نگاه

ابراهیم مهتری
ابراهیم مهتری

دو پنجره رو به غربت

 

پنجره های گفت وگو روبهم باز می شوند؛ نرگس کلهر دو پنجره  را به ما گشوده است. هردو رو به غربت.

یک پنجره در مونیخ استِ یکی در تهران: مو نیخ. تهران وهر دو به سرما باز می شود به روشنی دنیای مجازی: اشک هائی می ریزد، اما به لمس نمی آیند.شور و گرم نیستند. به قطره های سردی می مانند که پشت پنجره می ریزند. از شادی دیدن دوستی جیغ می زنی. فریاد، امابه شیشه می خورد و بر می گردد. حتی لازم نیست به پشت سرت نگاه کنی. کسی نیست. لقمه ها رابا حرص فرو می دهی و خلوتت خالی از صدای دوست است. صدا ها می آید. از خانه ای که درآن بزرگ شدی. گربه ای که غلت می زند درخلسه خواب. دوستانت در کافی شاپی که پاتوق بود.صدا ها می آید و در فضای بین دو پنجره یخ می بندد.

در یک پنجره توئی که در هر فریم تغییرمی کنی. به شکل محیط درمیائی. موهایت فر می خورد. همانی که در جشنواره باد امنی کمی کوتاه ظاهر می شوی و در لباس تابستانی آستین حلقه ای دست تکان می دهی. عوض می شوی لحظه به لحظه و تغییر می کنی فریم به فر یم. مدام غمگین می شوی . وقتی پنجره اول رو به مادرت باز شد، خندیدی و جیغ زدی از شوق. وقتی پنجره آخر روبه تیتراژ بسته می شود، سخت غمگینی. تو، دیگر تو نیستی. بال زدی وآمدی. مهم نیست به پاریس یامونیخ یازوریخ. اما بال هایت را جاگذاشتی.

در یک پنجره مادر است و وطن. خانه معتاد. محله همیشه. دوستان. هیچ چیز تغییر نمی کند. همه چیز خاکستری ، اما گرم است. مادر، روسریش را مرتب رو به تو محکم می کند. انگار می داند که قرار است این دیدارهای بر پرده برود. کدام ماد رد رخلوت با دخترش روسری بسر حرف می زند مگر در حضور میهمان و از هراس شحنه؟ دوستانت مخفیانه الکل را در لیوان آبمیوه کا فی شاپ می ریزند. روسر ی هایشان  نصفه نیمه است. دستی د رغربت،حتی د رمونیخ سرپوشی بر همه می گذارد. موها را پنهان می کند، خنده ها را می دزدد. د رخلوت تو حضور دائم دارد. خیلی آرام، رابطه را خط خطی می کند، موج رامی دزدد.تصویر مادر وطن شطرنجی می شودو سرانجام در تاریکی مطق فرومی رود. تهران سیاه  است. مونیخ روشن. فضای مجازی هم د راختیار دستان درازاستبداد است که تاپستوی خانه ها  پیش آمده و راه تهران- مونیخ راهم به اشارتی می بندد.

وطن سیاه است. دومین کا رنرگس کلهر- یکی دیگر از فراریان از این سیاهی- د رشکلی تازه که ازمتن تکنولوژی مدرن برآمده، تصویر دیگری ازروزگار تیره مادر- وطن رابه نمایش می گذارد.

دو پنجره رو به سیاهی، رو به غربت که اول مثل  هوا هست وبعد شکل شیشه رامی گیرد- هست و نیست- باز می شود.

و اما،آیا هنر  همین نمایش خالص است؟ راهی نباید به سیاهی باز شود؟ مشتی نباید به شیشه بخورد؟