“مرگ” موضوعی است که در یک اثر ادبی یا هنری به هر حال باید دارای لایه های پنهان و عمیق باشد که مخاطب را مجبور به فکر کند و این امر نه تنها در خود نسخه اصلی فیلم مشهود است بلکه در این تئاتر نیز قابل لمس می باشد .
اندیشه های فلسفی و دینی برگمن که جلوه هایی از این تفکرات را در بعضی از فیلمهایش می بینیم نشانگر ریزبینی این کارگردان سرشناس است . اگرچه این تفکرات و دیدگاه های فلسفی وی ممکن است با سلیقه خیلی ها جور در نیاید اما دور از خوب یا بد بودن این دیدگاه ها ، دیدی که به هر فرد می دهد باعث فراخی نگرش در زمینه های گوناگون خواهد بود . او انسان را مدنظر دارد با خصوصیات کامل فردی که نسبت به دنیای پیرامون کنشمند شده است. گاهی این کنشمندی از روی آگاهی است و با یافتن راه حل از آن بحران خود را بیرون میآورد و گاهی نیز از روی ناآگاهی است و سقوط غیر منتظرهای برایش رقم خواهد خورد.
“در باورهای عرفانی دنیا اشترکاتی وجود دارد که این مورد در هفت مهر عرفان برای رسیدن به کمال دیده میشود اما در باور یهودیان و میسحیان آمده است:
مُهر اول : بیداری نیروهای معنوی
مهر دوم: مجامع نور
مهر سوم: فداکاری، عدم خود محوری
مهر چهارم: تسلیم و واگذاری
مهر پنجم: جهان گرایی
مهر ششم: برگزیدگان
مهر هفتم: بیداری مطلق، این نشان هفتمین مهر و هدف نهایی است. این علامت نشان هوشیاری و بیداری مطلق (یکی شدن با خدا، مقدس شدن) است. این هدف از طریق آیینها و روشهای عرفانی(تعمق، مناجات و غیره) به تنهایی ممکن نمیشود.
این مرحله از طریق دنبال کردن راه مقدس ابدی امکان پذیر است و با ایجاد مجامع نور میتوانیم محیطهایی را خلق کنیم تا افراد در آن از سریعترین روش به این مقام برسند.
این برگزیدگان هستند که تشکیل مجامع نور را امکانپذیر میسازند. آنها بطور خستگی ناپذیری در جهت رسیدن به این هدف تلاش میکنند. تشکیل مجامع نور پایهای برای حکومت الهی بر روی زمین است. در چنین محیطی (حکومت آسمانی بر روی زمین) است که رستگاری انسان سرعت گرفته و بسیاری به بیداری مطلق که هدف نهایی زندگی است، نائل میگردند. این نشان، نماد رسالت مایتریا، یعنی راه مقدس ابدی است.“1”
درنگاه جزیی تر به نمایش اگر چه قسمت هایی فرعی از داستان اصلی فیلم را در این نمایش نمی دیدیم ولی نکته قابل توجه آن است که در صحنه های اصلی و موثر در متن اثر ، دیالوگ های متن نمایشنامه دقیقا مانند دیالوگ های رد و بدل شده در سکانس های مهم فیلم یاد شده است و مابقی نیز مشابهت بسیار زیادی با دیالوگ های اصلی فیلمنامه اثر دارد .
آدمها در این متن از هویت و فرهنگ ملی و بومی بیبهرهاند،چون که آنها نمونههایی از شرایط فعلی در سراسر جهان هستند که در رابطه های خود یقیناً دچار مشکل شدهاند. مشکلی که ناخواسته روابط و معادلات موجود اجتماعی بر آنها تحمیل کرده وگرنه آنها به دنبال گریز از مردم و پرهیز از روابط اجتماعی برنمیآمدند. آنها به دنبال کشف زوایای پنهان وجودی خود هستند و این مسیر را چون رویایی در ناخودآگاه خود جستوجو میکنند.
این مهم حالا در تئاتر با زیباییشناسی کلمات، دیالوگها، روابط سرد و منجمد، موقعیتی ناب و یکپارچه و خلاءگونه به موازات یافتن یک راه اساسی درآمیخته است. یعنی ناخودآگاه و مرور آن، تبدیل به یک اثر هنری شده است. فرهنگ هم دست و پا گیر خواهد بود با آن که برای افراد در محدودههای خاص جغرافیایی معنا و مفهوم دارند، اما در شکل گسترده و با رویکرد فرامرزی چندان سنخیتی نمییابند. نویسنده به آن بوده که مسئله اصلی را مورد کنکاش دراماتیک و هنری قرار دهد. یعنی موقعیت نمایشی خلق کند تا با تاکید بر پیوندی انسانی و در عین حال در فضایی غیرمعمول و رویاگونه، بر همه چیز سر و سامان دهد.
تصویر و حرکت در تئاتر از دل موقعیتها و دیالوگها زاده میشود و بالاخص در آثار مدرن سعی بر مخفی ماندن مولف در اولویت قرار میگیرد، چرا که کارگردان در این گونه آثار قرار نیست حضورش را بر اثر دیکته کند بلکه با هوشمندی از دل موقعیتها، حرکات و تصاویر را بیرون میکشد، اما در کارگردانی”سعید شاپوری” حضور کارگردان به شکلی زننده در تصاویر و حرکات احساس میشود و به نوعی میتوان گفت در اغلب لحظات نمایش، این نیازها و موقعیتهای نمایش نیست که حرکات را به وجود میآورد، بلکه کارگردان است که حرکات خود را بر اجرا تحمیل میکند. از جمله این موارد میتوان به حرکاتی اشاره کرد که در تضاد با دیالوگها قرار میگیرند. هر چند این حرکات آگاهانه و تعمدی است، اما به خوبی در نمایش جا نمیافتد و منطق خود را در اثر نمییابد وبه تدریج باعث شکل گیری سوال های بی پاسخ متعددی برای تماشاگر می شود.وقتی میگوییم سوالهای بیپاسخ منظور آن نیست که نمیتوان به تاویل یا تفسیری از این سوالها دست زد، بلکه منظور آن است که پاسخی در فرآیند اجرا نمییابند.
وجود این عوامل باعث میشود علیرغم تلاش کارگردان، تماشاگر نتواند”مهرهفتم” را باور کند و با قراردادهای آن مانوس شود. هر چند فضای گروتسک اثر ما را به سوی این باور میراند، اما دخالت بیش از حد کارگردان در القای مفهوم ما را از این باور باز میدارد و از جهان نمایش”مهرهفتم” جهانی دو گانه میسازد.
شاپوری در مقام نویسنده از شیوههای روانشناسانه و سیال ذهنی برای شرح و بسط داستان نمایش استفاده میکند. او اصلاً علاقه ندارد که در یک مسیر خطی به همه اتفاقات و شخصیتسازیها سر و سامانی بدهد بلکه تابع بلامنازع پیچیدگیهای عجیب و غریب در آثارش است. او این بار کمی معقولانهتر و سنجیدهتر در پیچیده شدن روابط و آدمهای نمایشش قلمفرسایی میکند. همین ضابطهمندیهای شاپوری باعث شده که این بار موثرتر در صحنه دیده شود.
کارگردان در هدایت بازیگران هم از انواع منشهای رفتاری در بازیگری تبعیت میکند. گاهی آنها از کمدی و کاریکاتورگونه بودن تبعیت میکنند. گاهی فاصله گذاریهای خاص نمایشهای ایرانی در رفتار آنان به ویژه مرشد، نمود عینی مییابد. گاهی هم بازیگران از بازیهای زیر پوستی و روانشناختی تبعیت میکنند و گاهی نیز رفتارهای ناتورالیستی در هماهنگی بازیها رعایت میشود. گاهی هم فاصلهگذاریهای برشتی در خط و خطوط بازیها به عنوان مرجعی محکم دخالت میکند. بنابراین برآیند عجیب و غریبی در بازیگری حضور دارد که در این اجرا با توجه به پس زمینه موجود در متن چندان هم آزار دهنده تلقی نمیشود.
ریتم یکی از عناصر برجسته برای عظمت بخشیدن تمامی اجراهای تئاتری است. گر اثری نتواند به ریتم دلخواه و ایدهآل خود برسد، نمیتواند از پس نگه داشتن و تاثیرگذاشتن بر مخاطب برآید. “مهرهفتم”از دقیقه 50 به بعد دچار افت شدیدی در ایجاد یک ریتم مطلوب میشود، بازیگران و کارگردان بایدبه این مهم بیش ازاین بها بدهند تا باعث از دست دادن تماشاگر در زمان اجرا نشود.
1-نشانه شناسی برگمان - نوشته ای از رضا آشفته درباب “مهرهفتم-مجله نمایش-شماره152