معرفی سایت “ادبیات ما”
نشانی: www.adabiatema.com
شورای سردبیری: سینا حشمدار – داوود آتش بیک
دبیر بخش داستان: مینا حسین نژاد
دبیر بخش شعر: سهند آقایی
ادبیات ما تمرکز خودش را بر معرفی چهرههای جوان ادبیات امروز ایران گذاشته و با رویکردی نو سعی در شناساندن شاعران و نویسندگان جوان کشور دارد. “شعر آزاد”، “داستان”، “پروندهی داستان ایرانی”، “ادبیات در دنیای مجازی”، “نقد کتاب” و “پیشنهاد کتاب”، بخشهای “ادبیات ما” را تشکیل میدهند.
در بخش “دانلود” ادبیات ما، در کنار کتابهایی که برای دانلود کاربران قرار داده شده است، مجلههای “ادبیات ما” نیز در دسترس بازدیدکنندگان قرار دارد. تا کنون 9 شماره از این مجله منتشر شده است.
ادبیات ما در به روز رسانی این ماه خود، نگاهی دارد به نقد و بررسی کتاب “لکنت” نوشته “امیرحسین یزدان بُد”. یادداشت زیر از این پرونده انتخاب شده است:
نگاهی به رمان “لکنت” نوشتهی “امیرحسین یزدان بُد”
گرگ در کمین نویسنده است!
مهام میقانی
لکنت یک “رمان تاریخی” نیست. تاریخ در لکنت مصرف میشود. ممکن است واژهی مصرف به سرعت وجهی منفی را ایجاد کند اما اجازه بدهید در این مورد کمی صبورتر باشیم. شاید بتوانیم رمانهای تاریخی را به سه دستهی عمده تقسیم کنیم. دستهی نخست را میشود “رمان تاریخگرا” نامید. این نوع رمانها همگی زمانی در گذشته را به عنوان بستر داستانی خود در نظر میگیرند. اما تاریخ در این رمانها تنها صحنهپردازی برای روایت یک داستان مستقل از تاریخ نیست؛ تاریخ در جای جای پیرنگ این رمانها تاثیر غیرقابل انکار خود را فاش میکند و ممکن است مثل اژدهای اساطیری دمی زیر آب باشد و دمی روی آب. در این رمانها تاریخ همانگونه که رخ داده است بیان میشود: انقلاب فرانسه پیروز میشود در حالی که در سیر پیروزی انقلاب یک زندانی قدیمی پرهیزگارانه تلاش میکند عاشق و معشوقی جوان را به وصال یکدیگر نزدیک کند. (این رمان برای شما آشنا نیست؟) سینوهه پزشک نام آشنای فرعون درست به مانند اسناد موثق مصر باستان به مرضی دچار میشود که یک عمر در تلاش برای یافتن درمان آن بود و ریچارد شیر دل و سلطان صلاح الدین برای اینکه به جنگهای صلیبی پایان دهند و هر کدام به سرزمینهایشان برگردند محاصرهی “یافا” را بینتیجه و روانفرسا توصیف میکنند. این وقایع واقعا رخ دادهاند. رماننویس حتی در ترتیب رخ دادن آنها دستی نبرده. تنها در لابهلای درزهای تاریخ داستان خود را تعبیه کرده است. در نوع دوم که میشود آن را “رمان ضدتاریخ” دانست نویسنده تعمدا دروغ میگوید تا تاریخ را به ریشخند گرفته باشد. در این رمانها هیتلر در پیادهروی تاریخی خود در حاشیه برج ایفل پس از تسخیر پاریس به دست نیروهایش توسط یک جوان لهستانی ترور میشود. سلتها کمی پیش از میلاد مسیح به ارتش بزررگ ساکسونها شکست عظیمی را وارد میکنند به طوری که ساکسونها تا قرنها بعد خیال تصرف جنوب بریتانیا را از سر بیرون میکنند. خلاف آنچه به نظر میرسد رمانهایی که تلاش میکنند با تاریخ شوخی کنند باید متعلق به این دسته باشند، آنها زیرمجموعه دستهی نخستاند. آنها تاریخ را تغییر نمیدهند بلکه تنها آن را به بازی میگیرند و دست میاندازند. و نوع سوم را میتوانیم “رمان سازندهی تاریخ” بنامیم. رمان شناخته شدهی “نشان سرخ شجاعت” نوشتهی “استفان کرِین” نمونهی بارزی از این نوع رمانهاست. هنری فلمینگ که از جبههی جنگ گریخته است دستخوش وقایع مختلفی قرار میگیرد و زندگی او بهانهای میشود برای ثبت جنگهای داخلی ایالات متحده- که تقریبا همزمان با تولد نویسنده رمان به اتمام رسیده بود- در تاریخ رمان. این رمانها از وقایع تاثیرگذار معاصر اسنادی برای آینده میسازند. جنگها، حملات تروریستی، رکودهای اقتصادی ناگهانی، بلایای طبیعی و دهها واقعهی دیگر عرصهای میشوند برای ابراز داستانی که میتواند برای آیندگان یک رمان تاریخی ناب درنظر گرفته شود. با این توصیف “لکنت” به هیچ یک از دستههای رمان تاریخی تعلق ندارد. “گذشته”ای که سازندهی نخستین جرقههای داستانی این رمان است تبدیل به موضوع جداییناپذیر رمان نمیشود. داستان واقعیای که نویسنده برای نوشتن یک داستان کوتاه آن را مورد استفاده قرار میدهد میتوانست با هر واقعهی دیگری جایگزین شود. آدمهایی که زندگیشان دستمایهای برای الهام ِ نویسنده قرار میگیرد میتوانستند متعلق به هر خاندان ثروتمند آذربایجانی دیگر باشند چرا که در آن مقطع تاریخی که مد نظر نویسنده بوده است شخصیتهای متمول بسیاری خواسته یا ناخواسته در بطن ماجرای استقلال آذربایجان قرار میگیرند. “لکنت” رمانی است که از تاریخ برای تولید رمز و راز استفاده میکند. این البته خود یک نکتهی درخور تامل است چرا که به ندرت چنین گرایشی را در میان رمانهای اخیر ادبیات فارسی دیدهایم. همین بهرهگیری نیمبند از گذشتهی تاریخی ما و در هم تنیدن آن با زمان معاصر را نمیشود به عنوان امتیازی در روند “ارزشیابی” “لکنت” نادیده گرفت. اما رمان هر چه پیش میرود ارتباط خود با تاریخ را از دست میدهد. خلق موجود اسرارآمیز و هراسناکی به نام “جنوار” در آغاز استعارهای تصور میشود که میتواند گذشته و اکنون را در محلی مشترک به یکدیگر پیوند بزند. جانداری عجیب و ناشناخته که گویی نیمی گرگ است و نیمی انسان هرازگاهی سر و کلهاش پیدا میشود و چه در گذشتهی تاریخی رمان و چه در اکنون آن ردپایی از خود آشکار میکند. او مثل روح سرگردانی که تاریخ یک سرزمین را میخورد در تاروپود زمان پرسه میزند تا قربانی خود را به چنگ آورد. اما سرنوشت “جنوار” آن طور که باید آشکار نمیشود و یا دست کم به سمت آشکارشدگی پیش نمیرود. همین بیجوابی به “جنوار” اجازه نمیدهد استعارهای باشد برای یک بیماری تاریخی. مرضی که گذشته و اکنون یک ملت را میجود و با بیپروایی تمام پیش میرود. عارضهای که این موجود منحصر به فرد- که میتوانست در ادبیات داستانی معاصر ما یک نمونه یبدیع و یگانه باشد- گریبان سایر المانها و اشخاص برجستهی رمان را میگیرد. “لکنت” با وجود تمام امتیازها و نقاط جذابش به عارضهی “گرههای سردستی” دچار است. امیرحسین یزدانبد به زیبایی معماهایی را برای مخاطب طرح میکند که در ادبیات داستانی فارسی چندان به آنها خو نداشتهایم اما خود خیلی زودتر از آنچه توقع داریم یا به آنها پاسخ میدهد و یا آنها را به کلی نادیده میگیرد. از این روست که سی صفحهی نخست این رمان 157 صفحهای وعدهی یک رمان جذاب و هراسآلود را میدهد اما هر چه به نیمه نزدیک میشویم سندرم خستگی نویسندهی ایرانی از داستان خود آرام آرام خودنمایی میکند. “لکنت” بیش از آنچه نیاز است سریع پیش میرود. این سرعت در صفحات آغازین کتاب شکل و شمایل یک مزیت را به خود میگیرد. همه چیز همانطور روایت میشود که خواننده انتظار دارد. ما وقتی را صرف توصیفهای غیرضروری و عناصر خارج از مختصات ژانر معمایی نمیکنیم. تکلیف داستان معلوم است: نویسندهای جوان مجموعه داستان موفقی منتشر کرده است. بین داستانهایش قصهی جذابی به نام “جنوار” وجود دارد که از افراد، اشخاص و وقایع حقیقی وامدار است اما نویسنده سرچشمهی واقعی داستان خود را کتمان کرده و آن را مخفی نگه داشته، آدم مرموزی پیدا میشود که میگوید میداند نویسنده زندگی چه کسی را بازگو کرده و از آن جایی که واضح است در میزان آگاهی خود اغراق نمیکند توجه نویسندهی جوان را جلب میکند. از اینجا به بعد باید شاهد پیش روی مرحله به مرحلهی داستان باشیم اما این مراحل به شیوایی سرآغاز رمان شکل نمیگیرند. شاید اگر “لکنت” سه برابر حجم فعلی خود را میداشت و فرصت بیشتری به حل معماهای خود اختصاص میداد این میزان از تعجیل در سیر داستان شکل نمیگرفت و پیرنگ خوب رمان در حجمی مغتنم بازتاب داده میشد. با این حال نباید فراموش کنیم “لکنت” با وجود حجم کم خود که حتی رمان بودن آن را زیر سوال میبرد از برخی جهات همچنان رمان درخور احترام و ارزشمندی است. چه طور میتوانیم در حالی که کمتر نویسندهی جوان هم عصر ما علاقهای به تاریخ خود نشان میدهد یک رمان تاریخی ناب را انتظار داشته باشیم؟ “لکنت” شمایلی است از آنچه یک رمان تاریخی فارسی باید باشد. شمایلی که اگر به یک تمثال تبدیل نمیشود به این سبب است که نمیتواند بدون ایستادن روی شانههای رمانهای تاریخی پیش از خود اعلام حیات کند. “لکنت” یک “تاریخیگری ادبی” نیم بند روی دور تند است که خود میتواند آشکارکنندهی حقایق بسیاری از زمانهی ما باشد. به همین خاطر “لکنت” رمان مهمی است. رمانی که علاوه بر حساسیت نشان دادن به مقولهی تاریخ به فردیت نویسنده نیز توجه میکند. شخصیت نویسنده در این رمان برای خود یک سبک زندگی دارد. سبکی که خود آن را ساخته و از آن راضی است. دوستانی دارد که با آنها دربارهی ادبیات گفتوگو میکند، به طور منظم به کافهی مورد علاقهاش میرود، آپارتمانی از آن خود دارد و در جلسات ادبی شرکت میکند. این سبک زندگی البته پیش پاافتاده از این جهت پراهمیت است که میتواند قدمی باشد در جهت هویت اجتماعی یک نویسنده. اما همین قائل شدن هویت بعید نیست با اتهام خودشیفتگی نیز همراه شود. ممکن است راوی “لکنت” جوانی به نظر بیاید که بیش از اندازه تحت تاثیر خود است. جوانی که با نوشتن یک مجموعه داستان نحیف خود را بخشی از سرمایه ادبی کشورش دانسته تا جایی که برای شرکت در یک جلسهی ادبی به سرزمین مجاور ِ همزبان خود سفر میکند. اما اگر این هویتخواهی خودشیفتگی نابهجا هم تصور شود به باور من نباید از وجوه مثبت آن صرف نظر کنیم. نویسندهای که در “لکنت” بازتاب داده میشود نویسندهی تک کتابی شادابی است که با صلابت و سرزندگی از حرفهی خود -و به دنبال آن از سبک زندگیاش- دفاع میکند. او آن نویسندهی پریشان حال و مغروضی نیست که نتوانسته هویت اجتماعی خود را متاثر از حرفهای که به آن علاقه دارد بسازد. آدم گوشهگیر، بدلباس و به شدت حساسی که ظاهر سردمزاجی دارد و به حاشیه جامعهاش هول داده شده. راوی “لکنت” نویسندهای موفق است. نویسندهای که انعکاس آن در ادبیات داستانی فارسی بسیار نادر است. حتی اگر این موفقیت ناشی از توهم و سادهباوری راوی باشد بازهم نمیشود آن را به این بهانه نادیده گرفت. لذا میخواهم دوشادوش وجه تاریخی این رمان وجه هویتیابی آن را نیز مهم بدانم. چرا که تا وقتی نویسندگان معاصر ادبیات فارسی خود تلاشی برای هویتسازی نکنند کسی هویت آنان را به رسمیت نمیشناسد. از این رو “لکنت” گرچه در بهرهگیریاش از تاریخ چندان برجسته به نظر نمیرسد در فرآیند ساختن هویت فردی برای نویسنده موفق است.
اما باید همین جا به یک نکتهی دیگر نیز اشاره کنیم. نکتهای که از پیوند تاریخیگری کم رنگ رمان و هویتسازی مغتنم آن شکل میگیرد. “لکنت” گذشتهی سرزمین خود را سرشار از رخدادهای اسرارآمیز در بستر تیرهای میداند که امروز باید آن را بازیابی کرد. اما گویی از حال ِ خود غافل است. زمانی که راوی داستان به افغانستان میرود و با آن پیرمرد فرزانه همکلام میشود انگار سفیر سرزمین بیعیب و نقصی است که آمده فقر و فلاکت و نابسامانی افغانستان را به چشم ببیند و پیروزمندانه فلنگ را ببندد. زمان حال ِ رمان مبری از هرگونه التهاب تاریخی است. همه چیز به ظاهر خوب است و هر جا نشانی از شر دیده میشود تاریخ یا همان زمانی که گذشته است سر و کلهاش پیدا میشود. “لکنت” چشمش را به روی اکنون بسته است. وقتی راوی رمان از اوضاع اکنون افغانستان سخن میگوید اطمینانی در لحن او دیده میشود که گویی مملکت خودش باغ سحرآمیزی است که خارج از تمام کشمکشهای جهانی ایستاده. ممکن است این نادیدهانگاری بخشی از نان به نرخ روز خوری ادبیای تصور شود که در سالهای اخیر شرط نامکتوب دریافت مجوز نشر بوده است. برای جریان غالب چه رمانی بهتر از این، که گذشتهی کشور را مملو از جنگ و بیعدالتی و غارت، و کشور همسایه را گرفتار در دامن بیگانه نشان دهد و اکنون خود را وابگذارد. در “لکنت” اوضاع نویسنده مساعد است؛ تنها خطری که نویسندهی تک کتابی عصر حاضر را تهدید میکند آن انسان گرگنمای عجیب و غریب است و یا شاید آن پیرمرد ثروتمند کینهتوز. اما اجازه بدهید تا این اندازه زیادهروی نکنیم. تجربهی خواندن “لکنت” برای من تجربهای جذاب همراه با احترام برای خالق آن بود. پس برای پاسخ دادن به این بدبینی عجالتا باید صبر کنیم چون ممکن است همین الان “جنوار” در کمین باشد…