نمی دانم تاکنون حالت تعلیق به شما دست داده است یا نه؟ حالتی برزخی، معلّق بین آسمان و زمین. ماندن در اغما. حالتی بین مرگ و زندگی. حالت سرگشتگی (disorientation). من گمان دارم ما داریم به این سمت پیش می رویم. یعنی نه به صورت فردی، بلکه به گونه ای اجتماعی.
مثلا سرمایه گذاری که نمی تواند حقوق کارگران را بپردازد، چون از دولت طلب دارد و دولت طلب او را نمی دهد؛ در حالت تعلیق است. کارگر شب که به خانه می رود، جلوی خانواده صورت خود را با سیلی سرخ نگه می دارد و با قرض زندگی می کند. او نیز نمی داند که کِی می تواند قرضهایش را ادا کند. او نیز معلّق است. خانم خانه دار وقتی به بازار می رود و می خواهد جنسی بخرد و نمی داند پولش کفاف می دهد یا نمی دهد، پیاز بخرد یا مرغ بخرد. بین پیاز و مرغ گیر کرده، در حال تعلیق است. دانشجوی خانواده نمی داند درسی که خوانده آینده ای دارد یا ندارد، شغلی برایش متصور است یا نیست. و به همین صورت، تاجری که جنسی را با دلار پایه وارد کرده یکشبه می فهمد که دلار گران شده و نمی تواند ادای دین کند و در آستانه ورشکستگی قرار می گیرد. همین طور، موجر و مستأجری که یکباره با قیمت های نجومی مواجه می شوند، معلّقند. بورس معلّق است. حتی وزیر معلّق است. وزیری که نمی داند آیا رییس دولت بودجه اش را به او می دهد یا نمی دهد، نمی تواند دست به کاری بزند. حتّی رییس دولت دست به کارهایی می زند که نشان از سرگشتگی و تعلیقِ اوست.
گویی در وضعِ تعلیق، نوعی هرج و مرج و حکومت حسینقلی خانی بر جامعه حاکم می شود که در آن، هیچ چیز پیش بینی پذیر نیست. حال آنکه “پیش بینی پذیری” برای هر امری جزو ضروری حساب و کتاب است. اگر نتوانید لااقل آینده نزدیک را پیش بینی کنید، سنگ روی سنگ بند نمی شود. گفته می شود خود این وضعیّت دستمان را باز می گذارد برای اتخاذ گزینه های مختلف. به قولِ مولوی:
اینکه گویی این کنم یا آن کنم
خود نشان اختیار است ای صنم!
امّا به گمانِ من، اساسا وقتی گزینه ای نداری، “این کنم یا آن کنم” نیست “چه کنم چه کنم” است. “چه کنم چه کنم” ناشی از اضطرار است. یعنی آدم مضطر به “چه کنم چه کنم” می افتد و آدمِ مختار به “این کنم یا آن کنم”.
ما معمولا اینقدر جلو می رویم تا گزینه هایمان هر لحظه کمتر شود و به جایی برسیم که اساسا گزینه ای برایمان باقی نماند. مانند کویرنوردی که از مبدائی بدون قطب نما و راهنما شروع به حرکت کرده است. طبیعی است که در مبداء انواع گزینه ها را در پیش دارد. اما هرچه جلوتر می رود، گزینه هایش کمتر می شود. تا جایی می رسد که هیچ گزینه ای جز خوردن مردار نمی یابد و از باب اَکلِ مِیتُه تن به گزینه ای می دهد که معلوم نیست زنده بماند یا بمیرد.
مثلا در همین قصه اتمی، ما اوایل گزینه های مختلفی داشتیم؛ اما بعد از ماجراجویی های دیپلماتیک مختلف و گرفتن “ورق پاره”ای به اسمِ قطعنامه، هر لحظه و هر دم گزینه هایمان کمتر شد. (هنوز گمان دارم که دولت مالکی تلاش دارد قطعنامه های بازمانده از رژیم قبلی را به نوعی از شورای امنیت در بیاورد و تاکنون، آثار بعضی از آنها باقی مانده است).
مشکل ما این است که به علّتِ بزرگ بودنِ دولت در ایران، سرسلسله قراردادهای اجتماعی و اقتصادی ما در نهایت به دولت منتهی می شود. یعنی در هر قراردادی که دو طرف وجود دارند و طرفینِ قرارداد دارای وظایف و حقوقی نسبت به یکدیگر هستند، گویی دست مرئی و نامرئیِ دولت نیز در آن میان حضور دارد. فلذا هر جا دولت بلنگد، آن بخش از فعالیت های اجتماعی، اقتصادی و… هم می لنگد. در حالیکه اگر بخش خصوصیِ قوی در ایران وجود داشت؛ حداکثر یک تکه از این سلسله قطع می شد مانند بریده شدنِ یک دست یا پا. امّا دولت به مثابهِ عقل و مغز است که اگر آسیب ببیند، کل پیکر به هم می ریزد.
پس اینکه می گویند دولت نماینده عقلانیت یک ملت است، حرف بیهوده ای نیست. هرجا در ادبیات سیاسی به دولت برمی خوریم، حتما عقل نیز همانجاست. چه از قولِ هگل بگویی، چه از قولِ وبر بگویی و چه از قولِ هابز. و می توان به یک معنا این قسم خداوند را که می فرماید: “فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا” (سوره نازعات - آیه ۵) به نوعی تعمیم داد به مدیران و کارآفرینانِ کشور. البته آیه در شأنِ سکانِ ملاء اَعلی نازل شده، امّا مرتبه نازلِ آن مدیران و مدبّرانِ امور معیشتِ مردم هستند. و به همین خاطر است که حضرت علی (ع) می فرمایند: “زوالُ الدُوَل باجتباءِ السُفَل” (زوال دولت نتیجه برکشیدنِ فرومایگان است).
حال ببینیم در شرایط بعد از تعلیق چه حالاتی ممکن است رخ دهد؟ حالت تعلیق همانطور که گفته شد؛ نوعی عبث بودن و پوچی (absurd) بوجود می آورد. در این حالت، عده ای به دنبال معجز می گردند که منجی بیاید و ما را از این حالت درآورد. عده ای بر طبل بیعاری زده و خوشباشی را پیشه می کنند. عده ای به دنبال خلافکاری می روند و جمعی رادیکال شده و با اقدامات کور می کوشند شرایط را عوض کنند. در هر حال، شرایط آبسورد جعبه پاندورا را می ماند که امکان دارد هر دم، جانور تازه ای از آن بیرون بزند.
امّا این تعلیق چه ربطی به آن تعلیق دارد؟ آیا واقعا برنامه هسته ای ایران و اصرار غربی ها بر تعلیق این فعالیت ها و تحریم های ناشی از آن باعث ایجاد این تعلیق شده است؟
من معتقدم که حتّی اگر ما شرایط خاص آمریکا را بپذیریم؛ یعنی، اولا به کلی دست از غنی سازی برداریم. ثانیا پروژه آب سنگین خود را متوقف کنیم. ثالثا اجازه دهیم که بازرسان آژانس سرزده هرجا خواستند سرکشی کنند و به سؤالات باقیمانده آژانس پاسخ دهیم. رابعا پروژه های موشکی برد بلند را نیز متوقف کنیم؛ باز در تعلیق خواهیم ماند. به این معنا که ممکن است از فشار جامعه جهانی کم شود، امّا مشکلِ ما داخلی است. گرفتاریِ ما از ناکارآمدی و بی کفایتیِ مدیران ارشد و میانی است که به این وضعیّت دچار شده ایم. من گمان ندارم پاکستان که حتّی به بمب هسته ای دست یافت، مشکلات خارجی نداشت. امّا عقلایی داشت که توانستند بی سروصدا کار خود را پیش ببرند.
نکته آخر اینکه من این حرف را قبول ندارم که درباره پروژه اتمی ایران، آن را به رفراندوم بگذاریم. مردمی که مشکلات عدیده ای دارند، سرگشته هستند و در حالِ اغما که نمی توانند رأی دهند. ثانیا مگر مردم رأی داده اند این پروژه آغاز شود که حال رأی به تعلیقِ آن دهند؟ به مردم چه ربطی دارد؟ آن کسانی که اختیار دارند، مسؤولیت هم دارند. چرا می خواهیم مسؤولیت اتمام پروژه را به گردنِ مردمی بیاندازیم که اختیاری در آغاز آن نداشته اند؟
منبع: وبلاگ محمد جواد روح