دو سال پیش در اعتماد مورخ 18 اسفند 1387 یادداشت مفصلی زیر عنوان «این مادام قاتل دموکراسی است.» داشتم، البته برای خواننده تفکرانگیز بود که این مادام کیست؟ و توضیح داده بودم که او «مادام العمر» است! یعنی بقای ابدی روسای اجرایی در قدرت سیاسی. دلیل نگارش این بود که در آن روزها آقای هوگو چاوز که مزه قدرت را چشیده و از آن خوشش آمده بود در شمار عاشقان همین “مادام” در آمده و آن بند مهم قانون اساسی را که ریاستجمهوری را به دو نوبت محدود میکرد برداشته و راه را برای کسب قدرت مادامالعمر گشوده بود.
در آن مقاله غیر از چاوز و کاسترو، از قذافی، مبارک، بن علی، علی عبدالله صالح و کسان دیگری نیز یاد کرده بودم که امروز همت ملت یا مدد طبیعت، آنان را یک به یک از وصل آن مادام محروم کرده یا دارد محروم میکند. در آن میان از آقای پوتین نیز یادی کرده بودم، که پس از پایان دوره دوم ریاستجمهوریاش جوانی به نام مدودف را که زمانی رییس دفترش بود به جانشینی خود گمارده و خود به عنوان نخستوزیر کماکان عنان اختیار را در کف گرفته بود. اکنون دوران ریاستجمهوری آقای مدودف محلل رو به پایان است. او هم دو روز پیش اعلام کرد که از نامزدی آقای پوتین حمایت میکند! به عبارت دیگر یعنی “الوعده وفا” که البته غیر از این انتظار نمیرفت. متن بخشی از یادداشت آن روز و پیشگویی که چه عرض کنم، شرح ماوقع آن درباره آقای پوتین چنین بود:
“
در روسیه نیز آقای پوتین با دو حرکت، بدون آنکه قانون اساسی را تغییر دهد، به ملاقات مادام شتافت؛ نخست با پذیرفتن مقام نخستوزیری، در دولت رییسجمهور جوانی که منصوب خود اوست و سپس با افزایش دوره ریاستجمهوری از پنج سال به هفت سال. به این ترتیب در پایان دوران پنج ساله نخستوزیریاش میتواند دو دوره هفت ساله دیگر رییسجمهور شود که به عبارت دیگر با احتساب 10 سال ریاستجمهوری قبلی و پنج سال نخستوزیری در مقام عملی ریاست رییسجمهوری، 14 سال دیگر نیز فرصت ریاست خواهد داشت، که جمعا میکند به عبارتی 29 سال، که زده است روی دست پطر کبیر، دیگر مادامالعمرتر از این چه میخواستید، این رفقا که از همان آغاز و از زمان استالین قدر این مادام را دانستند، آن را به ارث برای سلسلههای “کیم ایل سونگیان” و فیدل کاسترویی نیز برجای نهادند.”
نمی دانم این نبوغ است که فرد را رییسجمهور میکند، یا ریاستجمهوری است که فرد مبتلا را نابغه میکند؟ آقای یلتسین شاید برای آنکه مانع به قدرت رسیدن دیگران شود، مامور امنیتی جوانی را به این کار گمارد و قضیه جدی شد و نبوغ آن جوان که اینک سیاستمداری سرد و گرم چشیده است شکفته شد.
اکنون دیگر لابد هیچ بشری برای آن مقام، لیاقت و کفایت او را ندارد! اما منظور از محدودکردن دوره ریاستجمهوری از این در رفتن و از آن در بازگشتن نیست! وقتی از جرج واشنگتن نخستین رییسجمهور آمریکا در پایان دوران ریاستجمهوریاش خواستند که در آن شرایط برای بار سوم نامزد شود، گفت “من جرج واشنگتن هستم! نمیخواهم کینگ جرج بشوم!” که اشارهاش به جرج سوم پادشاه انگلستان بود. در واقع بقا در قدرت دربار، مفاسدی به وجود میآورد که منجر به استبداد میشود.
به این دلیل است که روسای جمهور پس از دو دوره باید برای همیشه از هر نوع مسوولیت اداری و سیاسی منع شوند و در صورت تمایل به امور فرهنگی یا نمایندگی در پارلمان اکتفا کنند.
یعنی هر رییسجمهوری باید بداند که روزی آن مسند را ترک میکند و آنوقت حسابکشی از او آسان میشود! آقای پوتین با این رفتار جاهطلبانه که در غرب به عنوان دیسپوتیسم یا استبداد شرقی شناخته میشود، کشور بزرگ و مغرور روسیه را از این اصل و مزیت دموکراتیک یعنی محدودیت بقای در قدرت و تحویل مسالمتآمیز مقام ریاست به نسلها و منتخبان بعدی، یعنی استبدادزدایی از سیاست، محروم میکند. در حالی که در آن کشور بزرگ، هزاران نفر دیگر هستند که قطعا لیاقت و کفایتشان از آقای پوتین کمتر نیست! و اگر آقای پوتین یا هر کس دیگری غیر از این میاندیشد، بزرگترین اهانت را نسبت به ملت بزرگ روس روا داشته است!
منبع: شرق، یازدهم مهر