مرگِ قو- میلاد ققنوس

حامد احمدی
حامد احمدی

» حرف اول

 

قو را با آوازهای‌اش می‌شناسند و به خاطر می‌آورند. آخرینِ آواز قو را هم افسانه‌ی در اوج خواندن و در اوج ماندن می‌دانند. برای همین پایانِ قو، پایانِ غم‌انگیزی نیست. یک جور تا دمِ نیستی، وجود دارد و پویاست و می‌آفریند.

روز آنلاین و هنرِ روز هم چنین هستند. “هستند” هم “بودند” نمی‌شود؛ چون پایانی در کار نیست. بیرون کشیدن حقیقت و رسوا کردن دروغ، از هر نوع و شکل، باید که کارِ رسانه‌ی درست باشد. کاری که فنا ندارد و به عنوان کارنامه و نامه‌ی اعمال باقی خواهد ماند؛ برای قضاوتِ هر کسی که دوست دارد، بررسی کند و بخواند و با متر و معیارش دیگران را اندازه بزند.

امتیاز ویژه‌ی “هنر روز”، از زاویه و دید مخاطب، بازتاب دادن فرهنگ غیررسمی است. فرهنگی که حکومت و دولت، به هم‌راه نخبه‌گان تقلبی در نادیده گرفتن‌اش هم‌‌دست هستند. “هنر روز” لااقل در جاها و بخش‌هایی هرگز در زمینِ حریف بازی نمی‌کند. فرآورده‌های عموما ایدئولوژیک حکومت را تبدیل به انگیزه‌ی واکنش و حرکت خود نکرده و نخواهد کرد. برای همین تقریبا یکه جایی‌ست که می‌شود در آن ردی از فرهنگِ سرکوب شده دید. فرهنگی که سال‌ها به مثابه‌ی قاچاق، پنهانی زنده‌گی کرده، دست به دست شده اما هنوز و هم‌چنان مانده و خواهد ماند.

به شماره‌ی پیشین “هنرِ روز” نگاه می‌کنم. بر تارک‌اش تصویری از نصرت کریمی و ایرن می‌درخشد. هنرمندانی که نماینده‌ی همان فرهنگ غیررسمی هستند. فرهنگی که مردم بدون تبلیغ و شلوغ‌کاری رسانه‌ای دوست‌اش دارند. فرهنگی که از تونلِ مخوفِ زمان به سلامت بیرون آمده و حقانیت‌اش نه صرفا در ممنوعیت، که همین زیست لابد جاودانه است. رسانه‌های دیگر اما همچنان، این فرهنگ را نمی‌بینند یا تحقیرش می‌کنند. صحبت از امنیتی‌های کیهان‌مسلک نیست. رسانه‌های ظاهرا آزاد هم همین هستند. چشم به زمین تا گلو دولتی هنرِ ایران دارند تا با دم‌دستی‌ترین‌هایی چون “تتلو” و “چرخنده” تحلیل بسازند و کارمندانِ سابق جدید اپوزوسیون شده را تقدیس بکنند. یا مثلا در تندترین نقدشان، پس از این‌که فیلمی ساخته شد و در فلان جشن‌واره‌ی جهانی جایزه برد، پشت پرده‌ها را در میکسر واقعیت و توهم افشا بکنند. انگار هیچ‌کس تولیدی ندارد و همه منتظر بیرون آمدن تولیدات کارخانه‌ی “ولایت” هستند تا فقط واکنش نشان بدهند. و این فضاست که ممنوعیت نصفه‌نیمه و موسمی بهرام رادان را مسئله‌ی روز می‌کند و در دو قدمی‌اش به یاد ممنوعیت چهار دهه‌ای بهروز وثوقی و هزاران نفر دیگر نمی‌افتد.

فرهنگِ غیررسمی، که اتفاقا بالنده و فرهیخته و جدی است، مدت‌هاست زیر فشار و سانسور تبدیل به “فرهنگِ کوچه” شده. فرهنگ کوچه به معنای این‌که تنها در خیابان می‌توان سراغی ازش گرفت. در تمامِ آن سال‌های مدار بسته‌گی، وقتی اینترنت و ماهواره‌ای نبود، بهترین نمایش‌نامه‌ها و رمان‌ها را می‌شد از فروشنده‌گان غیرمجاز میدان انقلاب خرید. ناب‌ترین ترانه‌ها دستِ دست‌فروش‌ها بود و فیلم‌های مهم تاریخ سینمای ایران، پنهان شده در کیسه و پلاستیک به دست مشتری می‌رسید. نسلی که هنر و تاریخ بریده شده‌ی سرزمین‌اش را در پستو مرور کرد و همان‌جا با کسانی مثل “بهمن فرسی”، “عباس نعل‌بندیان”، “سهراب شهیدثالث”، “نصرت کریمی”، “ایرن”، “بهروز وثوقی” و… آشنا شد؛ حالا و امروز که کارِ رسانه‌ای می‌کند، یا می‌خواهند که بکند، کجا باید این همه را از نو بخواند و بر پیش‌خوانِ رسانه‌اش بگذارد؟ رسانه‌های داخل ایران که یا تف و لعنتی ارسال می‌کنند یا با هزار ترس اسامی بزرگ را به شکل حروف اختصاری در می‌آورند. رسانه‌های خارج از مرز هم… که گفتیم!

از آوازهای قو که بگذریم، افسانه‌ای دیگر پیش‌روست. افسانه‌ی ققنوس. که آتش می‌گیرد، خاکستر می‌شود اما تمامی ندارد. از دلِ خاکستر، دوباره پر در می‌آورد و به پرواز می‌رسد. فرهنگ غیررسمی، سال‌هاست که “ققنوس” هنر ایران است. فرهنگی که از ابتدای به خیابان آمدن نفرت و باروت انقلاب، آتش گرفت و تا هم‌چنان هم زیر پای‌اش ترقه‌ می‌اندازد؛ اما کماکان مانده و دوباره زائیده شده و به تولد رسیده. به رسانه‌ی آزاد مردمی، فیس‌بوک، که نگاهی می‌اندازی، پیدای‌اش دوباره‌ی ققنوس را می‌بینی. صفحه‌ای برای پیدا و تقسیم کردن فیلم‌های قدیمی و مهم، صفحه‌ای دیگر برای عمومی کردن آرشیوهای شخصی موسیقی، صفحه‌ای برای بزرگ‌داشتِ نمایش‌نامه‌نویسی قدر ندیده و جایی دیگر فوران تصاویر و نوشته‌هایی که هنوز زیر تیغِ حکومت ممنوع هستند. “هنرِ روز” شاید ناخواسته و براساس یک سلیقه‌ی مشترک، پیرو همین رسانه‌ی آزاد مردمی‌ست. جایی که می‌شود پرونده‌ای زیبا برای نصرت کریمی و ایرن ساخت. مطلبی درباره‌ی هنرِ والای “آشور بنی‌پال” خواند. شعری از “هوشنگ چالنگی” و “بهرام اردبیلی” نوشید و داستانی از “زکریا هاشمی” و “شمیم بهار” دید. اگر آن آثار هنری در هزار لای تهدید و فشار و قیچی شدن، نفس‌شان را از دست دادند و نیست شدند؛ حتما کسانی که درباره‌ی این آثار می‌نویسند هم به این سرنوشت دچار خواهند شد. اما میلاد ققنوس می‌گوید که دوباره بیرون آمدن از خاکستر افسانه نیست.

و دلیلِ دشمنی و فیلتر و پرونده‌سازی هم از همین حقیقت نامیرایی می‌آید. طرفِ ماجرا که تا بن دندان به هزار ابزار فشار مسلح است، می‌داند که پاشنه‌ی آشیل‌اش همین فرهنگ غیررسمی و مروج‌شان هستند. کسانی که تن به رسمِ بازی در زمین حریف نمی‌دهند و به جای این‌که غم‌خوار مثلا تکثیر غیرقانونی سریالِ فلان “آقازاده‌ی ولایت‌مدار” باشند، طرف آن‌هایی هستند که این همه سال در انزوایی اجباری زنده‌گی کرده‌اند یا چمدان تبعید بر دوش با نداریِ مادی، بهترین آثار هنری را ساخته‌اند. حکومت به جز رسانه‌های تبلیغاتی خودش، رسانه‌های بی‌خطر می‌خواهد. رسانه‌هایی که با شنیدن کلمه‌ی “حصر” در سریالی ولایی قلقلک می‌شوند و منتظرند تا فلان برنامه از شبکه‌ای موازی پخش بشود و با شوق و ذوق حرف‌های مهمان برنامه را، از بازی‌گر خنگِ سینما تا آخوند یکه‌زیادگوی حکومت، را تیتر بکنند. “هنرِ روز” لابد پیرو چنین فضایی نبوده که حالا صفحه‌های منتشر شده‌اش گروه وسیعی از هنرمندان بزرگ “فرهنگ غیررسمی” در متن خود می‌بیند، که بر خاک یا در خاک، هنوز و هم‌چنان ایستاده‌اند و گویی با زبانِ بی‌زبانی کلامی از اردلان سرفراز را تکرار می‌کنند: “هزاران بار ما را سوخت، حریقِ حادثه تا مرز خاکستر- ولی ما نسلِ ققنوسیم که از خاکسترِ خود می‌گشاید پر”