خشم این حنجره خسته، همیشه غایب

بهروز کاظمی
بهروز کاظمی

» شرح/ زاد روز

 از سنگلج تا تجریش یا از تهران‎پارس تا هفت‎چنار را که قدم بزنیم در هر محله‌ای، نامی وجود دارد که ما را با دنیایی از خاطرات همراه می‎کند به خصوص آنکه به تازگی کتاب نویسنده ای را خوانده باشی یا ترانه های کسی را گوش کرده باشی که همان روزها سالروز تولد یا مرگ او باشد و در همان محله زندگی کرده باشد.

در سالهای پس از انقلاب نام بسیاری از خیابان‎های تهران عوض شد. گویا قرار بود برخی از نام‎ها پاک شود تا خاطرات متعلق به آن هم به همراهش دفن شوند. تخت‌جمشید طالقانی شد. تخت‌طاووس مطهری. آیزن‌هاور شد آزادی. در این میان کسی نمی‎داند چرا نام خیابان سلسبیل که نه تنها طاغوتی نبود بلکه نام چشمه‌ای بود در بهشت که در قرآن آورده شده به یک باره شد رودکی. فریدون فروغی در همین محله ی سلسبیل متولد شد. محله ای که گرچه نامش تغییر کرد اما چشمه‎ی جوشان استعدادها و نام‎های زیادی را در کوچۀ ذهن مردم تداعی می‎کند.

 فریدون فروغی در نهم بهمن سال 1329 به دنیا آمد. پدر او، فتح‎الله فروغی مردی هنردوست و اهل ادب بود. گه گاه شعر می گفت و ساز می‎نواخت و تار می زد. فتح الله از خانواده‎ای متمکن و اهل نراق بود و سالها بعد در سال 1356 بر اثر بیماری ذات‌الریه در بیمارستان بانک ملی درگذشت.

پسر یکی‎یکدانه خانواده فروغی بیش از آنکه اهل درس و مدرسه باشد با موسیقی پیوند خورده بود. او در کودکی جاز و پیانو را آموخت و علاقه اش به نواختن درام را کشف کرد. در 16 سالگی گروه موسیقی خود را تشکیل داد و آهنگ های فرنگی را اجرا می‎کرد. هنوز در دوران مدرسه و نوازندگی بود که عاشق شد. 18 ساله بود که دختر به همراه خانواده اش به آبادان مهاجرت کرد و مدتها بین فریدون و معشوق‌اش فاصله افتاد تا اینکه نامه ای از معشوق رسید که در آن، این جمله نوشته شده بود:

“تو موزیسین بی آتیه ای هستی. من نمی توانم ارتباطم با تو را ادامه بدهم، می خواهم با فرد دیگری ازدواج کنم. خداحافظ”

او پس از مدتی به شیراز می رود و در یکی از معروفترین کاباره های این شهر به نام کاباره کازابا مشغول خواندن می‎شود . ورود او به این کاباره باعث شهرت او در میان جوانان می‎گردد. کاباره‎داران زیادی به دنبال او می آیند و فریدون با بازگشت به تهران تبدیل به ستاره آنها می‎شود. در همین روزها دو نفر دیگر که به دنبال آغاز فعالیت جدی خود در فضای هنری بودند با فریدون آشنا می شوند و هر سه اولین اتفاقات مهم کارنامه‎ی هنری خود را تجربه می‎کنند. اولین‎هایی که به شهرت آنها کمک شایانی می‎کند.

 

خسرو هریتاش که در سال‌های بعد به عنوان کارگردانی متفاوت شناخته شد تصمیم به ساخت فیلم آدمک می‎گیرد. اولین فیلم بلند سینمایی هریتاش باعث آشنایی او با تورج شعبان‎خانی می شود. شعبان خانی پسر خاله سیمین غانم بود و به ترانه سرایی و آهنگ سازی مشغول بود. هریتاش که در فیلم آدمک در پی نشان دادن شکاف بین دو نسل جامعه‎ی ایران است، برای موسیقی این فیلم به دنبال صدایی متفاوت است که در نهایت فریدون را پیدا می‎کند. این سه نفر خیلی سریع همدیگر را می‎پذیرند و در نهایت دو ترانه معروف آدمک و پروانه من با شعر تورج شعبان خانی و صدای فریدون فروغی منتشر می‎شود.

روزهای شهرت فریدون آغاز شده است. او از سال 1350 تا 1354 به شدت مشغول به کار است. اغلب ترانه‎های ماندگار او مثل غوزک پا، همیشه غایب، غم تنهایی و نماز مربوط به همین سال‎هاست. او طی همین دوره با گلی فتوره‌چی آشنا می‎شود و با او ازدواج می‎کند. ازدواجی که دیری نمی‎پاید که به جدایی می‎رسد. موسیقی فیلم‎های تنگنا، یاران و فتنه چکمه‎پوش نیز محصول همین سالهاست. نام ترانه نماز که به مذاق ساواک خوش نیامده، او را مجبور به تغییر این کلمه با نیاز می‎کند. اما این ابتدای سانسور او در سال های قبل از انقلاب ایران است.

فریدون طی سال های 1353 و 1354 اولین و دومین آلبوم خود با نام‎های زندون دل و یاران را به بازار عرضه می‎کند. به نظر می‎رسید که او پله‎های شهرت و موفقیت را پشت سر می‎گذارد اما ترانه سال قحطی ورق را برمی‎گرداند. فضای امنیتی کشور نه تنها اجازه انتشار این آلبوم را نمی‎دهد بلکه این ترانه فعالیت او را به مدت دو سال یعنی تا سال 1356 که فضا بازتر شده ممنوع میکند. در نهایت برگشت فریدون با انتشار آلبوم سال قحطی همراه است.

 

با افزایش فضای انقلاب 1357 در ایران، او آلبوم بعدی خود به نام بت شکن را ارائه می‎کند که حال و هوای انقلاب را می توان در آن حس کرد. فروغی در حالی ترانه بت شکن با شروع معروفِ خلقی بت شکن با فرمانی الهی صبح روشنی در قلب سیاهی را خواند که نمی‎دانست نه تنها طی سال‌های بعد دوران غیبت طولانی خود را آغاز خواهد کرد بلکه مشمول سانسوری دراز مدت خواهد شد. او در همان سال ترانه روسپی را اجرا کرد. ترانه ای که هیچگاه مجوز انتشار نیافت.

پس از انقلاب و در سال 1359 فروغی معروف ترین ترانه خود را خواند. ترانه ای که به نظر می رسد هیچگاه قدیمی نشود. داستان ترانه یار دبستانی من مانند زندگی فریدون فروغی قصه عجیبی دارد. منصور تهرانی تصمیم می گیرد فیلم از فریاد تا ترور را بسازد و برای این فیلم ترانه ویژه ای از خود را در نظر گرفته است. او این ترانه را به فروغی می‎دهد و فریدون هم اجرایی بی نظیر از این ترانه را ارائه می‎کند. فیلم برای انتشار با یک مشکل جدی مواجه می شود و آن هم صدای فروغی بر روی ترانه این فیلم است. پیگیری‎های تهرانی نتیجه نمی‎دهد و او مرجع مشخصی که صادر کننده حکم سانسور فریدون فروغی است را پیدا نمی‎کند. هر چند ترانه این فیلم در نهایت توسط جمشید جم بازخوانی شده و فیلم منتشر می‎گردد اما دوران محدودیت و سانسور فریدون فروغی تازه آرام آرام آغاز شده است.

 

فروغی تا سال 1361 چند اثر دیگر مانند کوچه شهر دلم و آلبوم سُل با همکاری کورش یغمایی را ارائه می‎کند و از آن سال به بعد فعالیت او رسما ممنوع می‎شود. روزهای سخت فریدون شروع شده بود. تلاش‎های او برای گرفتن مجوز جواب نمی‌دهد و او روز به روز فراموش‌تر و کمرنگ‌تر می‎شود. او در طی این سال‎ها دو بار به زندان می‎افتد تا اینکه پس از دوران محکومیت‌اش تصمیم می گیرد از ایران خارج شود و فعالیت خود را در خارج از ایران ادامه دهد. حتی یک بار و طی سفر به دوبی در سال 1365 پیشنهادهایی را که از خارج از کشور دریافت کرده بررسی می کند اما در نهایت تصمیم به ماندن در خاک وطنش می‎گیرد.

 ممنوعیت کاری فریدون فروغی در ابتدای دهه هفتاد کمرنگ می‎شود و پس از ازدواج با سوسن معادلیان فعالیت هنری خود را دوباره آغاز می‎کند. هر چند این فعالیت‎ها بیشتر در قالب اجرای کنسرت است اما پیوند او با هوادارانش دوباره برقرار می‎شود. در سال‎های پایانی دهه هفتاد که امید حضور پررنگ‎تر فریدون فروغی در فضای هنری در حال شکل گرفتن است دو اتفاق تاثیر بسیار بدی بر روحیه او می‎گذارد. تلاش کیومرث پور احمد برای اخذ مجوز حضور فروغی در فیلم گل یخ با شکست مواجه می‎شود و از سوی دیگر حمیدرضا آشتیانی‌پور هم موفق به اخذ مجوز نهایی برای اجرای موسیقی فیلم دختری به نام تندر با صدای فروغی نمی‌شود. هر چند که این موسیقی ضبط و چندین بار هم اجرا شد اما در نهایت صدای او از این فیلم هم حذف شد.

 

فریدون 51 ساله بسیار آزرده خاطر است. او هیچگاه حاضر نشد وطنش را ترک کند و طی سال‎های بعد امید او تماماً تبدیل به ناامیدی شد. درسالهای واپسین عمر،دوستانش او را شکسته‌تر از سن حقیقی‌اش می‌دیدند و هوادارانش در حسرت شنیدن آثار جدید او لحظه‎شماری می‎کردند. اما گویا قوزک پای او دیگر یارای رفتن نداشت. کودکِ با استعداد محله سلسبیل در روز جمعه، سیزدهم مهر ماه ۱۳۸۰ در محله خاطره‎انگیز دیگری یعنی تهران پارس و در منزل خود درگذشت و او را بنا به وصیتش در روستای قرقرک واقع در اشتهارد کرج به خاک سپردند. شاید بی‎راه نیست که اهالی هر دو محله‎ی سلسبیل و تهران پارس خود را هم محلی او می‎دانند و به این قضیه می بالند. چرا که او علی‎رغم ممنوعیت‎های حکومتی توانسته بود جای خود را در خاطرات مردم باز کند و ایرانی‎های بسیاری بخش زیادی از خاطرات خود را با صدای او به یاد می‎آوردند خصوصا آنهایی که در رویدادهای مهمی مانند حوادث کوی دانشگاه و جنبش سبز دست‌ در دست یکدیگر در اعتراضات خود، ترانه یار دبستانی من را می‎خواندند. شاید همین یک ترانه کافی باشد تا باور کنیم فریدون فروغی تا آینده ای نامعلوم در میان ما زنده و برای قریه ای به نام وطن دلواپس است. آثار منتشر نشده زیادی از فریدون فروغی وجود دارد که تاکنون و پس از گذشت سالها از مرگ او هنوز مجوز انتشار نگرفته است.