شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام…
واژه “ کامنت ” را فرهنگ لغت انگلیسی به فارسی، نظریه دادن و تفسیر کردن معنا می کند، اما این اصطلاح از زمانی که روزنامه نگاری اینترنتی وارد زندگی فارسی زبانان شده، به حوزه ی لغوی ما ایرانی ها نیز اضافه شده است. کافی است چند دقیقه ای به سایت های پربیننده و روزنامه های اینترنتی سرک بکشی، تا از اهمیت و تعدد همین “ کامنت ” ها با خبر شوی. کامنت های گاه موافق، گاه مخالف و گاه حتی خارج از موضوعی که از منظر جامعه شناسی بسیار مهم و تاثیرگذار جلوه می کنند. اما شق دیگر، مخاطب واقعی این کامنت ها هستند. گاه این کامنت ها در پای نوشته و یا مطلبی از یک نویسنده یا یک شخصیت اجتماعی و سیاسی آورده می شوند، پرسش ما برخورد نویسندگان و مخاطبین راستین با همین کامنت ها و نظریات است. همین است که بر آن شدیم تا در صفحه ی دیدار “ هنر روز ” به سراغ نویسندگانی برویم که به دلیل و یا دلایلی خاص نظریات و یا کامنت های بیشتری دریافت کرده اند تا از تاثیر و پیامدهای این کامنت ها جویا شویم و شیوه ی برخورد آنها با این نظریات… در همین راه و برای آغاز به سراغ هادی خرسندی رفته ایم، هم اویی که به دلیل شرکت در مراسم خاکسپاری بانو مرضیه، از چند هفته قبل تا کنون در معرض توجه و هیاهوی خبری بوده است. او با همان شیوه ی سخن گفتن رک و شوخ چشمی همیشگی اش پاسخگوی همکارمان در لندن شده است. امید که این راه تازه آغاز شده ادامه یابد تا مجال و فرصت گفت و گو بیش از پیش فراهم باشد… شرح این نخستین گفت و گوی ما را در ادامه از پی بگیرید…
نرفته بودم تمرین دموکراسی…
آقای خرسندی، ما در این گفت و گو، بنا داریم تا از نظرات خواننده ها راجع به کار نویسنده ها بپرسیم و تاثیر این نظرات و به اصطلاح کامنت ها را بر روی کار و باور اهل قلم مرور کنیم … حالا به سراغ شما آمدیم چون خبر سخنرانی شما در مراسم خاکسپاری مرضیه، هنوز نقل محافل فرهنگی و هنری است… بگذارید تا کلام به بیراهه نرفته، با این سوال کلی شروع کنم که شما برای مرور کامنت های ارائه شده در پای مطالب چه قدر وقت می گذارید؟
هادی- در این مورد اخیر کامنت ها و پیام های فیسبوک خودم چندان زیاد بود که ره به تکرار میزد و من زود رها کردم. نظرهای خارج از این محدوده را هنوز به درست نخوانده ام و فعلاً تا چند ماه نیازی به خواندن آنها ندارم، چرا که عجالتاً قرار نیست در خاکسپاری دیگری شرکت کنم و سخنرانی تازه ای داشته باشم! عجله ای برای خواندن وعبرت گرفتن ندارم. خیلی شده و زیاد وقت میگیرد. اما نخوانده، به همه ی عقایدی که آمده احترام میگذارم و سپاسگزار مخالف و موافق هستم.
در واقع مصرف اصلی این کامنت ها برای تبادل نظر بین مردم است. موافق و مخالف قضاوت میکنند و بحث میکنند. الزامی به حضور متهم نیست. این را هم بگویم که متأسفانه یا خوشبختانه کامنت ها و ایمیل ها و پیام ها را خودم باز نمیکنم و برای صرفه جوئی در وقت، یکی دوتا همکار افتخاری دارم که ناسره را از سره دیلیت میکنند!
بسیاری کامنت ها هم به مصداق سنگ مفت - گنجشک مفت واصل میشود. خودتان حساب کنید که اگر نشانی پستی میدادیم که جماعت نظرشان را پست کنند، چند درصد منصرف نمیشدند؟
کامنت ها چون مکانیزم رسانه ای دارد، کاربرد حکومتی هم دارد. ایجاد خفقان و ترور کلام یکی از ترفندهای حکومتی در مقابل مخالفانش نمیتواند باشد؟ دو اظهارنظر، دو کامنتی که پشت هم قرار میگیرد و شباهتی هم با هم دارد، چه بسا از دو مبدأ بسیار دور از هم فرستاده شده باشد.
قدر مسلم همانطور که به رادیو زمانه گفتم من برای دعوا با مجاهدین و بازخواست آنان نرفته بودم. مجلس مجلس ختم و یادبود بود و من از گورستان با حال و هوائی که آدم را میگیرد به پشت میکروفن رفته بودم. دو دوزه هم بلد نیستم. یک چیزی آنور بگویم یک چشمک توی دوربین بزنم، نیستم. متوجه حضور چندتا دوربین هم بودم. میتوانستم البته نروم پشت میکروفن. یا یک چیزهای دیگری بگویم. آنوقت این تمرین دمکراسی پیش نمیآمد! (البته من به نیت تمرین دمکراسی نرفته بودم) آنوقت اینهمه مخالف و موافق بهم گیر نمیکردند. آنوقت من اینهمه احساس کیسه بوکسی نمیکردم. باور کنید کیسه بوکس بودن هم پیرانه سر برای من نوعی خدمت به خلق است.
و …، این کامنت ها چه تاثیری بر باور و عقیده ی شما دارد؟ یاد جمله ای افتادم که جایی درباره ی حلاج خوانده بودم؛ “ اگر مقبول بود به رد خلق مردود نگردد و اگر مردود بود به قبول خلق مقبول نگردد ” اساساً شما با این موضوع موافقید؟
هادی – ممنون از حلاج و ممنون از شما. اینکه این کامنت ها چه تأثیری بر باور و عقیده ی من دارد اولا که با یک حساب ریاضی میتوان گفت هیچ، چرا که مثبت ها و منفی ها همدیگر را خنثی میکنند. اما بدون این ریاضیات هم باز هیچ. انگار من مردم خود را نمیشناسم. انگار نمیدانستم چه خواهد شد و انگار همانجا که حرف میزدم این را بهش اشاره نکردم. من که بالبداهه پیشگوئی کردم.
اما اگر به مدد تکنولژی، چنین زود و گسترده به نظرات مخاطبان دست پیدا میکنیم دلیل نمیشود با یک مویز گرمی مان کند با یک غوره سردیمان. یک نویسنده اگر آب از سرش نگذشته باشد و تازه بترسد که خیس بشود، مأمور نجات غریق برایش خبر کنید!
کامنت ها راهنمای خوبی برای شروع میتواند باشد، اما برای من متاسفانه دیر شده. ضمن اینکه دستیابی ناگهانی ما به این تکنولژی غربی، بی آنکه همراه غربی ها طی مراحل کرده و پیش آمده باشیم، شاید گاهی مشکلاتی پیش بیاورد و عملیاتی از ما سر بزند که انگار هنوز ظرفیت استفاده از این موهبت های الکترونیک را به کفایت نداریم.
به نظر شما این کار که در واقع می بایست یک حرکت عادی باشد چرا اینگونه سر و صدا به پا کرد و موافق و مخالف فراوان پیدا کرد؟ شما این مخالفان را هم دوستان خودت میدانی. یعنی مخالف اصولی و مطلق بین آنها نیست؟
هادی: هست اما آنها برای کوبیدن من منتظر مرگ مرضیه نمانده بودند. آنها نه عضو فیسبوک من هستند نه به برنامه هایم میایند و نه مرا اینجا و آنجا تعقیب میکنند. مگر تک و توکی بنا به وظیفه! آنها پیش از این جریانات هم بد و بیراهشان راه و نیمه راه میرسد. شما در اینترنت، “بهائی کینه ورز” را جستجو کنید، نام من میآید که خبرگزاری فارس و کیهان و چند سایت جمهوری اسلامی خبر داده اند که من به بهائیت مشرف شده ام! پارسال هم که در مراسم زنده یاد شجاع الدین شفا سخن گفتم و برای اولین بار با شهبانو فرح سلام علیک کردم و عکس انداختند، باز آنها الم شنگه کردند که فلانی سلطنت- طلب شده ….. آنها در جریانات اخیر اقلیتی قابل انکارند. اکثریت را آنان تشکیل میدهند – موافق یا مخالف – که با نزاکت و منطق حرف میزنند و دلشان برای من و اعتماد سالیانشان به من، میسوزد. خیال میکنند من آتش به مال خودم زده ام و پشت پا به استقلال و تمامیت ارضی خودم زده ام! برای همین است که درشتی شان با من، خوشایندم هم هست!
شما در مراسم سخنرانی عنوان کردید که خلاف دموکراسی است اگر هنرمندی را به خاطر عقاید سیاسی اش مورد تایید و یا تکذیب قرار دهیم… اما انگار این موضوع به مذاق بسیاری خوش نیامده… من کامنت های خواننده ها را می خواندم، خیلی ها اشاره می کردند که نمی شود هنرمند غیر مردمی را دوست داشت… مثل علیرضا افتخاری. نظرتان درباره ی آنهایی که اینطور نوشته اند، چیست؟
هادی – حرکت مرضیه را با افتخاری مقایسه نکنیم. در مورد افتخاری هم میتوانم بگویم اگر او یکی از علاقمندان و معتقدان راستین احمدی نژاد بوده باشد، گناه بلافاصله اش چیست؟ این واقعیت تلخ را هم داریم که چند میلیون نفر هم که نه بسیجی هستند نه پاسدار و نه اراذل و اوباش، طرفدار احمدی نژاد هستند. آیا افتخاری نمیتوانست یکی از آنها باشد؟ چرا؟ چون هنرمند است؟ مگر فرانک سیناترا عضو مافیا نبود؟
میتوانستیم او را هم یکی از آن چند میلیون حساب کنیم. آنهائی که به احمدی نژاد رأی دادند و ما به رأی آنها احترام میگذاریم. باید احترام بگذاریم. حالا اگر در آن لحظه ی ماچ و بوسه با احمدی نژاد دوربین نگرفته بودش، و ملت در بیخبری، صدایش همچنان دل انگیز بود؟ افتخاری شهید لنز شد؟ خوب است تکلیفمان را با قضاوت هامان روشن کنیم.
مرضیه رفت به سوی سازمانی سیاسی که من و شما دوست نداریم. و به مخالفت با جمهوری اسلامی رفت. و به دستبوس حاکم وقت و جانی در قدرت و دیکتاتور متجاوز کهریزک نرفت . آن هم در هفتاد سالگی. طعن و لعن بسیار شنید اما تا دم آخر وا نداد. حالا زود جواب میاید رجوی اگر به قدرت برسد از احمدی نژاد بدتر خواهد شد. یکی به نفع افتخاری! مرضیه لابد این قدرت پیشگوئی را نداشت! یا امیدوار بود پیش از به قدرت رسیدن مجاهدین از دنیا برود. چه میدانم!
حالا من به خاکسپاری دوست 45ساله ام نروم و از بی مهری مردم به او گلایه نکنم؟ من حتی به وضوح اشاره به بهره برداری سیاسی از او کردم. بی رودرواسی هم. بعد هم بی بخل و تنگ نظری گفتم نوش جانشان. میخواستید بگویم کوفتتون بشه؟ تازه آنها آنقدر رعایت طیف های مختلف شرکت کننده در مراسم را کرده بودند که هیچ آرم و علامت و تابلوی نشانداری در منظر نگذاشته بودند.
بعضی دوستان یا مخالفان (چون من همچنان آنها را دوست خود میدانم) چندان مرا از خودشان میدانند که گمان میکنند من نماینده و سخنگوی آنها بودم اما در آخرین لحظه خیانت کردم! بعضی ها دلسوزانه خیال میکنند من لگد به بخت خودم زدم. بعضی ها انتظار داشتند من نمکدانی را که مرضیه نمکش را خورده بود بزنم بشکنم و پیروزمندانه بازگردم. نه. من برای دعوا نرفته بودم. برای سخنرانی هم نرفته بودم. پیش آمد و گفتم. اگر مرضیه دوباره زنده شود و دوباره بمیرد، من دوباره میروم از میزبانانش و پرستارانش تشکر میکنم. به هرحال شأن مرضیه برای من بالاتر از ملاحظاتی بود که نداشتم.
من نه از کسی طلبکارم نه به کسی بدهکار. نه منصبی و درجه ای دارم که از دست بدهم. ضمناً اینهمه سرو صدا و کامنت و الفاظ درشت و نازک و تلخ و شیرین یک لحظه حواس مرا از جنایات داخل ایران و فجایع لحظه به لحظه در کوچه و خیابان و میدان منحرف نمیکند دوستان عزیز! (این یک پیام مهم بود.)
بله. حالا بد نیست کمی هم از نظرات موافق بگوییم. خیلی ها که تعدادشان هم کم نبود، این کار را یک تمرین بزرگ برای دموکراسی قلمداد کردند و اینکه هنرمندی به غایت آزاداندیشی رسیده باشد. این کامنت ها را چطور ارزیابی می کنید؟
هادی – مخالفان ماجرا، اکثر این موافق ها و مدافعان مرا، نماینده و عضو و هوادار مجاهدین قلمداد کردند اما من دلم نیامد که فحاش ترین مخالفان را، ندیده و نشناخته، مأمور جمهوری اسلامی بشناسم. فرض را هم بر این میگذارم که تمام دستگاه های ترور شخصیت رژیم و تمامی تجهیزات هجمه ای که برای این موارد دارند، و تمام طلابی که وضو گرفته پای کامپیوتر نشسته اند، در این مورد خاص هیچ اقدامی نکردند و در این چند هفته همه شان به مرخصی رفته بودند!
اما کم نبودند همکاران و صاحبنظرانی – با موضع شفافشان در مخالفت با مجاهدین – که با الفاظی دلگرم کننده و تحسین آمیز تأئید کردند حرکت مرا. حتی دیدم که سرزنش کردند هنرمندانی را که در مراسم حاضر نشدند. البته تعدادی هم آمده بودند.
اما اینکه موافقان، کار مرا تمرین دمکراسی میدانند و الفاظ دل انگیزی که نثارم میکنند، با سپاس از آنها، بگویم که نه از آن غوره سردیم میکند نه از این مویز گرمی ام. اصلا چنین برنامه ای نداشتم. اما خوب، به قول بزرگان، به تمرین دمکراسی منجر شد. من همینم و خیلی ها حق دارند از من خوششان نیاید. ولی من هرچه حساب میکنم می بینم خودم از خودم خوشم میاید!
یک سوال دیگر هم دارم. اساساً تاریخ نشان داده که مردم، نزدیکی هنرمندان به ارباب سیاست و قدرت را بر نمی تابند. حالا حتی اگر این سیاست مداران یا قدرتمندان مشروعیت مردمی هم داشته باشند باز هم انگار نزدیکی با آنها از محبوبیت هنرمند می کاهد… لطفاً نظرتان را در این باره هم برای خواننده های ما بگویید…
هادی – نه خیر. ارباب سیاست و قدرت میروند و میمیرند و فنا میشوند اما سعدی و حافظ که روزگاری در بارگاه آنان می پلکیده اند، صدها سال و تا ابد محبوب مردم خواهند ماند.
حالا که ذکر خیر حافظ و سعدی شد بگذارید با یک بیت از هردو بزرگوار تمام کنم.
حافظ گوید:
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
سعدی گوید:
من آن نیم که حلال از حرام نشناسم
شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام
عکس: محمود احمدی