مانلی

نویسنده

» سه شعر ازفاریا بارلاس

دیگر سکوت نیست…

 

فاریا بارلاس متولد ۱۳۵۹ تهران است. او تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته روانشناسی با مدرک دکترا در لندن به پایان رسانیده است. این شاعر جوان روانکاوی را راهی برای شناخت بیشتر ضمیر ناخودآگاه انسان می داند و معتقد است از طریق شعر با ضمیر ناخودآگاه خود ارتباط برقرار می کند. سه شعر ا زاین شاعر تحت عنوان “دیگر سکوت نیست” – عنوان برگزیده روز رامی خوانید.

 

1

سکوت نیست

دیگر سکوت نیست

ناله است و باقی ناگفته ها

و نفسهای حریصانه آنسوی پایان

پایانی واقعی

نه آنچه با آخرینهای عمر قرین است.

دیگر سکوتی نیست

چشمهای آگاهمان

همه کر شده اند

از حرفهایی که در بوسه هایمان گم شد

همان بوسه ها

که در روز روشن از هم دزدیدیم

و از خالی یکدیگر

سرشار شدیم.

نه دیگر سکوتی نیست

تو بلندترین سلامت را

در راهروهای صاف و بدون خم

به یادگاری چال کرده

و در تمامی دو فصل سال

فصل صعود

و فصل سقوط

آبیاریش کردی

و باز هم افسوس

سلامت جاودانه نشد.

سکوتت را نمی فهمند

و لبخند اندوهناک سکوتت را نیز

و سلامت را هم هرگز.

بخت یاریت نبود

تو در فصل سوم به دنیا آمدی.

 

2

تن من

 

تن بی جان  پر از جان و ملتهبم

در آغوش معطر مسموم

زیر سگک سنگدل تسمه تردید

بر سر سجاده عبوس و عبث سرد

و به روی لاشه متعفن

این همه فکر

این همه وهم

این همه خالی شعر.

تن من می میرد

بی غسل

بی حتی لبخند

در هوای زمحریر اتاق

اتاق بی رحمانه غمگین.

راستی این تن من

عنکبوتی خوش قلب است

آبستن مهر

که تار زرین پر از پولک خود را

آرام

به دور گردن من می تند و

حلق آوبز زیبای صدایم را

می نگرد .

تن من پر درد است

تن من سایه امید مرا می بلعد

و مرا بازنمی گرداند

باز نمی گرداند

به همه وعده رنگین سیاه

که در آن زباله دان انبوه

با شوق به من داده شده.

تن من رقص نمی داند گویا

تن من مایوس است

منحوس است

بگذارید بمیرد تن من

تا که با آواز خوش آهنگ نبودش

شاید باید من زنده شوم.

 

3

روزهای بهاری

 

یکی از همین روزها،

یکی از همین روزهای بهاری ،

که از پنجره هوای اغوا میتراود

و بازدم مان بوی سادگی میگیرد

برای لبخند دیر میشود….

و من میدانم برای دیر شدن یکی از این روزها، زود نیست