”ساده مثل درویش” زائران شهر مشهد را مخاطب قرار داده و نوشته:
عشاق امام رضا! بسه تو رو خدا! مشهد ترکید! یه جایی هم برای نفس کشیدن ما بدبختای مشهدی بذارید! ما چه گناهی کردیم که باید به خاطر قدم رنجه شما به شهرمون ترافیک های چند ساعته داشته باشیم؟ البته ترافیک فدای سر همه شما. اما چه گناهی کردیم که باید به خاطر تشریف فرمایی شما با قیمتهای چند برابر روبرو بشیم!؟ خداییش زیر آفتاب وایستی و یه تاکسی برات نگه نداره مگر اینکه بگی دربست؛ فقط و فقط به خاطر زوار.
البته همه اینا هیچ و باز هم فدای سر تمامیزوار و عشاق! این یکی رو نمیتونم نگم، تصور کنید تشریف میبرید به یکی از پارک های مشهد و میبینید یکی از همین زوار گرامیداره پوشک بچه عزیزش رو توی آبخوری میشوره! آخ چی بگم دیگه! شما حالا حق میدید به ما مشهدیا که از دست این وضعیت هر سال عید و تابستون کفری بشیم؟ این هم هیچ، شما میتونید تحمل کنید ببینید که زوار گرامیتوی جوبهای مصنوعی پارک کوهسنگی که برای زیباسازی هست و یک آب در گردشه مشغول شستن ظرفهای چرب و کثیفشون هستن؟!… بعد همه این موارد و هزار مورد دیگه که نمیتونم بگم، حق بدید به ما مشهدیا که از دست همه کفری بشیم!
خواب ترسناکی که برای کالاتاکسی دیدهاند!
”کالاتاکسی” خواب دیده است:
جنگ، هواپیماهای غول پیکر، “من”، “ما”ی بی دفاع، حرکت موج وار و وحشت انگیز جتها و بمب افکنها بر فراز شهر، ریختن انواع و اقسام بمبها و انفجارهای پی در پی و ویران شدن خانهها و ویرانی انسان ها، هم آنها که میمردند و هم آنها که میکشتند.
دیشب خواب میدیدم، همه اینها را. و چقدر وحشت زده بودم. تا آن حد که صبح با صدای عبور ماشینی در خیابان، وحشت زده از خواب پریدم. این تصاویر واقعی (به معنای ممکن و نزدیک) بودند. هم در خواب و هم در بیداری. جنگ فاجعه ای است که البته انسانیت تام و تمام آن را میآفریند… از جنگ بهراسیم که هراسیدنی است. معمولا دو، سه شب در هفته خواب میبینم، اما همه را به محض بیداری فراموش کرده ام. همه هم غالبا انتزاعی و نمادین است. اما بعضی از خوابها فراموش نمیشوند. بدتر از همه این است که نمیدانیم اینها و آنها چه خوابی برایمان دیده اند.
توقیف توافقی!
”سیاه مشق” در مورد توقیف موقت همشهری عصر نوشته است:
همه جور توقیف دیده بودیم الا توقیف توافقی! این روزها با وجود اینکه آقایون نامزد انتخابات ریاست جمهوری، خیلی زود دارند بازی تبلیغات زودهنگام برای انتخابات ریاست جمهوری را راه میاندازند. دعوای بین رییس جمهور و قالیباف قبل از اینکه معلوم بشه بالاخره احمدی نژاد و قالیباف قراره با هم در انتخابات ریاست جمهوری بعدی رقابت کنندیا نه؛ تنها داره به ضرر روزنامه نگاران تموم میشه.
جریان همشهری عصر و توقیف توافقی اش با مدیر مسئول محترم چیه؟ هیچی! یه هیچی به اندازه دعوای دو تا از اعضای کابینه سر وزارت اقتصاد که نباید خبرش بیرون درز میکرده و اتفاقی این همشهری بوده که از این خبر باخبر میشه ولی این خبر تو هول و ولای معرفی وزیری که تا دقیقه نود هم معلوم نیست صمصامیاست، داوودی است یا مظاهری؛ انقدر برای آقایان گران تموم شده که هیات نظارت پنجشنبه جلسه تشکیل میده و مدیران همشهری هم برای اینکه همشهری عصر مجوز جداگانه نداشته و نمیخواستند کل همشهری یکدفعه توقیف بشه، خودشون کرکرهها رو پایین میکشند و میروند به اسباب کشی خیالی بپردازند!
صریح اللهجه باشیم
”پنجره ای از آن خود” که مدافع صراحت لهجه است مینویسد:
یکی از دوستان قدیمیام نقل میکرد که غالب قدرت زدگی و مشکلات به وجود آمده در عرصه اخلاق اجتماعی این است که افراد نیاموختهاند حرفشان را رک وراست بزنند و همین نوعی انحراف در قدرت ایجاد کرده و هر کسی از ظن خود ماجرا را روایت می کند. البته آنقدر خودم مرتکب این چرخش های کلامی شدهام که نمیشود نقدی متوجه دوستان کرد اما وقتی که حال و حوصله ات تابستانی نیمچه تحریمی میشود، خیلی زور دارد که یکی مستقیم بیاید و چیزی بگوید که باید گشت و دید مراد از آن چیست و چرا این قدر ما آدمها به این صناعت ادبی استعاریک به عنوان یک آفت زبانی دیرینه دچاریم و باعث رنجش دیگرانیم.
فوکو و فمینیسم
یادداشت فوکو و فمینیسم در “مدرسه فمینیستی” با این جملات شروع میشود:
تلقی فوکو از قدرت و رابطه آن با بدن و جنسیت زمینه را برای طرح تئوری های سیاسی و اجتماعی فمینیستی با ابزارهای مفهومیمناسب در جهت تحلیل ساختار اجتماعی جنسیت و رفتار جنسی فراهم کرده و نقش قابل توجهی را در انتقاد از اصالت وجود در درون مکتب فمینسیم ایفا نموده است….
فقط ظاهر شرط نیست
”عابر پیاده” مینویسد نمیشود از روی قیافه و ظاهر مدیران در مورد شان قضاوت کرد:
خیلی به قیافه نیست. بعضی از مدیران “آقای مهندس”اند و بعضی را باید گفت “حاج آقا”. دم دفتر حاج آقا فهمیدم باید کفشم را در بیاورم. جوراب نپوشیده بودم. حرفمان یک ساعتی طول کشید. لپتاپ اش از این لپتاپهای ضد آب و ضد ضربه بود. وقتی دید چشمم را گرفته، اضافه کرد در برابر انفجار هم مقاوم است و میشود در چند دقیقه هاردش را در آورد و… تمام مدت نگران سر و وضعم بودم. با شلوار لی و تیشرت آستین کوتاه در آن اتاق بدحجاب حساب میشدم. اتفاقی بود. بیرون که میآمدیم، معاونش بدرقهمان کرد و پیش از خداحافظی گفت: جوراب هم بپوشی بد نیست!
اصرار به شبکاری برای تظاهر به خدمت
”خط قرمز” بخشی از خاطرات علینقی عالیخانی از وزرای دولت حسنعلی منصور را منتشر کرده است:
حسنعلی منصور خیلی اصرار داشت که جلسات هیات وزیران طول بکشد. در نتیجه ما در ساعت مثلا ۶ بعدازظهر شروع میکردیم و بعد جلسه تا یک بعد از نصف شب ادامه پیدا میکرد که کار بیربطی بود. بههرحال برای من فوقالعاده سخت بود به خاطر بار خیلی سنگینی که داشتم. من هر روز صبح خیلی زود پشت میزم بودم و نمیتوانستم تا یک یا دو بعد از نصف شب همینطور ادامه بدهم. ولی او مایل بود که این کار را بکند و اصرار داشت که رادیو هم بگوید که جلسهی هیات وزیران در ۲ بامداد تمام شد.
این کار اصلا ارزشی نداشت. به همه میگفتم و به خودش هم گفتم وقتی آدم خسته است راندمان کارش پایین میافتد. دقت کرده بودیم از یک ساعتی به بعد همهی وزیران همان صحبتهایی را که قبلا کردهبودند تکرار میکردند. ولی او مایل بود که رادیو بگوید جلسه تا ساعت دو بعد از نصف شب بوده و از آن مهمتر اعلیحضرت هم بداند که این دولت از آن دولتها نیست، تا ۲ بعد از نصف شب کار کرده. بعدها شنیدم که شاه خیلی تحت تاثیر این تظاهر منصور قرار گرفته و میگفته عجب دولت پرکاری است که به این صورت کار میکند.
اولین فمینیست دنیا؛ اولین خیانتکار دنیا!
احتمالاً این پست “توکای مقدس” هم خبرساز و جنجالی شود:
هیچ میدانستید که در اسطوره های مسیحیت، “آدم” قبل از “حوّا” همسر دیگری داشته به اسم “لیلیت”؟ البته میگویند اسطوره ی لیلیت چندان معتبر نیست و بر اساس تفسیری بر یکی از انجیلها جعل شده اما به هر حال داستان جالبی دارد:
بنا بر روایتی لیلیت همزمان با آدم و از جنس او- خاک- آفریده شد، روایتی دیگر میگوید از آتش، هرچه بود با آدم توافق اخلاقی نداشت، چرا که هر دو از منشأ یکسانی خلق شده بودند، و حاضر نبود برتری مرد را بر خود بپذیرد و به او تواضع کند. القصه، لیلیت که بوی “آدم” را خوش نداشت به شکل ماری به همراه اولین و آخرین غریبه ی محل، یعنی شیطان، از بهشت گریخت! آدم تنها شد و به درگاه خداوند دعا کرد و گفت زنی که به من داده بودی گریخت، آن وقت خداوند حوّا را از دنده ی چپ آدم آفرید که مونس و همدم او باشد و بماند؛ گرچه آدم، حوّا را دوست داشت اما روح او همیشه در یاد و حسرت لیلیت باقی ماند. داستان جالبی است، به این ترتیب لیلیت اولین زن، اولین معترض، اولین خیانتکار و شاید اولین فمینیست تاریخ بشر است.
دموکراسی در لفظ؛ ناتوانی در عمل
”زمستان است” مدافع بازگشت خاتمیبه عرصه سیاست در ایران نیست:
با تمامی احترام به خاتمی و بزرگواریش - که حتی جناح مخالف را هم به اذعان واداشته است-حضور مجدد وی ادامه داستان غم آلود و ناامید کننده اصلاح طلبانی است که پایانی جز شکست اصلاحات و نا امیدی مردم نداشت و نخواهد داشت.شکستی که این بار از دو ناحیه رخ می دهد:شکست اول، شکست چندباره ائتلافی که قرار است با نام اصلاحات، زیبایی کار جمعی در راستای منافع ملی را به رخ بکشد. اگر چه حضور مجدد خاتمی ائتلاف نانوشته ای را رغم می زند اما این ماجرای “دموکراسی در لفظ” و “ناتوانی از دموکراتیک عمل کردن ” و در یک کلام ”حرف درمانی” تا چه زمانی باید ادامه پیدا کند؟
لبه منفی یک فردگرایی ویرانگر
”من و دیگری” از پیامدهای آسیبرسان فردگرایی نوشته است:
”تو سری خور بودن” ارزش است. زمانی که اول دبستانی، معیار انضباط بیست ومحبوبیت پیش معلم وناظم، ترکیبی است از مظلومیت، توسری خوری، وفرمانبری تا زمانی که در دانشگاهی بازهم معیار شاگرد اولی از همین معجون نتیجه میدهد حتی رای جمع کردن در انتخابات رئیس جمهوری هم همین طور. جماعتی مخلوط ومتناقض که خلاء، اضطراب، بی تعلقی و گسست این فردیت به امان خود رها شده گاهی آنها را برای التیام به مسجد وامامزاده می کشاند و گاهی سر از جلسات مدیتیشن و یوگا. گاهی در هیبت سیمای دختری هفده ساله که کنار خیابان تنش را حراج مهرطلبیش می کند، رخ مینمایدگاهی هم در شمایل پسری که رنجش را می خواهد برای لحظه ای زیر هجوم سرنگ وخون بازی از یاد ببرد.
در واقع اینها همه از علایم اتمیزه شدن جامعه است. لبه ی منفی فردگرایی، فردگرایی ویرانگری که، نه پیشرفتی به بار می آورد نه آزادی ونه حق انتخاب، جامعه ای که از این بیماری رنج می برد برای فرار از این پریشانی، بی انسجامی چه دارویی برای خود تجویز می کند؟ دست به دامان چه کسانی می شود؟
سوگند یاد میکنم که….
”صدای من” سوگندنامه دانشجویان اقتصاد را منتشر کرده است که در نوع خود خواندنی است:
این سوگند نامه توسط دکتر تمدن- چهره ماندگار و از اساتید بازنشسته و البته نئو کلاسیک دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران- برای رشته اقتصاد همچون رشته ای مانند پزشکی تنظیم شده است. تا آنجا که یادم میآید اولین چیزی که در کلاس کلیات علم اقتصاد یاد گرفتم اهمیت اقتصاد برای جامعه بود از این نظر که تصمیمات اقتصادی نه بر یک فرد و یا عده ای از افراد بلکه بر زندگی تک تک افراد یک جامعه موثر است.و این امر شاید ضرورت وجود چنین سوگندنامه ای را ایجاد کرده است
خانواده واقعی چیست؟!
”جوجو” هم پستی به این مضمون دارد که در خصوص خانواده و مفهوم آن از زوایای گوناگون است:
از جمله انتقادات (عمدتا غیر فمینیستی) رایجی که بر قوانین خانواده وارد می کنند این است که روابط انسانی را به روابطی اقتصادی فروکاسته و ازدواج را به صورت قراردادی مالی در می آورد.بر این اساس می توان به ماده 23 لایحه حمایت از خانواده خرده گرفت که عدالت را فقط و فقط برابر با تساوی اقتصادی فرض کرده است.
چنین ایرادهایی اگرچه زشتی ماجرا را می نمایانند اما خود از تناقضی جدی رنج می برند؛به رغم تبلیغات مستمری که در مورد عواطف و معنویات در کانون گرم خانواده می شود، برای این نهاد می توان دو پایه مادی بر شمرد: روابط تناسلی(سکس، تولید مثل، پرورش فرزندان و…) و روابط اقتصادی.هر یک از این دو مجموعه روابط که میان افرادی موجود نباشند اطلاق نام «خانواده» به آن جماعت را منتفی خواهند کرد.زن و مردی(یا هر زوج دیگری) که تنها هم سفره اند، یا تنها همخواب، تشکیل خانواده نداده اند.