داستان دعوا میان خامنه ای و احمدی نژاد دارد تند تند بالا می گیرد. من به عنوان یک ایرانی اصیل که هم به رهبر حکومت ایران طبیعتا هیچ علاقه ای ندارم، اما به احمدی نژاد به عنوان رئیس جمهور منصوب همین رهبر هم خیلی بی علاقه هستم، واقعا و از صمیم قلب به احمدی نژاد پیشنهاد می کنم که این دعوا را ادامه بدهد. البته این طور هم نیست که بقول امام خمینی “لکن بخواهیم دعوا بشود میان این آقا و آن یکی که نوه ما را هم می خواهد شلاق بزند و این طور نباشد” یعنی راست و حسینی، خامنه ای که تصمیم گرفته که تا روز آخر احمدی نژاد را نگه دارد و از نظر وضع سیاسی و بین المللی و اقتصادی و افکار عمومی و توانایی مالی، نمی تواند انتخابات زودهنگام برگزار کند و طرف را بگذارد کنار، مموتی هم که می داند که بعد از پایان مدت حکومتش، انگار لنگ حمامش را گرفته باشند، یک دست جلو، یک دست عقب، باید فرار کند و برود، و تقریبا بعید است که سرنوشت اش به جایی بهتر از زندان و فرار از ایران ختم شود. پس حالا که می تواند طرف را خراب کند، تا می تواند دعوا را پیش ببرد. ممکن است مردم اصلا از او خوششان نیاید، که طبیعی است نیاید، ولی خدا را چه دیدی، یک دفعه زد و همه چیز را به هم ریخت و طومار حکومت را به هم پیچید. حالا که نه اقتصاد درست شده، نه اورانیوم غنی شده، نه مدیریت جهانی دست ماست، نه اسرائیل از روی نقشه جهان حذف شده، لااقل حکومت را بریزد به هم. بالاخره هر کسی باید با تخصص خودش کار کند، مموتی هم که تخصص اش آبپاشی و گلکاری و قهوه ای سازی است، این آخر عمری برود سراغ کار تخصصی اش که مردم هم یک خدابیامرزی برایش بگویند.
البته مموت جان، دیروز طی نامه ای برای آقا، نوشت “اطمینان دارد که رهبر جمهوری اسلامی «پاسدار» قانون اساسی بوده و با «مخدوش» کردن اختیارات رئیس جمهوری مخالف است.” و واقعا هم همین طور است. مثلا همین که مموتی رئیس جمهور است، و آقا این همه زحمت کشیده و کودتا کرده علیه خودش و چون خیلی پاسدار قانون اساسی بوده، یکی را که خیلی به خودش نزدیک بوده برخلاف قانون تبلیغش را کرده، بعد برخلاق قانون بقیه را ترسانده، بعد برخلاف قانون کودتا کرده، بعد برخلاق قانون از بطری برای گفتمان با معترضان استفاده کرده، بعد برخلاف قانون دستور داده راننده های سپاه به جای رفتن از کنار معترضان از روی آنها رد شوند، بعد هم برخلاف قانون وزیر مموتی را نگه داشته، بعد هزار تا کار دیگر، بالاخره مال خودش است، پاسدارش است، دوست دارد این همه قانون را پاسداری کرده، یک بار هم از روی آن رد بشود. چیز خاصی که نشده، الآن هم که با مخدوش شدن اختیارات مموتی مخالف است و این موضوع را با دفاع از خودش و قوه قضائیه و مقننه نشان داده. پس حالا که مموتی این همه می خورد توی سرش ولی باز هم اطمینان دارد، ما چرا اطمینان نکنیم. اصلا چرا او نباید اطمینان کند، وقتی وجود خودش که با کودتا آمده نشان دهنده پاسداری از قانون است، الآن هم که دارد زیرآب او را می زند، یک جوری دارد پاسداری از قانون می کند. همه که یک جور پاسداری از قانون نمی کنند. همیشه شعبان یک بار هم ژانویه.
در همین نامه که روز پنجشنبه ۱۱ آبان منتشر شده، مموتی نوشته که “دولت به خاطر تحت فشار بودن مردم «مانند گذشته و برای مصالح کشور٬ همه نامهربانیها را صبورانه تحمل خواهد کرد.” و دقیقا همین صبر و حوصله اوست که هم ما را کشته است و هم بچه های کهریزک را و هم خیلی های دیگر را. یعنی شوخی که نیست دولت مجبور است، یعنی یا باید مردم را ول کند و بچسبد به قدرت، یا باید یک کار دیگر بکند، مثلا قبلا بوتاکس تزریق می کرد، حالا برود آرایش خلیجی کند و موهایش را نارنجی رنگ کند. شما هم یک کمی فکر کنید می بینید که این دولت چه نامردمی هایی را علیه مردم تحمل کرده. از آن طرف نمایندگان مجلس با واردات میوه و گوشت دامداری و کشاورزی کشور را نابود کردند و دولت صبوری کرد، از طرف دوم قاضی های قوه قضائیه هی رفتند سفر شهرستانی لباس ترکمنی و لری و عربی و بجنوردی پوشیدند و دولت صبوری کرد. اصلا فکرش را بکنید همین رئیس قوه قضائیه درست وسط زلزله آذربایجان با۱۵۰ تا فامیل هلک و تلک راه افتاده رفته نیویورک و اصلا عین خیالش نبوده که مردم آذربایجان چه مصیبتی می کشند، و دولت با صبوری همه اینها را تحمل کرده است. همین اعضای مجلس رفتند و شدند رئیس بانک و میلیارد میلیارد پول مملکت را بردند و اختلاس بی کش کردند و رفتند کانادا و یک کوکا هم روی سه میلیارد دلار خوردند و دولت صبوری کرد. حتی کار به جایی رسید که همین اعضای بیت گفتند هاله نور دیدیم. خب، دولت بخاطر تحت فشار بودن مردم یک کلمه نگفت و حتی تکذیب هم کرد. یعنی در تمام این هفت سال قیمت ها بالا رفت، کارگران بیکار شدند، معلمان کتک خوردند، قدرت خرید مردم پائین آمد، همه بخاطر اقدامات قوه قضائیه و دولت اصلا دست نداشت در هیچ چیز. فقط پا داشت که با آن هم هی می رفت مسافرت، آن هم برای کاهش فشار بر مردم. یعنی وقتی مموتی فهمید که حضور خانواده اش در تهران به مردم فشار می آورد، همه اش برد آنها را نیویورک و ونزوئلا و نیکاراگوئه و حج و واقعا فشارها را کم کرد. حالا این هم مزد دستش.
آخر نامه مموتی هم نوشته شده که “انشاالله با تدابیر خردمندانه حضرتعالی از این “عقبه” به سلامت عبور خواهیم کرد.” که البته من مطمئنم که مموتی با همین هیکل ریزه میزه چهل کیلویی به عقبه نظام قطعا می تواند داخل شود، ولی اینکه چطوری از آنجا عبور کند و بعد از رفتن به عقبه نظام که با توجه به همسانی نظام و آقا می شود حدس زد که مموتی وارد عقبه آقا خواهد شد، ولی واقعا من هر جور فکر می کنم نمی توانم بفهمم که چطور از آن عبور می کند؟ یعنی از کجا در می آید؟ از جلوی نظام در می آید؟ اصولا جلوی نظام در می آید و همانجا می ایستد، یا گیر می کند در عقبه و مثل اره نه راه پیش برایش می ماند و نه راه پس و هم خودش جایگاهش از راس نظام به ذیل نظام نزول می کند و هم آقا نمی تواند بر جایگاه اقتدار بنشیند. به هر حال ما که پیشنهادمان به مموتی این است که همین حالت اره ای بهترین حالت است. ما که اگر خودمان را کشته بودیم نمی توانستیم کاری بکنیم که مموتی به این سرنوشت و آقا به این وضع دچار شود. راستش هر چی فکر می کنیم که چه می شد کرد که اوضاع دعوای بین الجناحین به این وضع برسد، اصلا هیچ راهی به مخ مان نمی رسید. مموتی همان جا در عقبه نظام همچون اره ای بمان.
خط قرمز جمهوری اسلامی
سردار اوتریش یعنی سعیده جان قاسمی که قرار بود با رفتن فائزه به زندان ریش اش را بزند، “به احمدی نژاد هشدار داده که وارد خط قرمز جمهوری اسلامی نشود.” من با همه وجودم دارم تلاش می کنم که درک کنم این خط قرمز جمهوری اسلامی اصلا چی هست که رئیس آن جمهوری هم باید مواظب باشد وارد آن نشود. می شود تا حدی درک کرد روزنامه نگار و سیاستمدار و دانشجو و حتی رئیس جمهور سابق برسد به خط قرمز و حتی از آن رد بشود. ولی رئیس جمهور کنونی یک کشور، که از همه به رهبر نزدیک تر بوده، چطور می شود که از خط قرمز رد بشود؟ به نظرم بیشتر شبیه نقطه قرمز می آید تا خط قرمز، وگرنه خط قرمز نمی تواند یک جوری باشد که حتی خود رئیس جمهور هم نتواند به آن نزدیک شود. یعنی چی این حرف ها؟
ناصر خسرو یا پاستور؟ مساله این است
یک وقت می بینید که روزنامه داریم، خیال مان راحت است که آزادی بیان داریم. یک وقت می بینی قیمت گوشت و مرغ گران است، مشکل این می شود که مواد غذایی نداریم ولی حداقل غذا نداریم می توانیم برویم کتاب بخوانیم و گرسنگی یادمان برود. ولی وقتی کاغذ می شود بندی ۹۰ هزار تومان در عرض دو ماه قیمتش سه برابر میشود، آن وقت است که میبینی کتاب هم نمیتوانی بخوانی باید بروی خارج از کشور. بعد که میروی ارز بخری میبینی قیمت دلار رسیده به ۴۰۰۰ تومان و اگر قبلا می خواستی خانه ات را در تهران بفروشی و با پول آن یک خانه صد متری در کانادا بخری با پول امروز آن فقط می توانی یک آپارتمان سی متری بخری. بعد تصمیم می گیری بمیری، می بینی قیمت قبر هم اینقدر گران شده که امکان مردن هم نداری. مشکل یکی دو تا نیست. رئیس اداره آنفلوآنزا اعلام کرده “امسال کمبود واکسن داریم” تصمیم می گیری که این اوباما را لعنت کنی که باعث شده که واکسن آنفلوآنزا نداشته باشم. ولی نمی شود که. هنوز سه روز به انتخابات ریاست جمهوری آمریکا مانده و نمی دانی اوباما را لعنت کنی، یا رامنی را. اگر اوباما را لعنت کنی با مشکل واکسن روبرو می شوی و آنفلوآنزا می گیری، ولی اگر رامنی را لعنت کنی و طرف بیاید سر کار که جنگ می کند و می زند و می کشد و مشکل جدی برای قبر پیدا می کنیم. البته خزانه داری آمریکا دیروز اعلام کرده که “ از سختی فروش دارو به ایران کاسته ایم.” پس می شود گفت که مشکل جدی دارو به آمریکا ربط ندارد. پس به کجا ربط دارد؟ یکی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی گفت: “ارز تخصیصی لوازم آرایش بیش از ارز تخصیصی داروست.” به عبارت دیگر دوباره می رسیم به همان محل قبلی یعنی “ بکشین و خوشگلم کنین.” نهایتش این است که آدم خوشگل که باشد بیشتر خوش می گذرد، فوقش واکسن نداریم وبا می گیریم. چیزی نمی شود که.
دموکراسی آمریکایی
سی سال آمریکایی ها می گفتند حقوق بشر، ما می گفتیم مرده شور حقوق بشر آمریکایی را ببرد. انگار مثلا حقوق بشر چینی و پاکستانی خیلی بهتر بود. حالا خودمان مدعی حقوق بشر شدیم سنگین. رئیس سازمان بسیج مستضعفین در مراسم سیزده آبان یعنی همین مراسمی که دیروز برگزار شد، گفته: “امروز آمریکا در تمام عرصه ها شکست خورده است.” یعنی حتی یک عرصه هم نمانده که پیروز شده باشد. مثلا تا حالا هالیوود عرصه پیروزی آمریکا در حوزه بی ناموسی بود، الان این هم شکست خورده و بالیوود جای هالیوود را گرفته. یا مثلا آمریکایی ها قبلا دل شان خوش بود که ناسا دارند و می روند به کرات دیگر، در حالی که الآن ونزوئلا یک ناسا درست کرده سه برابر ناسای آمریکا. حتی در عرصه لاس وگاس هم دیگر آمریکا کاره ای نیست. همین الآن قمارخانه های کشور دوست و برادر سوریه هفتاد و سه برابر لاس وگاس مشتری دارند. آمریکا که زمانی همه جوایز نوبل علمی را می برد و بهترین دانشگاههای جهان آمریکایی بودند، الآن جوایز نوبل علمی را می دهند به حزب الله لبنان و دانشگاه های سودان و بورکینافاسو جای هاروارد و برکلی را گرفتند و از دانشگاه استنفورد فقط یک خرابه باقی مانده که گاهی اوقات چند تا بز می روند آنجا می چرند. الآن اوضاع آمریکا، در همین یک هفته گذشته به زمان قبل از کریستف کلمب برگشته.
سردار نقدی رئیس سازمان بسیج مستضعفین گفت: “در آمریکا مردم از تعیین سرنوشت خود محروم هستند.” یعنی برخلاف ایران که مردمش هر وقت تصمیم بگیرد یک رئیس جمهور انتخاب کند، رهبرش یکی دیگر را انتخاب می کند و مردم در تعیین سرنوشت خودشان ۲۵۰ درصد نقش دارند، در آمریکا مردم فقط حق تعیین سرنوشت کشورهای دیگر را دارند. مثلا ما یک پادشاه داشتیم که ۳۷ سال در ایران حکومت میکرد که آمریکایی بود. بعد یک دولت موقت توسط بازرگان تشکیل شد که آمریکایی بود. بعد یک میرحسین موسوی سر کار آمد که جاسوس آمریکا بود. بعد هاشمی رفسنجانی روی کار آمد که از بیخ آمریکایی بود. بعد هم که با طرح آمریکاییها اصلاح طلبان روی کار آمدند کهاند آمریکایی بودند. بعد هم که احمدینژاد روی کار آمد که هر سال میرود نیویورک، در آنجا هم در باغ سبز را به آمریکا نشان داده و میخواهد با آمریکا سازش کند. یعنی جز همان دو روز اولی که امام از پاریس آمد و یک هفتهای که رجایی رئیس جمهور بود، از سال ۱۲۹۹ تا همین امروز که ۹۲ سال میشود سرنوشت ما دست آمریکاییها، و البته ۳۲ سال دست انگلیسیها بوده. خوب، این آمریکاییها فقط بلدند سرنوشت ما را تعیین کنند، وگرنه رئیس جمهور آمریکا را یا ما انتخاب می کنیم یا پاکستانی ها. حتی دولت ترکیه آمریکایی است، عراق را که اصلا آمریکایی ها روی کار آوردند، عربستان که اسلام آمریکایی است، امارات و قطر که از بیخ آمریکایی اند. پاکستان که همیشه دست آمریکایی ها بوده، افغانستان هم همین طور. این آمریکایی ها همه حکومت های دنیا را تعیین می کنند جز حکومت خودشان، آنوقت این همه هم ادعا دارند. مرده شورشان ببرد.