گفت وگو با وودی الن
می شود چند زن را باهم دوست داشت
مصاحبه مجله اینترنتی « گفتگو» با وودی آلن بفارسی ترجمه و با حذف دوپرسش و پاسخ در باره دوست داشتن در فیس بوک منتشر شد. “هنر روز” ترجمه این دو سئوال و جوا ب های انها را به متن مصاحبه وودی الن افزوده است.
آقای آلن ایا بشر می تواند خوشبخت باشد؟
از وقتی که خودم رو می شناسم آدم بدبینی بودم. یادم می آد که از بچگی اینطوری به دنیا نگاه می کردم. ربطی هم به بالاتر رفتن سن نداره. زندگی مثل کابوسه، سیاه و دردآور و پوچ. به نظر من تنها راه چاره برای شادبودن، سرخود کلاه گذاشتنه.
فکر کنم حق داشته باشم که بگویم اکثر مردم نظرشان با شما یکی نیست.
ولی اولین کسی نیستم که این حرف رو می زنم یا اصلا آدمی نیستم که بتونم این حس را به خوبی توضیح دهم. نیچه همین رو گفته، فروید هم اینطوری فکر می کنه، یوجین اونیل هم دنیا رو اینطوری می بینه. همه مون باید برا زنده موندن یه داستان خیالی ببافیم. اگه بخوایی رک و راست باشی زندگی کوفتت می شه و نمی تونی تحملش کنی.
نمی توانم تصور کنم که وودی آلن زندگی سختی داشته باشد .
خودم می دونم که آدم خوش شانسی هستم و استعدادم تلف نشد. زندگی پر باری داشتم. ولی توی بقیه موردها، توی زندگی ساده و چیزهای معمولی، گلیم خودم رو نمی تونم از اب بکشم بیرون. چیزهایی که برا دیگرون عین اب خوردنه.
می توانید چند مثال بزنید؟
از سوارِ هواپیما شدن بگیر تا ترتیب اقامت تو هتل دادن. عاجزم از این کارا. از عهده یه قدم زدن ساده یا حتی پس دادن جنس به فروشگاه هم بر نمی آم. از ۱۶ سالگی یه ماشین تحریر دارم که همه فیلمنامه هام رو با اون می نویسم. تا همین اواخر نمی تونستم روبان جوهرش رو عوض کنم. می شد یه وقت هایی که مهمونی می دادم تا ادما بیان خونه ام و من ازشون بخوام روبان جوهرش رو عوض کنن. خیلی ناراحت کننده اس.
اعتقادی به چیزهای خوب توی زندگی نداری؟
زندگی یه عالم لحظه های شیرین داره. بلیط بخت آزمایی ببری، یه زن خوشگل ببینی، یه شامِ خوب بخوری … پناه بردن به یه چیزی خیلی دلپذیره… مثلا توی فیلم مهر هفتم برگمن… این یه فیلم اسفناکه که خیلی تلخ و سیاه ساخته شده… یه لحظه داره که قهرمان فیلم نشسته با بچه ها داره شیر و توت فرنگی وحشی می خوره ولی اون لحظه دلپذیر زود تموم می شه و بر می گرده به زندگی واقعی.
آیا به همین اندازه نسبت به عشق هم بدبینی؟
توی رابطه، همه چیز به شانس ختم می شه. مردم می گن اگه رابطه خوب می خواهی باید رویش کار کنی. براش زحمت بکشی. اما تا حالا شنیدی راجب چیزی که خیلی باهاش حال می کنی اینو بگن… مثلا اگه داری می ری فوتبال تماشا کنی یا میری قایق سواری. شده که بگی باید رویش کار می کنم. نه. خیلی ساده عاشق اون کاری. کسی نمی تونه روی رابطه اش برنامه بچینه یا بخواد و بتونه کنترلش کنه. توی رابطه فقط باید شانس بیاری. اگه نه باید پی اش رو به تنت بمالی. برا همینه که خیلی از رابطه ها مشکل توشون هست و دردآورن. ادما تحمل می کنن همدیگرو چون رمقش رو ندارن. یا از تنهایی می ترسن یا برا بچه ها باید بمونن و بسازن.
آیا یک مرد می تواند در آن واحد دو زن را دوست داشته باشد؟
بیشتر از دو زن را هم می تواند [خنده]. فکر کنم می تونی. به همین خاطره که موضوع عشق و عاشقی موضوعی بسیار پیچیده، سخت و دردناک است. تو می توانی با زنت باشی که با او زندگی خوبی داری، و سپس زن دیگری را ببینی و عاشق او بشوی. ولی زن خودت را هم دوست بداری. و آن زن دیگر را هم دوست بداری. یا شاید زنت با مرد دیگری آشنا شده باشد و آن مرد را دوست بدارد و تو را هم دوست بدارد. و بعد یک نفر دیگر را ملاقات می کنی و می شوید سه نفر [خنده]. چرا فقط یک نفر؟
اگر کسی توصیه های شما را اجرا کند، مسایل قدری سخت می شوند…
مهم این است که بتوانی خودت را کنترل کنی، چون اگر این کار را نکنی زندگی فوق العاده پیچیده می شود، ولی میل به این کار اغلب در مردم وجود دارد. برخی می گیوند که جامعه باید بازتر باشد. البته این هم راهش نیست. من فکر می کنم این یک وضعیت “دو سر شکست” است [یعنی از هر دو طرف به شکست می انجامد]. اگر بخواهی دنبال آن زن دیگر بروی، این وضعیت به شکست می انجامد و این برای رابطه زناشویی تو خوب نیست. اگر رابطه زناشویی ات به اندازه کافی باز است و تو امکان این کار را داشته باشی، باز هم خوب نیست. در واقع در آخر کار هیچ راهی وجود ندارد که بتوانی خوشحال بمانی، مگر اینکه خیلی خوش شانس باشی.
اهل گریه هستی؟
تو سینما خیلی گریه می کنم. احتمالا تنها جاییه که گریه ام می گیره… توی فیلم های خودم بکشم خودم رو، گریه ام در نمی آد. توی سینما انگار افسون می شم. فکر نکنم جای دیگه تا حالا پیش اومده باشه که گریه کرده باشم.
قبلاً، ستاره فیلم های خودت بودی. بعد مرتب بازی های کمتری کردی و این اواخر سال به سال کمترو کمتر نقش به خودت می هی. چرا؟
فقط به خاطر اینکه نقش خوب برای خودم دیگه ندارم. مدتهای طولانی نقش های مرد عاشق پیشه رو می تونستم بازی کنم. حالا که پیر شدم برام جالب نیست که نقش های دیگه داشته باشم که کاری با دخترا نداره.. می تونی تصور کنی چقدر زجر آوره ساختن فیلم هایی که هنرپیشه های چون اسکارلت جوهانسون و نئومی واتز نقش دارن و باید شاهد این باشم که مردای دیگه باید به چنگشون بیارن و من فقط باید کارگردانی کنم؟ من اون کارگردان پیره هستم که اون گوشه وایستاده… اصلا خوشم نمی آد. من دوست دارم نقش مردای رو داشته باشم که نشستم تو رستوران روبروشون، زُل زدم تو چشماشون و دارم خالی می بندم. چون دیگه نمی شه برا همین دیگه برام جالب نیست بازی کنم تو فیلما…
برداشت تو از پیری چیست؟
چیز خوبی نیست… نامردیه…هیچ خاصیتی نداره. باهوشتر نمیشی. درک بیشتری پیدا نمی کنی. مهربون نمیشی. بی خیال نمیشی. چشمت نمی بینه، کمرت درد می گیره. دل و روده ات می ریزه به هم. خوب نمی شنوی. نصیحتم به شما اینه که اگه می تونین یه کاری کنین که پیر نشین. اصلا دلچسب نیست.
چه موقع دست از ساختن فیلم می کشی؟
من کارم رو دوست دارم. کجا می تونم بلندپروازی هایم ر ا جولان بدم از سینما بهتر. من یه هنرمندم. من همیشه دنبال درست کردن و خلق یه کار بهترم. فیلمم رو که می گیرم شانس اینکه معمولا از دفعه قبل بهتر ساخته باشم هست. امکان شکست خوردن و بد شدن کار هم هست. من که برای پول و گیشه فیلم نمی سازم. همیشه قصدم اینه که بهتر بشم. فیلم بهتر بسازم. اگه این انگیزه نبود، اگه فکر می کردم که بهترین فیلم رو ساختم، اونوقت چه خاکی به سرم می کردم