صفوف همدل مردمان میهنم را می بینم که باز به سوی میدانی می روند که روزگاری نامش “شهیاد” بود و سپس “آزادی”شد. شاه، که میدان از نام او نشان داشت، از فراز همان جا، با بهت وحیرت دید که مردمانی می گویند:تو را نمی خواهیم. او این “نخواستن” را تاب نیاورد؛ رفت زود. امروز اما شاه جدید، نه دیدن و شنیدن، و نه حتی رفتن، که خودکشی کردن را برگزیده ست. نه؛ او نیست که دریابد؛ چندروز پیش خودکشی کرد.
دوست جوانی از تهران به هزار زحمت روی خط کم سرعت اینترنتی خود را به من رسانده تا بگوید:عجیب بود! حیرت انگیزبود. از دروازه شمیران تا میدان آزادی. موج موج آدم. دستان به هم گره شده. فریاد می زدند:نترسید، نترسید، ما همه با هم هستیم.
او می گویدآنچه را در این لحظه همه جهان دیده ست. و به شوق می افزاید: مثل روزهای انقلاب 57 است؛ نه؟
پاسخی را که به او دادم با شما نیز تقسیم می کنم: در سال 57 آنچه ما را بیش از هر عامل دیگر، رهرو بود ـ با همه عظمتش و با همه نیروی بیکرانی که در خویش داشت ـ شور بود؛امروز اما مردمان ما، اگر چه باز هم با شور، اما بیش از آن با “شعور” به میانه آمده اند. آمده اند تاحرف ناتمام سال 57 را چنین تمام کنند: ما همه با هم هستیم و با هم بودن مان، بر پایه اصولی تعریف شده استوارست. ما به تجربه به اینجارسیده ایم که مشق دموکراسی را بایدنوشت؛هزار بار. باید با هم نوشت، با احترام به آرای یکدیگر، با پذیرش این اصل که همه حقیقت نزد مانیست و حقیقت را باید نزد همگان جست.
از سر همین تجربه ست که می دانیم نیازی به خشونت نیست؛به آتش کشیدن شهر، کار مواجب بگیران حکومتی ست؛ همان ها که به جای آزادی، سیب زمینی تقسیم می کنند و به جای مهرورزی، اتاق کوچک دانشجویان میهن ما راشخم نفرت می زند. ما می دانیم اتوبوس ها، اموال ملی ما هستند؛ این آقایان هستند که نمی دانند نام دیگر “بیت المال”، “بیت آقا” نیست…
در برابر این مردمان باید سر تعظیم فرود آورد. باید به دریای بیکران شان پیوست؛ باید شنیدشان، باید گفت شان، باید در برابر رنج ها و پایمردی هاشان زانوی ادب به زمین زد.
آنکه اهل ادب باشد، این زانو زدن می داند؛ آنکه نه، زمانه به زانو زدنش می دارد. و فرق است میانه زانوزدن از سر ادب و آن زانو زدنی که قدرت واقعیت در پس آن نهفته است. آنکه این نمی داند، همان است که در اوج قدرت، چشم فرزندانش را در می آورد تا به تاج و تخت وی نظر نداشته باشند؛پسرانش را مقطوع النسل می کند مباد که کسی بیایدبه تخت خواهی. آنکه این نمی داند، همانست که حضور میلیونی مردمی را نمی بیند و با انتقام کشیدن از سعید حجاریان، که سال هاست نه بر پای خویش، که به یاری پاهای دیگران این سوی و آن سو می رود، و نه به نیروی دستان خویش، که با دست های مهربان یارانش می نویسد، عرض خود می برد و زحمت ما می دارد.
این “کس” خودکشی نکرد همین دیروز؟ اسفا که ملتی به زبانی چنین مهربان گفت و گوشی چنین سخت، آن نشنید و با دشمنان فرومایه ملت، پیوند بست. خودکشی کرد.