سال ۱۳۸۶ بود، تعداد زیادی از فعالین دانشجویی در بازداشت بودند و در واکنش به این فشارها و اجرای گام به گام و تدریجی “انقلاب فرهنگی دوم” جو دانشگاههایی مانند علامه طباطبایی و پلی تکنیک به شدت ملتهب بود. اعتراضات در دانشگاه علامه به اوج خود رسیده بود. دقیقا روز دوم خرداد همان سال در یک روز و در ساعات مختلف چندین تجمع دانشجویی در دانشکدههای مختلف دانشگاه علامه اعلام و برگزارشد. بزرگترین تجمعها در دانشکدهٔ حقوق و علوم سیاسی و همچنین دانشکدهٔ علوم اجتماعی صورت گرفت. پیامد آن تجمعها البته برای ما محرومیت از تحصیل بود. پس از آن ما یک ماراتن طولانی از تجمع و اعتراض را در تمام طول سال ۸۶ پی گرفتیم و هر آنچه در توان داشتیم برای دفاع از حق تحصیل و آموزش دانشجویان انجام دادیم.
پس از گذشت ۴ سال از آن وقایع جزئیات را به خاطر ندارم، اما یکی از واضحترین تصاویر آن روزها که به خوبی در خاطرم نقش بسته است تصویر دختر شجاعی است که با بیانی صریح و بیباک به قول خودش “به وضع موجود معترض بود”. آن دختر شجاع اکنون در زندان است. او هنوز هم به وضع موجود معترض است، و هنوز و حتی از پشت میلههای زندان و سیمهای زشت خاردار با همان بیان صریح و روحیهٔ بیباک به وضع موجود اعتراض میکند. آن دختر شجاع کسی نیست جز مهدیه گلرو.
مهدیه نه تنها معترض به وضع موجود بود بلکه تلاش برای دنیایی بهتر را مهمترین هدف و وظیفهٔ زندگی خود میدانست و میداند. صفا و صداقت مهدیه میان فعالین دانشجویی زبانزد بود، مهربانیش و ایستادگیش. دانشجویان دانشگاه علامه به خود میبالند که زمانی همکلاس و هم شاگردی مهدیه گلرو بودهاند.
وقتی احکام محرومیت از تحصیل فعالین دانشجویان آمد کمتر کسی ـ–خصوصا در دانشگاه علامه با آن مدیریت مستبد و متکبرش-ـ امیدی به بازگشت به دانشگاه داشت، با این حال بودند کسانی که مانند مهدیه میگفتند: از ما که گذشت ولی باید بایستیم تا این بلا سر دیگران نیاید.
اینگونه بود که دفاع از حق تحصیل و آموزش تبدیل به یکی از دغدغههای جدی مهدیه گلرو در تمام طول مدت فعالیتش شد. مهدیه میتوانست راه سکوت در پیش گیرد، تحصیل خود را به پایان برد واز این ورطه رخت خویش بیرون کشد. او اما این راه را انتخاب نکرد او به راهی رفت که خطرش بیشتر و دردسرش دائم بود. او ترجیح داد در کنار “یاران دبستانی” خود بماند و همصدا با آنان “یار دبستانی” بخواند و ولو به هزینهای گزاف دفاع از حقوق انسانی دیگران را وجههٔ همت خویش سازد. مهدیه از آن نادر نگینها ی روزگار است که برای دفاع از حقوق انسانها هیچ حد و مرز ایدئولوژیک و غیرایدئولوژیکی قائل نیست.
آری او راه سخت را انتخاب کرد اما نباید ازخاطر بریم که مهدیه در این راه سخت یاری همدل و پشتیبانی یکدل داشت؛ وحید لعلیپور همسر مهدیهٔ گلرو در تمامی این مسیر سخت و پرفراز و نشیب شانه به شانهٔ او ایستاد.
مهدیه بازداشت شد، محاکمه شد و به زندان رفت اما باز هم تن به خاموشی نداد. مهدیه کسی نیست که با وضع موجود سازش کند، وحید هم این را میداند، چنانکه همهٔ دوستان مهدیه هم میدانند، وحید اما با همهٔ رنج و سختی دوری از همسر همچنان پشتیبان مهدیه و صدای حق طلبیاش باقی مانده است.
حالا و به تاوان ایستادگی مهدیه و پشتیبانی وحید آنها را تنبیه کردهاند و از ملاقات ممنوع! گویا بهاره هدایت و مهدیه گلرو رابه سلول انفرادی هم بردهاند. به راستی چه خِردی در پس این تصمیم هاست؟ آیا فکر میکنند با این فشارها مهدیه از راه خویش باز میگردد و وحید از پشتیبانی او باز میایستد؟ چرا آزموده را دوباره میآزمایید؟ بعید است در این مدت مهدیه را نشناخته باشید و ندانسته باشید که او در برابر این فشارها مقاومت خواهد کرد و هر چه رنج و هزینهٔ راه را بر او گزافتر کنید او بر ایستادگیش میافزاید.
البته بعید میدانم این سخنان تاثیری بر تصمیم گیرندگان این پروندهها داشته باشد. میگویند آه مظلوم هم اثری ندارد بر دل سنگ آنها. با این حال من هنوز به آن شعله کوچک مهربانی و خُردک شرر نوعدوستی که حتی در سیاهترین زوایای قلب هر انسان پنهان است امید دارم؛ شاید اندکی با این فرزند برومند میهن که حتما صفا و صادقتش را خود درک کردهاند مهربانتر شوند. برادران من، اینها خواهران شما هستند، فرزندان همین سرزمین…
به هر روی این روزها و ماهها و سالها میگذرند. اگر چه به سختی. سختی این ماهها و سالها بیش از همه بر شانههای وحید سنگینی خواهد کرد، کاش میتوانستیم لااقل اندکی از سنگینی این بار را بر گُرده بگیریم.
شاید تنها نگذاشتن وحید و مهدیه و فراموش نکردن رنج آنها حداقل وظیفهٔ ما باشد. وحید و مهدیه احتیاج به دلسوزی ندارند. آنها سربلندند و سرافراز، آینده از آن آنهاست. وحید گفته بود در برابر شجاعت و مقاومت مهدیه سر تعظیم فرود میآورد و اکنون نوبت ماست که در برابر شرافت و ایستادگی مهدیه و وحید سرتعظیم فرود آوریم.
باری این روزها خواهند گذشت و سرانجام وحید و مهدیه یکدیگر را زیر باران آزادی در آغوش خواهند گرفت. آن روز شاید در گوش هم زمزمه کنند:
ایام هجر را گذراندیم و زنده ایم/ ما را به سخت جانی خود این گمان نبود