البته نباید فکر کنیم که چون علی شون آدم عاقل و بالغ و نسبتا باشعوری است، پس الزاما همه خانواده همین طورند، این یکی یا فقط اسمش صادق است، یا لاریجانی نیست. لاریجانی حتی اگر خیلی جواد هم باشد، باز موجود باهوشی می شود و حرفهای احمقانه نمی زند. نه اینکه می خواهم بگویم صادق لاریجانی حرفهای احمقانه ای می زند، نمی توانم هم بگویم نمی زند، چون دارد می زند. مثلا همین جمله که به موسوی و کروبی و خاتمی گفته است: “ کار امروز شما، کار منافقین اول انقلاب است.” اتفاقا اشتباه این عضو صادق لاریجانی ها همین است، تحلیل اش یکی دو سال اشکال دارد، رفتار جنبش سبز تا حدی شبیه قبل از انقلاب ایران است، نه شبیه بعد از انقلاب. البته اگر بخواهم درست تر بگویم، رفتار حکومت آقای خامنه ای شبیه آخرین ماههای حکومت پهلوی است. به نظر من تفاوت های زیر میان جنبش سبز و حرکت مجاهدین خلق وجود دارد:
اول، مجاهدین خلق سعی می کردند فضا را رادیکالیزه کنند و حکومت سعی می کرد جلوی آن را بگیرد، اما الآن جنبش سبز سعی می کند فضا را مسالمت آمیز کند، ولی حکومت می خواهد رادیکالیزه کند.
دوم، سن متوسط رهبران مجاهدین خلق 25 سال و هواداران شان هجده سال بود، اما سن متوسط رهبران جنبش سبز پنجاه تا شصت سال و هواداران شان سی سال است.
سوم، مجاهدین خلق قصد براندازی حکومت را داشتند و شرایط را به این طرف جهت می دادند، اما جنبش سبز قصد مبارزه مسالمت آمیز را دارد و حکومت سعی می کند اتهام براندازی بزند.
چهارم، مجاهدین خلق پانصد هزار نفر بودند که یک جور فکر می کردند، جنبش سبز بیست میلیون نفرند، که صد هزار جور فکر می کنند.
پنجم، مجاهدین خلق از همان ابتدا مسلح بودند و از همان آغاز قصد رفتن به فاز نظامی داشتند، در حالی که جنبش سبز هرگز به رفتار خشونت آمیز فکر نکرده است.
ششم، تمام اعضای مجاهدین خلق یک تشکیلات منسجم بودند و به همین دلیل در عرض یک سال کاملا تشکیلات شان نابود شد، اما جنبش سبز میلیونها فرد حامی دارد که هیچ رابطه تشکیلاتی ندارند و هر جوری حکومت می خواهد آنها را به هم بچسباند نمی شود که نمی شود.
نتیجه گیری منطقی: معمولا هر دولتی مخالفانش را شناسایی می کند و بر اساس ویژگی آنان از یک روش برای برخورد استفاده می کند، دولت کنونی یک روش برخورد با مخالفان بلد است و سعی می کند مخالفانش را چنان تعریف کند که با آن روش از بین بروند.
شباهت ها
اتفاقا شباهت های مجاهدین خلق و گروه احمدی نژاد خیلی به هم بیشتر است.
اول، هر دو شان ایدئولوژیک فکر می کنند و برای رهبری شان تقدس قائلند و هر کس به رهبری شان انتقاد کند، چه عضوشان باشد چه مخالف، او را حذف می کنند.
دوم، هر دو تاشان شدیدا ضدامپریالیست هستند ولی آرزوی شان این است که توسط امپریالیسم به رسمیت شناخته شوند.
سوم، مجاهدین خلق و دارودسته احمدی نژاد هر دو حقوق بشر را آلت دست استعمار می دانند و آزادی برایشان مهم نیست و هدف شان رسیدن به قدرت یا حفظ آن است و شعارشان عدالت اجتماعی است.
چهارم، سن متوسط هواداران مجاهدین خلق و دارودسته احمدی نژاد، زیر بیست سال بود و هست و سازمان شدیدا مواظب است که آنها فقط در محدوده تشکیلات فکر کنند.
پنجم، هم مجاهدین خلق و هم گروهک احمدی نژاد، مسلمانانی شدیدا مرتجع هستند که بقیه مسلمانان شیعه را دشمن می دانند و همه باید مثل آنها مسلمان باشند.
ششم، هر دو تاشان، در شرایط سختی رژیم های فاشیستی مثل عراق و لیبی و سوریه و کوبا را به رژیم های دموکراتیک غربی ترجیح می دهند.
هفتم، احتمالا آینده احمدی نژاد و رهبر و حامیان شان شبیه مجاهدین خواهد بود، یعنی آخرش اگر همه چیز درست پیش نرود، ممکن است کارشان به جایی برسد که بروند به یک قرارگاه “ یا ثارالله”( مثل قرارگاه نجف) و تا وقتی بپوسند همانجا بمانند و در همانجا هم همه شان خرخره خودشان را جر بدهند.
توپوزیسیونت رو بگیر آن طرف
این اکبر گنجی هم برای خودش آدمی است، اینقدر کشدار و طولانی می نویسد که آدم مریض می شود تا نوشته هایش را بخواند. البته یکی از خصوصیات خوبش این است که خودش را نقد می کند، یکی از خصوصیات بدش این است که خودش را اینقدر طولانی نقد می کند که آدم برای اینکه متوجه بشود نظرش چیست، عین کمد حسن آقا، باید هی بگوید یک دو سه، سلام آقای هابز، چهار پنج شش، سلام آقای کانت، هفت هشت نه، سلام خانم آرنت، ده یازده دوازده سلام آقای چامسکی. همیشه یک مشت فیلسوف در کمد آقای ووپی گنجی وول می خورد. این بار که آمده بود بلژیک نشستم حرف هایش را حسابی گوش کردم، واقعا حرف حساب دارد. و به نظرم از آنهاست که باید کلمه به کلمه حرف هایش را جدی گرفت، البته اگر هابز و مارکس و لنین فرصت بدهند.
ولی منظورم از ذکر خیر گنجی اصلا این نبود که یک ساعت رپرتاژآگهی برایش چاپ کنم، فکر نکنم لازم داشته باشد. منظورم این آقای اپوزیسیون است که آمده و زرتی “ توپوزیسیونش” را گرفته طرف ما و یک جوری حرف می زند که هر کاری می کنیم نمی فهمیم منظورش چیست.
می گوید: رهبران جنبش سبز یعنی موسوی و کروبی و خاتمی جنایتکار هستند، ولی من از جنبش سبز حمایت می کنم.
می گویم: حالا شما ببخشید، قول می دهند هم مسواک شان را بزنند هم جنایت نکنند.
می گوید: این رنگ سبز هم یک رنگ مذهبی فاشیستی است، ولی ما از جنبش سبز حمایت می کنیم.
می گویم: ببخشید، غلط کردیم، از این به بعد همه چیزمان را قرمز نوک مدادی می کنیم.
می گوید: شعارهای الله اکبر و یاحسین میرحسین جنبش سبز هم مذهبی است، ولی ما از جنبش سبز حمایت می کنیم.
می گویم: چشم، قول می دهیم از این به بعد شعار گل پری جون بدهیم.
می گوید: مردمی هم که در تهران با روسری و چادر می روند تظاهرات مذهبی هستند و ما اصلا خوشمان نمی آید، ولی از جنبش سبز حمایت می کنیم.
می گویم: چشم، از فردا می گویم همه حجاب شان را بردارند، گوجه فرنگی اضافه ای، سماقی، کره ای، چیزی نمی خواهی؟
می گوید: اصولا این زندانیان سیاسی جنبش سبز هم همگی جنایتکارند و اگر آزاد بشوند، ما اعدام شان می کنیم، البته ما از جنبش سبز حمایت می کنیم.
می گویم: چشم، در اولین فرصت زندانی های مناسب را می فرستیم جای اینها در زندان، عکس شان را هم قبلش می فرستیم که شما موافقت کنید.
می گوید: اصلا شما چرا توی تهران تظاهرات می کنید، ما نیرو کم داریم توی اروپا، بگوئید همه بیایند اروپا که ما بتوانیم جنبش سبز را درست سازماندهی کنیم. چون ما حامی جنبش سبز هستیم.
می گویم: برادر من! شما که نه مردمش را قبول داری، نه شعارش را قبول داری، نه رنگش را قبول داری، نه رهبرانش را قبول داری، خوب! برای چی می گویی من طرفدار جنبش سبز هستم، بگو من مخالف جنبش سبز هستم، آدم دو تا طرفدار مثل تو داشته باشه، از صد تا دشمن بدتره.
حالا منظور من کیست؟ نخیر! اصلا، ما با هم دوستیم. یک حرفی می زند، یک حرفی می زنیم، بالاخره در این عالم جنبش سبز و این چیزها پیش می آید دیگر، زیاد غصه نخورید.
میزها را بچینیم
مثلا شیلی، پینوشه بالاخره خسته می شود و می آید کنار و با مخالفان توافق می کند، یک چیزی می گیرد، یک چیزی می دهد، نه مردم او را می کشند نه او مردم را می کشند. یا مثلا آفریقای جنوبی، ماندلا یک پیشنهاد مذاکره می کند، دولت قبول می کند، یک چیزی می دهند و یک چیزی می گیرند و خین و خین ریزی هم تمام می شود و مردم مثل آدم زندگی شان را می کنند. یا مثلا مثل ایران، همین آقای خامنه ای، تا همین یک ماه قبلش چنان الدرم و بلدرم می کرد، انگار واقعا قدرت دارد، ولی موقعش که رسید و فهمید دیگر کسی بقول احمدی نژاد “ تره و هویج فرنگی هم برایش خرد نمی کنند”( از سخنرانی در کرمان) مذاکره را قبول کرد و رفت کنار، حالا هم مثل آقا ها نشسته توی قم و زندگی اش را می کند، کلی طرفدارانش هم الآن موقعیت دارند و حزب دارند، ولی دیگر دست به آدم کشی نمی زنند. حالا فکر کنید این آقای خامنه ای اگر عقل نکرده بود و شده بود مثل صدام حسین، خوب خیلی بد می شد، هم صدها نفر از ما کشته می شد، هم هزاران نفر از آنها کشته می شد، مملکت هم بیست سال بیشتر عقب می رفت…. ( از یادداشت های یک خاطره نویس، سوم مهر 1391)
مجوز بدهید، ندهید، می رویم
البته به نظرم باید سبزها در جمع حضور داشته باشند، ولی تا زمانی که سازماندهی شده و رسمی نباشد مفید نیست، استانداری هم شده داستان همان همشهری که با مرد عرب دعوایش شد، “ من دارم بهت فحش می دم، تو داری برام قرآن می خونی؟” در مقابل درخواست دانشجویان برای برگزاری مراسم به دعوت کروبی و موسوی، استانداری تهران گفت “ نیازی به مجوز نیست، همه راهپیمایی کنند.” واقعا آدم تکلیفش را نمی فهمد، انگار مردم از استانداری استفتاء کرده اند، مردم می گویند “ مجوز بده و امنیت راهپیمایی را تامین کن” می گوید نیازی به مجوز نیست، خوب، معلوم است، تو نیاز نداری، ما نیاز داریم.
رضازاده محروم شد
این هم آخر کار آدم فرصت طلب، مغز صد گرم، ماهیچه دویست کیلو، می شود همین. ده سال با حضرت ابوالفضل دوپینگ می کرد، بعد با محمود احمدی نژاد، بعد هم با تلویزیون های لس آنجلسی، آخرش هم امروز اعلام شد که حسین رضازاده برای همیشه به دلیل دوپینگ از مسابقات وزنه برداری محروم شد. جالب است، در میان همه طرفداران دولت، یک نفرشان عاقبت به خیر نشد، یا کلاهبردار از آب درآمدند، یا متجاوز به عنف، یا شدند جاسوس رسمی نظامی. آدمی که مشکل نداشته باشد که عکس آقا را آنجایش نصب نمی کند.
طرحی بهتر، راهی بهتر، تکنولوژی برتر
واقعا طرح های بهتری وجود دارد، توی سر سگ بزنی طرح بهتر ازش می ریزد، حالا ما که هیچی. احمدی نژاد گفت “ اگر کسی طرحی بهتر از هدفمند کردن یارانه ها دارد، ارائه دهد.” من برای زدن مشت محکم توی پوز رئیس محترم جمهور طرح های زیر را پیشنهاد می کنم.
الف، طرح برکناری رئیس جمهور و برگزاری مجدد انتخابات
ب، طرح هدفمند نکردن یارانه ها و همان کارهایی که قبلا انجام می شد
ج، طرح احیاء سازمان برنامه و بودجه و صد تا طرح دیگر
زهرا رهنورد و ژیلا بنی یعقوب
نمردیم و به چشم خودمان دیدیم و خدا را شکر که شد و خیلی خوب بود و چیزهای دیگر که خانم زهرا رهنورد وارد عرصه سیاست کشور شد، نه که خیلی خوشحال باشم، وقتی خودش ناراحت است، من چرا خوشحال باشم، برایش آرزو می کنم که همیشه به کار فرهنگ و هنر بپردازد، ولی واقعا خوب است که ما یک رهبر واقعی تازه تولید کردیم، یعنی جنبش سبز یک شخصیت بزرگ فرهنگی زن تولید کرد، اینکه می گوئیم تولید کرد، یعنی اینکه حالا جنبش سبز سی تا رهبر مهم دارد که یکی از مهم ترین اش زهرا رهنورد است. مصاحبه او را با ژیلا بنی یعقوب به دقت بخوانید، کلمه به کلمه اش با درایت و شعور گفته شده. خوشحالم که یک آدم با این حد و اندازه در کنار سبزهاست.