همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتد. دستکم در ایران ما که رویدادها، همینطورند. شاید دلیل اصلی این است که بیشتر “اتفاقات” درپس “پردههای افتاده” میافتند. و باز به همین دلیل دائم در حال غافلگیر شدنیم.
نمونه روشنش جریان استعفای علی لاریجانی از دبیری شورای عالی امنیت ملی است. استعفایی که از نگاه همگان ـ از فعالان حزبی و روزنامهنگاران گرفته تا نمایندگان مجلس ـ غیر منتظره بود.
محمود احمدینژاد اما، چهارشنبه همان هفتهای که خبر استعفای لاریجانی در نخستین روزش از سوی سخنگوی دولت اعلام شد به خبرنگاران گفت: “آقای لاریجانی در یک سال گذشته سه بار کتبی و چند بار به صورت شفاهی استعفا داده بودند”. آنوقت ذهن تحلیلگر ناچار است به مدد رمل و استرلاب به رمز گشایی بنشیند و رویدادهای گذشته را بارها و بارها مرور کند تا شاید تاریخ استعفاهای پذیرفته نشده مذاکره کننده ارشد هستهای را کشف کند؛ یکی که بیگمان پس از سفر هاشمی ثمره به پاریس و تسلیم “پیام هستهای ویژه” به ژاک شیراک در کاخ الیزه رخداده. آن دو تای دیگراما کی؟ چرا؟
از اینها که بگذریم، پرسش اصلی همچنان در انتظار پاسخ است؛ “تاثیر کنارهگیری تیم لاریجانی بر آینده پرونده هستهای ایران چیست؟”
پاسخ این پرسش را باید در هزار توی خاموش و پر پچپچهای جستجو کرد که منجر به انفجار بمب خبری روز شنبه توسط سخنگوی دولت نهم شد.
علی لاریجانی، دبیر مستعفی شورای امنیت ملی جمهوری اسلامی، منتخب شورای موسوم به “هماهنگی جبهه پیروان خط امام و رهبری” در انتخابات ریاست جمهوری گذشته بود. شورایی که به زعامت اکبر ناطق نوری و جمع دیگری از ریشسفیدان جناح راست در روزهای منتهی به انتخابات نهم، تلاشی ناکام را برای به اجماع رساندن کاندیدهای اصولگرا ترتیب داد. این تلاش البته به نتیجه نرسید تا علاوه بر حضور سه نامزد مختلف با تابلوی اصولگرایی، سبکتر شدن وزن “راست سنتی” در معادلات کلی جناح راست نمایان شود.
جالب اینکه جز مصطفی معین که به عنوان کاندیدای اصلاحطلبان پیشرو با پشتوانه حزبی در انتخابات حاضر بود علی لاریجانی تنها نامزد از میان 7 نامزد موجود به شمار میرفت که از سوی یک حزب سیاسی ـ موتلفله اسلامی ـ در این آوردگاه شرکت میکرد. هرچند در پایان کار به همراه مهرعلیزاده در پایینترین رتبه ردهبندی قرار گرفت.
پایان انتخابات نهم اما پایان کار رئیس پیشین سازمان صدا و سیما نبود. در پی کنارهگیری حسن روحانی در روزهای پایانی دولت خاتمی، لاریجانی در شورای امنیت ملی جانشین او شد تا دبیری نهادی را به عهده بگیرد که ریاستش با رقیب او در انتخابات گذشته بود.
رفتن لاریجانی به شورای امنیت ملی این گمان را در ذهن تحلیلگران دامن زد که سیاستگذاری و مدیریت پرونده هستهای به عنوان مهمترین چالش پیشروی جمهوری اسلامی در عرصه بینالمللی، به سیاق گذشته در نهادهایی فرادست دولت انجام خواهد شد.
نخستین روزهای صدارت لاریجانی بر پرونده هستهای، چیزی از تفاوت نگاه و رویکرد او با رئیس جمهوری نهم در این زمینه نمایان نمیکرد. هردو با زبانی نا مؤلوف جهان را مورد خطاب قرار میدادند و هردو از پافشاری بر “حق مسلم” میگفتند. مثال زدن معامله “ آبنبات با مروارید و درغلتان” در برابر مشوقهای اروپا و “داستان حسین کرد شبستری” از شاهکارهای ادبیات دیپلماتیک لاریجانی در این دوره است.
تب تند لاریجانی اما خیلی زود (پیش از آنکه فکر کنی) به عرق نشست. چندین دور مذاکره با خاویر سولانا و قدم زدن با کمسیر خارجی اتحادیه اروپا و از آن مهمتر قطعنامههای تحریم شواری امنیت، دانشآموخته فلسفه را به زودی از زبان پوپولیستی احمدینژاد دور کرد. گویش و مواضع لاریجانی در ماههای آخر صدارتش هرچه بیشتر به ادبیات حسن روحانی و تیم سابق هستهای که رسانههای جناح راست حتی از جاسوس خواندن آنها نیز ابایی نداشتند نزدیک شدهبود. هرچند در این دوره نیز عبارات محیرالعقولی چون ”رقص دیپلماتیک!” گاه و بیگاه از زبان او شنیده میشد.
چرخ دیگر ارابه دیپلماسی هستهای اما همچنان به راه خود میرفت. احمدینژاد چنان از “خبر خوش” سرخوش بود که در هیاهوی تهدیدها و هشدارهای غرب از بسته شدن پرونده هستهای و بازگشت آن به آژانس سخن میگفت. آنهم در شرایطی که به باورهمگان خطر از همیشه به بیخ گوش نزدیکتر است.
اجلاس سران خزر در تهران پایان این کجدار و مریز بیحاصل بود. چرخهای ارابه ـ حتی اگر رانندهاش فرمان را کنده باشد ـ باید همسو باشند.
لاریجانی در دیدار ولادیمیر پوتین با رهبر جمهوری اسلامی غایب بود. دیداری که هرچند در پایان اجلاس خزر صورت میگرفت اما همگان میدانستند که مساله اصلی مطرح در آن مناقشه هستهای ایران و غرب است. شاید اگر با دقتی بیشتر به قضایا نگاه میکردیم طلیعه کشیدهشدن صندلی دبیری شورای امنیت ملی از زیر پای جانشین حسن روحانی همان روز قابل دیدن بود.
لاریجانی پس از رفتن پوتین از ابلاغ پیام ویژه هستهای در این دیدار و بررسی آن توسط مقامات ارشد نظام خبر داد. احمدینژاد فردای همان روز اصل قضیه را منکر شد اما به فاصلهای کوتاه با اعلام خبر پذیرش استعفای طرف ایرانی مذاکره با سولانا، پیامی ویژه خود را به غرب فرستاد.
اینک کرسی لاریجانی به کسی رسیده است که همچون دیگر نزدیکان رئیسجمهوری نهم، برای افکار عمومی ناشناخته است. آنچه روزنامهنگاران با شتاب و به سختی توانستهاند در انتهای خبر انتصاب او به جهان مخابره کنند، حاکی از سابقه جانبازی در جنگ، ریاستش بر بسیج و نیز مدیرکلی وزاتخارجه است. در اندک مقالاتی که از جلیلی در نشریات طیف تندرو جناح راست به چاپ رسیده اما چیزهای بیشتری در مورد او میتوان فهمید. چنان که از آن نوشتهها بر میآید نگاه جلیلی به دیپلماسی و جهان، تراز همان نگاهی است که درگفتمان احمدینژاد ترسیم میشود. رویکرد تهاجمی در دیپلماسی و پافشاری بر آنچه بدان باور دارند، فصل مشترک احمدینژاد و دبیر منصوب او در شواری امنیت جمهوری اسلامی است…
قطاری که از سوم تیر 84 به راه افتاده تا به امروز در مسیر خود بسیاری را پیاده کرده است. پیاده کردن لاریجانی اما جز با تائید عالیترین هسته تصمیمگیری نظام امکانپذیر نبود. آیا نظام تصمیم نهایی را گرفته و خود را برای رویارویی نهایی با غرب بر سر پرونده هستهای آماده کرده است؟ دستکم تا این لحظه عبارت بالا نقیضی ندارد. از یاد نبریم که دولت نهم تنها دولت تاریخ جمهوریاسلامی است که ظاهرا سکان سیاستخارجی را تمام و کمال به دست گرفته است.
شاید لازم باشد این گفته احمدینژاد را چند بار مرور کنیم: “آنها نقشه ایران را در روی دیوار میکشند و با دارت به آن می زنند و بعد می گویند که می خواهیم به ایران حمله کنیم… بنده به جرات اعلام می کنم که این سخنان هیچ اهمیتی برای ما ندارد”.
پشتتان یخ کرد، نه؟!
منبع: هفته نامه شهرگان