مرا چه کار؟

مسعود بهنود
مسعود بهنود

po_masoud_01.jpg


در خبرست که در شهرقدس در محلی که ناودان با دیوار خانه ای برخورد دارد، تصویر انسانی شکل گرفته و فردای یک شب بارانی در ایام عزاداری محرم خود را نشان داده، از آن روز گروه گروه مردم با ذکر یا حضرت عباس برای زیارت بدان محل می روند. عکس نشان می دهد که دویست سیصد نفری هم آمده اند و دست بر دیوار می کشند.

عکسی از این ماجرا در سیستم گردشی “فورواردی” که خودش دارد رسانه ای می شود، با تیتر نشانه عقب افتادگی فرهنگی ایرانیان وارد شده و هزاران نفر آن را دیده اند و لابد می بینند.

در نظرم بود که آیا این درست است و این نشانه ای از “عقب افتادگی فرهنگی” است یا چیز دیگری است.

اول به یادآورم که پارسال در لندن کنار دیوار یکی از پل های متعددی که برای گذر قطارهای شهری ساخته شده و معمولا یادگار صد و دویست سال پیش است درست حادثه ای به همین شکل رخ داد. بعد از باران ها تصویری ظاهر شد روی دیواره پل که بی شباهت به شمایل مسیح نبود. صبح فردایش چند روزنامه از جمله گاردین عکس بزرگی از این دیوار نقش بر آن را چاپ کرده بودند. ندیدم که کسی این را عقب افتادگی خوانده باشد چه فرهنگی و چه غیر فرهنگی. واقعه ای است گزارش می شود.

اگر قرار به یادآوری باشد هر روزه هست. دو ماه پیش لیوان کاپوچینوئی در یک مغازه در اروگان آمریکا که بر آن پودر شکلات نقش حضرت مسیح ساخته بود، هفت هشت ماه پیش نانی که در تنور همین تصویر بر آن نقش شده بود در خبرها آمد و اولی را می دانم که چهارصد دلار خریداری شد.

در گوشه و کنار اروپا فراوانند کلیساها و مراکزی که هر سال زایرانی یه آن جا می روند و نذرها می کنند. جهانگردها جلب می شوند چرا که در زمانی مانند همان درخت در ناپل که ضمغش صورت مریم را ساخت، یا مجسمه ای از مسیح که که از کنار چشمانش اشک جاری شده است.

بعض از این ها مانند توپ مرواری و یا چنار حاج عباس علی در پامنار نماندند، روزگار نگذاشت نه که چون نازایان را بچه دار نمی کردند. به طریقی دیگر از یادها می روند، اما برخی مانده اند به سالیان و قرون. چنار داخل ارگ سلطنتی که شبی یکی از خدمه خواب نما شد و از آن پس تقدس گرفت و محل بست حرم شد و هر که با غضب شاه روبرو می شد بدان پناه می برد، در تحولات دوره رضاشاه بریده شد. آن گاه بود که آشکار گردید وقتی یکی از خدمتکاران حرم و یا یکی از زنان شاه به یکی از مراجع روحانی پناه برد و عریضه نوشت، این تدبیر شاه بود که به این ترتیب در داخل حرم محملی ساخت تا اهل حرم به خارج از ارگ نروند و مسائل در همان جا مدفون شود.

این که صفتی مانند “عقب افتادگی فرهنگی” به این گونه اعمال بدهیم نه که چیزی را حل نمی کند بلکه باورم هست که خلاف نظر گوینده مشکلی می افزاید. این که کسی یا کسانی هنجارهای میلیون انسان را عقب افتادگی بدانند، و لابد گوینده تصور کند که خود در نقطه مقابل نشسته و از افتخار پیشرفتگی فرهنگی برخوردارست، جای تامل دارد. در حالی که می دانیم بسیارند کسانی که چنین تعارفی با خود می کنند، اما در عمل و به هنجار عقب افتادگی های وسیع و مزمن دارند.

به قول کازانتزاکیس - از زبان آن دانای یونانی – “هر قومی را قیژی هست”. وقتی کشیش معترض به عدالت الهی کفر گفت و به اعتراض به سوی کلیسا دوید، باد شدید می وزید، و کلیسای چوبی قدیمی وی تکانی خورد و قیژی کرد. کشیش در میدان جلوی کلیسا آن صدا شنید. فریادی کرد و از هوش رفت. می گفت غلط کردم غلط کردم. آری هر قومی را قیژی هست که به آن قیژ از تنهائی به در می آیند، و گاه از گمراهی.

زیباتر از آن همان است که شیخ باخرزی نوشت هنگامی که از شیطان پرستان آفریقا، گاو پرستان شبه قاره، آفتاب پرستان، و… گفت نتیجه گرفت تا بدانی که خارخار هیچ سینه ای از عشق به محبت خالی نیست.

و من مانده ام که اگر این گونه هنجارها را از انسانی بگیریم که دارد در هیچان موبایل و ماهواره، دوربین های مخفی، کد و کارت، که ما را در میانه میلیون ها صفر و یک قرار داده است، نکند سرمایه مهمی را از وی گرفته باشیم. تازه این مشروط است که نیروئی بتواند چنین کند. که نمی تواند.

روزگاری دور از زبان استادی فرزانه شنیدم که گفت از میان همه آن ها که هنجارها و سنت های ما را می سازد، اگر آن ها را که مضرست و بدست دور بریزیم هنر کرده ایم، وگرنه با آن ها که هیچ زیانی از آن به جمع و جامعه وارد نمی آید چکار داریم مقابله کنیم. وقتی که در جوامع راقیه غربی خبر می رسد که جن گیری، آینه بینی، آینده نگری و رمالی و اسطرلاب همه گیرست و پرمشتری، مرا چه کار به همسایه کویری دلشکسته ام که سینه را به روی نقشی از دیوار می گشاید و از آن نفخه ای می شنود که آرامش می کند.