏کرایه انسان، روزگار می گذراند، اگر نمونه های دیگری را هم مقابل چشم داشته باشد که خود را وارد چرخه سالم زندگی ‏کرده و توانسته سد ها را بشکند، و مورد توجه افکار عمومی نیز قرار گرفته، امکان بازنگری اش در روابط و رفتار ‏اجتماعی، بسیار زیاد است. ‏

ممکن است فکر کنیم که خواندن و شنیدن از اخبار و اطلاعاتی چنین، مربوط به یک قشر خاص است و مثلا فرد از زندان ‏آزاد شده از کجا در معرض چنین اطلاعاتی قرار بگیرد؟ ‏

پاسخ من این است که اتفاقا ارتباط زندانیان با هم، ارتباط قوی و شبکه اطلاع رسانی در بین آنها قوی تر از بسیاری از ‏شبکه های اجتماعی است. ضمن این که می توان چنین اطلاعاتی را در اختیار زندانها قرار داد تا در اختیار کسانی قرار ‏بگیرد که دوره محکومیت خود را سپری می کنند.‏

زندانیان آزاد شده، فراموش شدگانی هستند که نیازمند توجه عمومی و خاص اند. در فراموشی مان بستری برای بازگشت ‏آنها به سقوط فراهم نکنیم!‏