قالیباف نخورده مست است، آن همه خویشتن داری که در خیابان بهشت داشت، یک شبه بر باد رفت و زودتر از آن وقت که باید، نقاب از چهره کشید. آقای شهردار بیشتر از آنکه شبیه بوریس ویلس باشد، شبیه جک نیکلسون است در فیلم “درخشش”، به سیم آخر زده به این امید که سیمش وصل شود به آن منبع قدرت.
این همه پریشانی نشانه ای است که آمدن پیر سیاست، هاشمی رفسنجانی به میدان، خمار ریاست ازسر خلبان پرانده و ایرباس آرزو رو به سقوط است. اما در این دیوانگی های سردارِ فاستونی پوش از قضا فلسفه ای است و برای شناختِ جنونِ آنی “دکتر”، باید کمی درباره فلسفه ی سیاسی جمهوری اسلامی بگوییم.
هیچ انتخاباتی در جمهوری اسلامی چنین برهنه و بر سر مشروعیت قدرت نبوده است، بیراه نیست که تا حالا هر که آمده، پیش و بیش از آنکه از برنامه ها بگوید و دولت احمدی نژاد را به صلابه بکشد، خواسته تا نسبتش را با رهبر جمهوری اسلامی معین کند.
این همه لشگراصولگرایان که پر و بال نشان می دهند و قصد دلبری از ملکه ی کندوی زهر ولایت دارند، می دانند که برنامه مهم نیست و آنچه اهمیت دارد، تعیین جایگاه است در منظومه قدرت.
به نامزدهای اصولگر نگاه کنید. کامران لنکرانی، دو زانو در محضر ولی فقیه در سایه ی نظام، مصباح یزدی می نشیند تا اگر از مصباح “گرین کارت” گرفت، اقامت هشت ساله ی ریاست جمهوری را هم بگیرد.
جالب اینکه مصباح یزدی، با این جماعت پایداری، ذره ای مشورت درباره ی کامران نمی کند و یک تنه غسل تعمیدش می دهد تا حضراتِ پایداری بفهمند حتی در مرحله ی معرفی نامزد انتخابات، نیازی به رای گیری نیست چه رسد به اینکه میزان رای ملت باشد و مشروعیت قدرت از اراده ی مردم برآید.
این نزاع عمیق بر سر مشروعیت قدرت، ختم به تردید در صلاحیت رهبر فعلی جمهوری اسلامی نمی شود و به ژرف می رود و ناگزیر این پرسش بنیادین را مطرح می کند که آیا اصولا کسی از پیامبر گرفته تا ولی فقیه، حق آن دارد تا یکسویه و بی نظارت، برای سرنوشت جامعه تصمیم گیری کند و رایش را ابلاغ کرده و مردم هم ملزم به اطاعت باشند،پاسخ از سر ترس و لرز و نه از سر اعتقاد اصولگرایان همان است که سردار نقدی گفت که اگر ولی فقیه بفرماید صدام را هم می بوسیم.
می گوییم پاسخ اصولگرایان ریاکارانه است، چرا که احمدی نژاد را دیده ایم که بوسه بر دست رهبری می زد و امروز بر پیشانی مشایی.
انتخابات ایده آل برای رهبری، گرد آمدن مومنین به فلسفه سیاسی ولایی بود و آن وقت، جا برای همه هم بود و نیازی به ائتلاف نبود و رهبری حتی آن وسواس لسانی بر سر حضور و شکوه را نیز کنار می گذاشت، دلیلش هم اینکه وقتی می توان میلیونها رای را جابجا کرد، دیگر ساختن آمار حضور برای دل آقا، آب خوردن است.
اما چنین نیست، احمدی نژاد و مشایی حرف تازه ای دارند. مشایی معتقد است که مشروعیت قدرت از ولایت فقیه نیست و حتی اسلام در این کلیتی که امروز جمهوری اسلامی، مطرحش می کند، دردی را دوا نمی کند.
مشایی که روحانیان را از هر ذوقی خالی می داند و اصلا عبا و عمامه را دست و پا گیر، منبع قدرت را به جایی دیگر پرت می کند، جایی نه خیلی دور و نه خیلی نزدیک، خود امام زمان،امام زمانی که از همه دور است وبه حضرت مشایی نزدیک. اینجای نظریات مشایی به فرقه ی شیخیه نسب می برد که معتقد بودند در همه ی دورانها شیعیان کامل، باب مهدی هستند و این شیعیان، لزوما حضراتِ روحانیت نیستند.
احمدی نژاد با هر چه دم دستش هست، نشان داده که مشایی را شیعه کامل، بلکه انسان کامل می داند، حالا حسابش را بکنید از امام خمینی که نایب امام زمان بود و بعضا خود را مقید به فقه و نظرات مشورتی دیگر مراجع می دانست، این فاجعه زایید و حالا از انسان کاملی مثل مشایی چه خواهد تراوید و به یاد داشته باشیم، هر وقت حلقه ی مشروعیت قدرت به پرده غیب و آسمان وصل شود، افسار قدرت دیگر به دست مردم نخواهد رسید و از این لحاظ اتفاقا مشایی در جبهه ی خامنه ای است و فقط در ادعای فاصله با امام زمان توفیر دارند و بر سر قیم بودن بر مردم توافق. اما نگاه دیگری نیز به فلسفه ی قدرت و مشروعیت حکمرانی در انتخابات حضور دارد،
حضور شجاعانه ی هاشمی در انتخابات و در این بزنگاه تاریخی که ایران با نابودی سر سوزنی فاصله دارد، امتداد منطقی راه طول و درازی است که از مشروطه تا حال آمده ایم، هاشمی به نمایندگی از تفکری به انتخابات پای نهاده که معتقد به مهار قدرت هستند و بازگشت به رای مردم. همچنان که مخالفان هاشمی اذعان دارند، پایگاه اجتماعی هاشمی آن اقلیت سنتی هواخوان نظام ولایی نیست و شور و شوق ایرانیان به هاشمی را نمی توان به تمامی به حساب عملکرد گذشته او نهاد، هاشمی امروز به نمایندگی از گفتمانی واقع نگر به انتخابات پای نهاده که به تجربه و عبرت ایدئولوژی را به کناری گذارده و از رویا پردازی های مذهبی نیز گذشته است،حامیان هاشمی مجموعه ای از روشنفگران و طبقه ی نحیف متوسط و حتی فرودستان اقتصادی هستند که امید بسته اند تا بلکه در پی غلیانِ وعده و وعید دولت احمدی نژاد و خاکستر نشینی، بوی بهبودی از اوضاع بشنوند ولی همان ها که تنها به دلایل اقتصادی به هاشمی رای می دهند، به غریزه در می دانند که رای شان با کالبد قدرت و حکومت همخوانی ندارد و ای بسا اگر آن تحول اقتصادی می خواهند، باید نگاه به هستی شناسی قدرت را دگرگون کنند.
حضور هاشمی، سیاست ایران را رو به عقلانی شدن می راند. هاشمی نه قهرمان است و نه هیچ گاه در جمهوری اسلامی اپوزیسیون تلقی می شده، هاشمی خود سیاست است آنچنان که هست،خوب و بد و زشت و اتفاقا همین واقعی بودن به هاشمی آموخته که اگر رای مردم را می خواهد باید که درکنارشان بایستد و مشروعیت قدرت را از آنان بداند.
و اما در این کارزار بزرگ، بیچاره قالیباف که هنوز گرفتار اثبات بندگی است،شهردار تهران که این چند ساله هر اتوبانی که گشود به امید راهی به ریاست جمهوری بود با آمدن هاشمی دریافته که آنچه ریسیده،پنبه است و باید بادبان را رو به سوی باد ولایت کند، از بد حادثه فرصت طلبی هم خیلی اوقات فرصت ها به باد می دهد، سال ۸۸ و با راهپیمایی سبزها، قالیباف به تردید افتاد که نکند روزگار عوض شود و سرش بی کلاه ماند،سکوت کرد و این به یاد دل کینه جوی رهبری ماند و حالا به آب زمزم هم پاک نمی شود و شهرداراز بیت وامانده و از مردم رانده می شود. قالیباف نمی داند که: بوریا باف گرچه بافنده است، نبرندش به کارگاه حریر.