پیروان فشن پیر خمین

هوشنگ اسدی
هوشنگ اسدی

پاییزی سردتر از زمستان شروع شده است. چهره های خبرساز ماه اول سلطان فصل ها- به تعبیر مهدی اخوان ثالث-ـ در برابر مایند؛ پروردگان فرهنگ انقلاب مشروطه که یکایک می روند وزادگان سیاست انقلاب اسلامی که علنی می شوند.

عبالرحیم جعفری می نویسد: “جنتی و محمدی گیلانی وارد اتاق شدند و گیلانی با لگد بر سر و صورتم می زد تا انتشارات امیرکبیر را به تشکیلات جنتی هدیه کنم و من به خاطر حفظ جانم چنین کردم.”

خطی از کتاب خاطرات بنیانگذار و مالک انتشارات امیرکبیر است که بعد از عمری دوندگی برای بازپس گرفتن “گنج فرهنگی” که خود ساخته و برساخته بود، جهان را به احمد جنتی سپرد که بر صندلی زرین اهدایی “مقام رهبری” خدایی می کند.شرح بیشتر این ماجرای تلختر از زهر را علی اصغر رمضانپور بدست می دهد و بخش پرونده هنر روز این شماره همه زوایای آن را می کاود.

هما روستا درآمریکا از این جهان می گذرد و “نظام” که از درگذشت بزرگ بانوی شعر سیمین بهبهانی مصادره درگذشتگان ادب و فرهنگ را جانشین سیاست های گذشته کرده است، ماموران امنیتی مودب را مامور خاکسپاری بازیگر بزرگ سینما می کند. محمد آقا زاده-ـ روزنامه نویس-ـ در صفحه فیس بوکش فضا را چنین می بیند: “تشیع جنازه هما روستا در خانه هنرمندان امروز چقدر آزر دهنده بود، بجای فضای حزن زده و کاملا طبیعی با چیدن صندلی برای ایجاد وی آی پی برای آدمهای خاص و حضور افراد با هیکل های درشت و سیاهپوش که با هدفون هایشان فضا را امنیتی کرده بودند و نمی گذاشتند افراد به ساده گی جابجا شوند. سخنران هایی که صدایشان به هیچکس نمی رسید، نمی دانم چه اصراری است که هدایت یک تشیع جنازه ساده هم را دولتی کنند و آنرا از ریخت طبیعی و انسانی اش بیاندازند… این مراسم نماد اتفاق دیگر و مهمتر است که به صورت خصوصی در موردش حرف زده می شود ولی در منظر عام کمتر…”

“اتفاق دیگر و مهمتر” را چند سطر پائینتر خواهیم دید. همای سینما می رود و یکی دیگر از نسل بزرگ روشنفکران و هنرمندان ایران که با انقلاب مشروطه زاده شد و در دهه چهل به ثمر نشست، کم می شود. نسلی که درهمه سالهای انقلاب تیغ “نخبه کشی” بر فراز سرش آویخته بوده است.

نسل روشنگری می رود و نسل پرورده “انقلاب اسلامی” سر بر می کشد.

اکبرعبدی در”عید غدیر خم” از تلویزیون جمهوری‌اسلامی “سیمای واقعی”یکی از معروفترین چهره های این نسل را به نمایش می گذارد وامیر مهدی ژوله “نیمه پنهان” آنرا. بهروز صمد بیگی- روزنامه نگار- حرفی در باره “امیر مهدی” می زند که شامل امیر تتلو و اکبر عبدی و نسل آنها می شود که به تمامی در دامان فرهنگ “نظام مقدس” پرورده شده اند: “ژوله را باید جدی گرفت. او شمایلی از نسل ماست؛ نسلٍ “عاشقان آوانگارد حسین” و “پیروان فشن پیر خمین”. همان نسل متناقض دورو بار آمده که دنبال چاره برای تاب آوردن زیر فشار ایدئولوژی بود تا زندگی را تحمل‌پذیرتر کند. دستپخت آن فضا و آن سیستم تعلیم و تربیت هم عموما “پیتزای قورمه‌سبزی” شد. حالا یکی از شمایل‌های نسل ما سر برآورده؛ نماد محبوبش صابون است تا با اشاره نه چندان پنهان به خودارضایی٬ خنده بگیرد، اما آخر برنامه‌اش از غواصان دست بسته تقدیر می‌کند. اگر از مزاحم تلفنی و تلفنی حرف زدن‌های دختران و پسران صحبت می‌کند پشت‌بندش انتقاد از تک فرزندی را می‌گذارد تا “ضربه‌گیر” باشد. مثل خیلی دیگر از ماها که به نعل و به میخ زدن را استاد شده‌ایم.

این می‌شود که شمایل نسل ما یک بار در مرد هزار چهره نویسندگان و شاعران را به سطحی‌ترین شکل ممکن هجو می‌کند و از تریبون صدا و سیما به مسخره‌شان می‌گیرد؛ چند سال بعد ما غرق شادی و غرور می‌شویم از پیروزی قدرت متن و نویسندگی بر بازیگری و نان به نرخ روز خوری!

حامد احمدی-ـ روزنامه نگار-ـ در حرف اول این شماره “هنر روز”، سینمای جمهوری اسلامی را در قاب می گذارد:” تولید سینمایی سرزمین ولایت که سینمای آمریکا را نماد فساد می‌داند اما در کنارش خواهان دیده شدن توسط همان سینما با همان مختصات است؛ تا اسلام در یک روزگار و دوران، صاحب دو تصویر، دو نما، دو عکس در نمای باز و بسته باشد؛ از سر تا پا متفاوت و متضاد. اسلام محتاج اسکار و اسلام ضد اسکار. اسلام خشن و اسلام فشن.”

“مهر” ماه است؛ عبدی و ژوله در تلویزیون سرداران که “امام راحل” خواسته بود “دانشگاه” باشد و محمد رضا شجریان، فخر موسیقی ایران در غربت قونیه کنار مولانا تا ترانه ابدی” مرغ سحر” ملک الشعرا بهار را بخواند.

پائیز، “اعترافات اجباری” تازه ای هم درآستین دارد. “کمپین بین‌المللی حقوق بشر در ایران” ابراز نگرانی می کند که قوه قضائیه جمهوری اسلامی، “بنا بر سابقه‌ای که در اتکا به اعترافات اجباری دارد” در مورد جیسون رضائیان، خبرنگار ایرانی ـ ‌آمریکایی زندانی، اقدام مشابهی انجام دهد.

بیژن نوباوه که همراه با ۱۱ عضو دیگر مجلس در تذکری مدعی “نفوذ یک جریان چند صدنفری جاسوسان غربی” در رسانه‌های ایران شده بود، می‌گوید که این مسئله “تحت پیگیری” است و لیستی “۱۳-۱۲ نفره” از این افراد “اعلام شده است” که “وزرای مربوطه نیز اطلاع دارند.”

در پاییزی که خرمن انقلاب را شعله زد، سعید سلطان پور در شعر معروفش بانگ بر می کشید:

و روزنامه نویسی درادامه تصویر فضای مراسم تشییع هما روستا- انگار بخواهد بعد از سی و اندی سال پاسخ شاعرتیرباران شده را بدهد-ـ می نویسد: “این مراسم نماد اتفاق دیگر و مهمتر است که به صورت خصوصی در موردش حرف زده می شود ولی درمنظر عام کمتر…فضای هنری در همه جنبه هایش مبدل به لجن زار شده است.لجن زارباند بازی، زد و بند، چاپلوسی، سوداگری، حق کشی و ابتذال، وقت آن رسیده است با این لجن زار در تمامیت اش جنگید و در همه اشکالش رسوایش کرد، شبه مدیران، شبه هنرمندان، شبه استادان چون شبه وبا ویروس بدبینی، یاس و انفعال ر ا در نظام رسانه یی، در هر جایی که اثری تولید و توزیع می شود، شور بختانه در دانشگاهها و مراکز آموزش پراکنده می کنند تا بتوانند به تغذیه انگل وار خود ادامه دهند، تنها با خشک کردن این لجن زار می توان به فردای کشور امید بست.”

خانم ها! آقایان!

در پائیزی دیگر، این زلال صدای شجریان است که “مرغ سحر” را پرواز می دهد و در فضای مجازی به شعر حسن صفورا پیوند می زند:

راست است

ما هنوز نیز

اندوهگین ترین مردمان جهانیم

هنوز

در خیابان صدای تازیانه می آید

هنوز

در دور دست ها پژواک گلوله می پیچد

هنوز

رقص و صدای آواز عاشقانه حرام است

راست است

در کوهستان نیز دروغ جنگلی شده است

و همه آب های برکه ها

در فساد و آلودگی غوطه خورده است