پس از هزار روز زندان

مهدی محمودیان
مهدی محمودیان

مهدی محمودیان، روزنامه نگار دربند در زندان رجایی شهر در نامه ای با شرح بخشی از آنچه در این هزار روز بازداشت بر او گذشته نوشته است: امروز بعد از هزار روز زندان با اطمینان و ایمان بیشتر نسبت به روزهای اول و گام هایی استوار تر در کنار دوستان و همرزمانم برای تحقق دموکراسی و حقوق بشر در ایران گام بر می دارم.

به گزارش کلمه، وی در ایام حبس در زندان رجایی شهر کرج نیز نامه ای درباره وضعیت اسفناک این زندان خطاب به رهبری نوشت که موجب فشارهای بیشتر بر وی شد. محمودیان نوروز امسال پس از دو سال نیم حبس بی وقفه، به مرخصی آمد تا مشکل ریه خود را که در ایام زندان ایجاد شده بود، درمان کند. او همچنین به مشکلات قلبی، فشار خون و روده دچار است که به این خاطر چند بار در بیمارستان بستری شده است.

متن کامل این نامه در پی می آید:
 

به نام خدا

۲۵ شهریور ۸۸ پس از سه بار احضار به دفتر پیگیری اداره ی اماکن نیروی انتظامی (سپاه پاسداران و حفاظت نیروی انتظامی) حدود ساعت ۸ شب در حالی که در حال افطار بودم در منزل پدر بازداشت شدم. حدود ۵ نفر بسیار محترمانه وارد منزل شدند و بعد از بازدید بدنی و تفتیش ساده از منزل پدرم به منزل خودم در طبقه بالا رفتیم سپس و پس از حدود ۴ ساعت بازرسی بدون پیدا شدن موبایل و حتی لپ تاپ از منزل به سمت زندان اوین حرکت کردیم.

یادم می آید آن شب بارانی تنها چیزی که باعث می شد بتوانم ناراحتی ام از بازداشت را مخفی نگه دارم این بود که می توانستم از نزدیک وضعیت زندان ها را ببینم. سال ها بود از وضعیت زندان ها می شنیدم و نمی دانستم کدامش واقعی است و کدام غلو شده و یا دروغ.

نمی دانستم شلاق بر بدن متهمان در حین بازجویی واقعیت دارد یا خیر. نمی دانستم ضرب و شتم متهمان به چه میزان واقعی است. نمی دانستم فحاشی و بد دهنی سربازان گمنام تا چه حد واقعیت دارد و انگار آنها نیز به نیت من پی بردند و در بندهای مختلفی گرداندندم، ۲۰۹، ۳۵۰، زندان کچویی، اندرزگاه کارگری و اندرزگاه ۴ زندان رجایی شهر، اندرزگاه ۱ (سلول های انفرادی رجایی شهر)، بند دو الف. و نتیجه این گشت و گذار شد گزارش وضعیت زندان هایی که خطاب به آقای خامنه ای اوایل سال گذشته منتشر کردم. در این مدت توانستم با گروه های مختلفی در مورد آنچه برسرشان طی این سال ها آمده است گفتگو کنم که در آینده نه چندان دور گزارش آنها را نیز به تفکیک منتشر خواهم کرد.

این هزار روز برایم سرشار از تجربیات شیرین بود از اینکه یاد گرفتم می توانم فارغ از اختلاف عقیده انسان ها را دوست داشته باشم برایم جالب بود که به کسی بیش از همه دل بسته بودم که گروه و حزب مطبوعش را دشمن مردم می پنداشته و می پندارم. مرحوم محسن دکمه چی از اعضای مجاهدین خلق را بیش از دیگران دوست داشتم. بهاییان را انسان های شریف و دوست داشتنی یافتم که با عقایدشان کیلومترها فاصله داشته و دارم.

تا قبل از زندان مردان بزرگی را می شناختم که وقتی در زندان در کنارشان قرار گرفتم از اینکه آنها را بزرگ می شمردم خجالت زده شدم. و البته یکی از شانس هایم همنشینی با دکتر سلیمانی بود که در این مدت مانند پدری مهربان و اندیشمند سایه اش بر سرم بود. طی این مدت روزهای سختی را نیز تجربه کردم. فحاشی ها و ضرب و شتم بازجوی اول در روزهای اول بازجویی تهمت های اخلاقی و هتاکی های سربازان گمنام در حین بازجویی. ضرب و شتم و فحاشی چند تن از مامورن ۲۰۹، دوبار حبس چند ساعته زیر باران بدون لباس مناسب شنیدن صدای گریه و ناله دوستانم در اتاق های بازجویی، دیدن کف پای خون آلود یکی از زندانیان ۲۰۹ عدم ملاقات ۶ ماهه با دخترم زینب، همگی برایم دردناک بود. پس از انتشار گزارش وضعیت زندان ها خطاب به آقای خامنه ای، رکیک ترین الفاظ توسط رییس زندان آقای مردانی و دو معاونش نثارم شد. سپس به سلول انفرادی منتقل شدم. در همان ایام رییس حفاظت زندان آقای فرج نژاد گفت شانس آوردی با دیگر زندانیان ارتباط نداری وگرنه می کشتمت.

و راست می گفت چون مسوولین زندان چند ماهی نسبت به وجود مواد مخدر سختگیر شدند و این باعث کاهش ورود مواد و افزایش قیمت شد که عصبانیت برخی از زندانیان و پرسنل زندان را به همراه داشت از آن تاریخ هر زمان به قرنطینه زندان رفتم به اشاره مامورین توسط زندانیان مورد ضرب و شتم و هتاکی قرار گرفتم اواخر سال گذشته زمانی که از بند ۲ الف زندان اوین به زندان رجایی شهر منتقل می شدم توسط مامورین انتقال به نحوی مورد ضرب وشتم قرار گرفتم که دچار تشنج شده و بیهوش شدم و درحالی که جای کبودی و خون مردگی های دستبند های چند ساعته روی دستم مشهود بود در ورود زندان به قرنطینه منتقل شده و با اشاره مسوول قرنطینه توسط دو تن از زندانیان و زندانبانان به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفتم به نحوی که اثرات کبودی در کمر و صورت تا روزها قابل مشاهده بود.

پس از خروجم از قرنطینه به طور اتفاقی با رییس زندان روبرو شدم و او لباس های خاکی و بدن کوفته ام را دید و خندید و گفت سلیقه ای عمل می کنند تو را نباید می زدند.

برای همین برخورد بسیار محکم بود که امسال نیز بعد از بازگشت از مرخصی چند روزه در قرنطینه توسط نگهبانان و یکی از زندانیان مجددا مورد ضرب و شتم قرار گرفتم که البته در تمام این موارد از راه های قانونی شکایت کردم که همه گی بی پاسخ ماندند.

اما تلخ ترین حادثه ای که بر من گذشته است فشارهایی بود که بر خانواده ام آورده اند. اگر از احضارهای چند باره مادرم. بازداشت چند ساعته و تهدیدات پرسنل دادستانی نسبت به وی چیزی نگویم اگر از هتاکی ها و رفتارهای غیر انسانی در روزهای ملاقات با خانواده ها چیزی نگویم اما فشارهایی که به همسر سابقم در این مدت وارد کرده اند سخت ترین روزهای حبسم را برایم رقم زده است.

در اتاق های بازجویی برای تحقیر و به قول خودشان شکستنم همیشه موضوع جدایی من و همسرم را مطرح می کردند گاه از راه دلسوزی و گاه هم با جملاتی چون او هم نتوانست تحملت کند یا موارد مشابه. و به قول یکی از بازجویی ها چه در برابر الفاظ رکیک و اتهامات غیر اخلاقی …که مطرح می کرد حاضر به ادامه بازجویی با وی نشدم گفت بالاخره رویت را کم می کنم و نمی گذارم بروی و قهرمان شوی.

بازجویان بر اساس برخی گفته های مصلحتی ام بود که در دوران بازجویی گمان می کردند از بابت همسرم نقطعه ضعفی دارم، مهر سال ۸۹ و قبل از ارجاع پرونده به دادگاه با همسر سابقم تماس گرفته و ضمن اینکه حکمی را که قرار بوده به دادگاه تشریفاتی جهت انشا ابلاغ کنند را به وی می گویند و اضافه می کنند که تو مهریه ات را اجرا بگذار تا حقت را از مهدی بگیری. این در حالی بود که از نظر حقوقی همسرم امکان این کار را نداشت و مامور مذکور صرفا بر طبق اظهارات خودم در بازجویی ها بنابر آنکه از من شنیده بود گمان می کرد که چنین امکانی وجود دارد.

بعد از مخالفت همسرم با این موضوع و اطلاع آن به من و مادرم، ابتدا موضوع را شخصی به نام نیکبخت که خود را نماینده وزارت اطلاعات در بند ۳۵۰ معرفی می کرد مطرح و به صورت کتبی شکایت نمودم سپس به معاونین و نمایندگان دادستان از جمله آقایان رشته احمدی و فراهانی و تعداد دیگری از مسوولین قضایی برای بازدید از بند ۳۵۰ به اوین آمده بودند مطرح نمودم که هیچ نتیجه ای در بر نداشت فقط زمانی که این موضوع رسانه ای شد شخصی به نام سجاد با همسرم تماس گرفته و با فشار و تهدید به بازداشت از وی می خواهد که با تماس با دوستان حزبیم موضوع را تکذیب کند که وی نیز به توصیه من برای جلوگیری از بازداشت طی تماسی با دو تن از دوستان موضوع را تکذیب می کند. و بعد از آن نیز یکی از بازجویان به نام سجاد به دیدنم آمد که ضمن دروغ خواندن آن خبر تهدید کرد که اگر این موضوع را تکذیب نکنم وزارت اطلاعات یا دایره ی حقوقی آن از من شکایت می کند.

و دیگر خبری نبود تا اواخر سال گذشته. اوایل اسفند ماه سال گذشته بازجو سجاد به همراه شخصی به نام طباطبایی به زندان رجایی شهر آمده و بدون صحبت در مورد مرخصی از مادرم به خاطر مصاحبه ها و اظهاراتش در رسانه ها ابراز ناراحتی کردند و قرار گذاشتند که با مادرم تماس گرفته و در صورتی که مشکلی وجود دارد قبل از رسانه ای شدن به آنها گفته شود تا آنها رسیدگی کنند لذا بعد از نوروز مادرم را به دفتری حول و حوش نارمک احضار کرده و با او صحبت می کنند. مادرم نیز موضوع تماس مسوولین با همسسرم را مطرح می کند آنها نیز نه تنها این تماس را به شدت تکذیب می کنند بلکه اظهار می دارند در تماس هایی که داشتند سعی کرده اند همسرم برای زندگی مجدد رضایت بدهد و این همسرم بوده است که به شدت مخالف بوده است.

گذشته از اینکه آقایان هرگز نگفته اند در کجای اساس نامه وزارت اطلاعات آمده است که اجازه دارند در مسایل شخصی متهان ورود کنند در حالی از مخالف همسرم صحبت کرده اند که در ایام مرخصی و ماه ها قبل از آن مقدمات ازدواج مجدد و بازگشت به زندگی فراهم شده بود و حتی در زمان مرخصی به یکی از دوستان وکالت داده بودم تا مراحل اداری این امر را انجام بدهد. لذا مادرم موضوع بازگشت همسرم را به این آقایان می گوید و توضیح می دهد که همسرم برای دیدار من به زندان نیز آمده است مطابق این گفتگو ها یکی از پرسنل دادگاه انقلاب به نا م داوود شبانه به دیدار پدر همسرم می رود و ماجرای ملاقات من و همسرم را به وی می گوید و اضافه می کند که مهدی خیلی لجباز است و حاضر به عذر خواهی نیست و سرش را زیر آب خواهم کرد و اگر دخترت برگردد سیاه بخت می شود. و خلاصه هر چه همسرم برای رضایت پدرش بافته بود پنبه شد و تقریبا بازگشت رسمی وی را در کوتاه مدت غیر ممکن شد. جالب اینجا بود که اطلاعات این شخص فقط در همان حدی بود که مادرم به مامورن گفته بود و نه بیشتر یا کمتر. البته این بار نیز آقایان به شدت موضوع را تکذیب کرده و قول دادند در صورت عدم انتشار به این موضوع سریع رسیدگی کنند که تا امروز ۴۰ روز از آن می گذرد و هیچ خبری نیست و البته شخص آقای جعفری دولت آبادی و معاون شان آقای خدابخش نیز در جریان این موضوع هستند اما دریغ از هرگونه واکنش و یا رسیدگی. احتمالااین بار نیز آقایان سعید خواهند کرد با فشار به همسرم این موضع را تکذیب کنند برای همین این بار به برخی دوستان پیغام دادم تا با او تماس بگیرند و موضوع را بپرسند تا در صورت تکذیب تردیدی باقی نماند. اما این مسائل و مشکلاتی که برای خانواده ام به وجود آوردند برایم برکاتی به همراه داشت.

مادرم به خصوص همسرم، اگر در حقانیت راهی که آمده ام تردید داشتند و اگر همسرم منتقد برخی از رفتارهایم بود اما امروز که شاهد این رفتارهای ظالمانه است نه تنها به راهی که رفته ام افتخار می کند بلکه افسوس می خورد که از ابتدا در کنارم نبوده است. وقتی از مظالمی که بر خودم رفته است می نویسم شرمسار کسانی هستم که صدها برابر این فشارها بر دوششان سنگینی می کند و حتی امکان فریاد زدن را هم ندارند. شرمسار کسانی هستم که هنوز سیاه پوش گل های پرپرشان هستند و شرمسار رهبران دربندمان که از حداقل امکانات زندان همچون ملاقات با عزیزانشان نیز بی بهره اند و امروز بعد از هزار روز زندان با اطمینان و ایمان بیشتر نسبت به روزهای اول و گام هایی استوار تر در کنار دوستان و همرزمانم برای تحقق دموکراسی و حقوق بشر در ایران گام بر می دارم.

منبع: راه دیگر