آخرین بار که حدود 20 روز پیش او را دیدم، روی تخت اتاق تکنفره بیمارستان امام حسین(ع) بود و خواهرش دلسوزانه به پرستاریاش ایستاده بود. وقتی حالش را پرسیدم، گفت: “خیلی بده آماده مردنم.” حرف تو حرف آوردم و گفتم با این همه کتاب که نمیمیری. احوال آقای خاتمی را پرسید سلام ایشان را هم به او رساندم و صحبت به مجله “آیین گفتوگو” کشید و فرهنگ ما ایرانیان. سخت منتقد دروغ بود و غلو، حتی درباره پیشینیان تاریخمان. در همان حال از بزرگ داشتن خود هم پرهیز میکرد. وقتی کسی از دوستانش سراغ او آمد که به نظر میرسید دست اندرکار رسانهای است تصویری، اکراهش را از گفتوگو پنهان نکرد. دوربین او برای ضبط خاطرات بزرگانی که دم مرگ سراغشان میآیند، روشن شده بود اما استاد “پرویز رجبی” با هوشیاری در تلاش آن بود که به پرسشها پاسخی گوید که قابل پخش نباشد. به هر رو رجبی از زمره بزرگانی بود که در سه حوزه تاریخ، ادبیات و جامعهشناسی با ژرفاندیشی و چیرگی اما به دور از غوغا و هیاهو قلم زد و میراثی بزرگ برای اندیشیدن در این زمینهها به جا نهاد. بیشک فرهنگ ما بیشتر وامدار کسانی چون اوست که در لایههای زیرین تفکر و تحقیق جای میگزینند و کمتر به بام هیاهو و خودخواهی و خودنمایی قدم میگذارند.
منبع: شرق، 23 بهمن