مصدق بدون نفت

محمد رهبر
محمد رهبر

شاه در مصاحبه ای با روزنامه ی لومند در ۹ دسامبر ۱۹۶۵دربارهی حصر محمد مصدق می گوید:“مصدق به خاطر امنیت خودش زندانی شده است و اگر به خانه اش در تهران بازگردد، او را تکه تکه خواهند کرد. او در آنجایی که هست راضی و خوشحال است. خوب غذا می خورد و در هشتاد و شش سالگی به ورزش مورد علاقه اش یعنی خرسواری مشغول است.دیگر چه چیزی می توانست آرزو داشته باشد؟”[۱]

آن سال که محمد رضا پهلوی این چنین کینه دار از مصدق که نامش در تمام دورانِ پس از کودتا ممنوعه بود، سخن می گفت و به طعنه و توهین او را خر سوار می خواند و با افزودن به سن و سالش از او پیر مردی خرفت تصویر می کرد، شانزده سال از حبس و حصر نخست وزیر می گذشت و هنوز آتش کینه ی پهلوی نخفته بود. در آن سو البته هیچ کس به یاد نمی آورد که مصدق به شاه توهینی روا داشته باشد و “اعلی حضرت” را پیش از نامش نیاورده باشد. یکسال پس از این سخنرانی سرطان مصدق عود کرد و شاه دلشاد و خرسند پس از ۱۳ سال اجازه داد تا پیرمرد برای مداوا پای به تهران گذارد.

نخست وزیر که هنوز تصویر قیام سی تیر و آن جمعیت پرهیاهو را که “ یا مرگ یا مصدق ” می گفتند، آخرین خاطراتش از تهران بود، با شهری غریبه روبرو شد، پر از ماشین و زرق و برقی که از صدقه ی سر نفت و کار سترگ ملی کردنش حاصل آمده بود.

 گفته اند که پیرمرد به مجلات رنگارنگ دکه ی روزنامه فروشی نگاهی انداخت و گفت: مثل اینکه این روزها مردم بیشتر به ظواهر امور توجه می کنند” [۲]

شاه می دانست که عمر پیرمرد رو به پایان است وگرنه اجازه ی آمدنش به تهران را نمی داد، همانطور که نگذاشت بر سر بالین زهرا، همسرش در بیمارستان نجمیه بیاید.اما حالا که می دانست مصدق رمقی برای ماندن در این دنیا ندارد، حتی اجازه داد برای درمانش پزشکان خارجی بیایند که پیر محمد احمد آبادی، فریادش بر آمد و گفت لعنت خدای بر کسی که بخواهد معادل هزینه ی زندگی چندین خانواده ی فقیر خرج کند و دکتر های خارجی را برای معالجه اینجا بیاورد.

 مصدق عاقبت در ۱۴ اسفند سال ۱۳۴۵ آرام گرفت و در سکوت و بی‌خبری در خانه‌اش به خاک سپرده شد. ساواک اجازهٔ ختم و برگزاری مراسم را نداد و تا سال ۵۷ که شاپور بختیار پس از فرار شاه، عکس مصدق را مثل پرچم فتح وبه نشانهٔ تغییر اساسی در کالبد سلطنت و بازگشت مشروطه بر دیوار اتاقِ نخست وزیری نشاند، اثری از چهره و نام مصدق دیده نشد.

 پس از انقلاب هم مصدق، طلوع کوتاهی داشت. به جز آن مراسم باشکوه ۱۴ اسفند سال۵۷ بر سر مزارش، هر سال بیشتر از انقلاب و اهلش فاصله گرفت و آنقدر که در کلام منسوب به آیت الله خمینی به کفر و بی‌دینی هم متهم شد. چیزی نگذشت که تاریخ دگرگون گشت و روحانیان، نهضت ملی شدن نفت را به نام آیت الله کاشانی سند زدند و در حوزه ثبت کردند و ملی شدن نفت، همانند انقلاب ۵۷ به عبا و عمامه گره خورد.

نام محمد مصدق با نفت و مبارزه با بریتانیا عجین شده است اما این روزها که نفت ایران به یغما رفته و دیگر امید نمی رود که نفت فروشی کار و بار مملکت را راه بیندازد، می توان مصدق را از پشت پرده ی قیرگون نفت نگاه کرد. در بلاد ایران که تاریخ پیش نمی رود و در دایره ی منحطی چرخ می خورد و دوباره تکرار می شود، یاد آوری مصدق به عنوان یک تجربه ضروری است. نخست وزیر ملی البته قدیس نبود و اشتباهات استراتژیک نیز داشت. چنانچه خلیل ملکی منصفانه و بی غرض اشتباهات مصدق را در جمع بندی پس از کودتا بر شمرده و یکی اینکه میان آرمان و عمل مردد بود و بضاعتش با آرمانی که داشت نمی خواند و چه بسا گفته اند می توانست با مصالحه ای بر سر نفت و کم کردن شر دسایس بریتانیا به کاری بزرگتر از ملی کردن نفت بپردازد.

مصدق در ابتدای نخست وزیری لایحه ای به مجلس داد که در حکم برنامه دولتش بود در دو ماده. اولی اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت و دومی اصلاح قانون انتخابات مجلس و شهرداری ها.

دولت مصدق در همان مهلت کوتاه به سنگ خاره ی حکومت دوگانه بر خورد.

شاه و ارتش و نظامیانی که گوش به فرمانش بودند در انتخابات و چرخه ی قدرت دخالت می کردند و با بیگانه دمساز می شدند.از طرفی فداییان اسلام و آیت الله کاشانی به مناسبت هر همراهی که می کردند سهمی در قدرت می خواستند و اجرای احکام فقهی از همان جنس که پس از انقلاب به غایت اجرا شد. مصدق در چندین جبهه ی متفاوت رزم می کرد و با این حال سعی داشت تا با آنچه از دموکراسی غرب آموخته بود، آداب به جا آورد. به محض رسیدن به نخست وزیری به شهربانی دستور داد که روزنامه و روزنامه نگاری را به جرم توهین و انتقاد از دولت توقیف و بازداشت نکند. به درخواست های آیت الله کاشانی و فداییان اسلام برای محدود کردن آزادی های اجتماعی وقعی نگذاشت و از طرفی دست دربار را از مداخله در امور دولت کوتاه کرد و خواهر توطئه گر شاه، اشرف را تبعید نمود.

مصدق معتقد بود که تا چندین بار انتخابات آزاد بر گزار نشود و مردم با روحیه ی واقعی منتخبین آشنا نشوند، نمی توان نظام پارلمانی داشت؛ اتفاقی که هیچ وقت دوبار پیاپی در ایران نیفتاد و انتخابات نسبتا آزاد از مشروطه تا به حال دو بار پی در پی تکرار نشد. در فقدان جامعه ی مدنی و ناکامی دولت در دسترسی به ابزار کنترل کشور و نیروی انتظامی و از طرفی خیل نمایندگان تقلبی مجلس، شاید مصدق چاره ای جز ارتکاب نوعی پوپولیسم نداشت و آوردن سیاست به خیابان به این امید که به سلامت به مجلس بازگردد.

 مصدق پس از قیام سی ام تیر، برای اولین بار در تاریخ ایران نقش مصلحی را پیدا کرد که با اختیارات فوق العاده ای که از مجلس ستانده بود نه به راه دیکتاتوری و تغییر سلطنت به نفع خود که به سمت دموکراسی می رفت.مصدق مسلمانی بود سکولار و دموکرات که با شناخت عمیقش از پدیده ی استبداد از مشروطه تا رضا خان می دانست که دموکراسی را از کجاها باید آغازید.

 مصدق، اختیار جابجایی قضات را از دولت گرفت و به دادگستری تفویض کرد و خوب درک کرده بود که دموکراسی بدون دادگستری مستقل و بی طرف شکل نخواهد گرفت. اولین قوانین انجمن های ایالتی و ولایتی در همان چند ماه باقی مانده ی دولت ملی آماده شد و برای اولین بار زنان در این قانون حق رای داشتند. اولین گام در بر پایی نظام تامین اجتماعی نیز در همین دوران کوتاه بر داشته شد و در بخش زراعت ۲۰ درصد از درآمد مالکانه به کشاورزان اختصاص یافت.

مصدق دو سال و نیم، ایران را بدون در آمد نفتی اداره کرد. مالیات بر اجناس وارداتی غیر ضروری افزایش یافت و سهم صادرات با پایین آمدن ارزش ریال، بالا رفت و بر خلاف آنچه زمامداران انگلیس پیش بینی می کردند، ایران بی نفت فرو نیفتاد.

 مصدق پاکدست بود و آنچنان که نه به او نه به دولتمردانش وصله ی دزدی و ارتشا نچسبید. نخست وزیر ملی حتی خود را در مظان اتهام نیز قرار نمی داد و از همین بود که از پسرش احمد خواست تا از معاونت وزارت راه و ترابری استعفا دهد. با اینکه خاندانی نامدار داشت و بسیاری از رجال با او نسبت خانوادگی داشتند اما در نصب ها و سمت ها، ازبستگانش کسی را نگماشت.

با اینکه نظام سلطنت را پذیرفته بود و به سوگندش در وفاداری به پهلوی پابند بود اما هیچگاه از اینکه شاه باید سلطنت کند و نه حکومت، عدول نکرد. نخست وزیر ملی، آرمانهایی داشت که سعی وافر می کرد تا به هیچ وجه و امتیازی کوتاه نیاید و بر سرش مصالحه نکند. مشروطیت و رژیم پارلمانی و قانون اساسی خط قرمز مصدق بود، می دانست که تغییر رژیم به جمهوری نیز با خوی استبدادی که در ایران سابقه دارد، دردی را دوا نمی کند که البته سالها بعد نشان داد که این درد بی درمان با جمهوری و اسلامی شدن هم مداوا نشد.

در سالگرد وفات نخست وزیر ملی، شاید بتوان چند درس غیر نفتی از نهضت ملی و مصدق گرفت. تلاش برای انتخابات آزاد با رجوع به خود مردم و دیگر سعی در خاتمه دادن به قدرت دو گانه، همراه با تفکیک قوا و برجسته سازی نقش مستقل قوه ی قضاییه.

از مصدق باید عبرت گرفت که آرمان را در عرصه ی واقعیات، ورز داد تا همه چیز بر سرِ نفت و مذاکره بر باد نرود و از او باید آموخت که آرمانی داشت و سر سخت و نستوه و بی هراس باید بود و نه اینکه به نام اصلاحات، آنقدر عقب نشینی کرد که اعدام و حبس و حصر روزانه و روزمره شود.    

 

پا نوشت

۱. در خلوت مصدق، شیرین سمیعی

۲. میهن پرست ایرانی، کریستوفردوبلگ