” />
در حال حاضر فضای جنبش یک میلیون امضاء با سال گذشته فرق کرده است؟ آیا فضای سیاسی و اجتماعی پیشین که جنبش زنان و به ویژه کمپین یک میلیون امضاء در آن فعالیت می کرد، با مانع روبرو شده و به معنای مصطلح کلمه “بحرانی” پدید آمده یا همان “موانع”است که بود فقط کمی گسترده تر شده است؟ آیا اگر دردی هست ناشی از “بحران” است یا واقعا “درد زایمان” تولد استراتژی ها و راهکارهای جدید است که احساس “بسته شدن” فضا را بین گروه هایی از زنان ایجاد کرده؟ و بالاخره آیا در جنبش یکصدساله زنان ایران، هیچ گاه احساس “کم فضایی” و بحران ناشی از آن وجود نداشته یا این مسائل سابقه دارد و لزوما مختص دوران ما نیست؟
در بررسی تاریخ مبارزات زنان آیا می توانیم مشابه چنین دشواری هایی را که امروز در جنبش زنان با آن مواجه هستیم پیدا کنیم؟ به راستی مشکلات پیش آمده از چه سنخ و جنسی است؟ آیا همه مشکلات بر اثر تشدید فشارهای امنیتی و بگیر و ببندها، به وجود آمده است یا این خود زنان بوده اند که در مواجه با شرایط حاد سیاسی، به سهولت خواسته ها و مطالبات یکصدساله خود را کناری گذاشته اند و به دنبال آرزوهای کلان و دست نیافتنی مردان سیاست رفته اند، و یا برای ماندگاری خود و سازمانشان به کارهای خیریه ای و بی خطر (و حداکثر خدماتی) روی آورده اند؟ آیا در طول یک قرن مبارزه زنان، گروه هایی از فعالان زن، که اولویت شان در هر شرایطی تنها و تنها “خواسته زنان” باشد (نه ایدئو لوژیهای حزبی و سازمانی شان) وجود نداشته اند؟
این ها مجموعه پرسش هایی است که در دو ماه گذشته، ذهن برخی از فعالان جنبش زنان را به خود مشغول کرده است. با همه این پرسش های پاسخ نگرفته و معطل مانده، اما به یک مسئله کلی شاید بتوان پاسخ روشنی داد و آن این که اگر فرضیه وجود بحران و موانعی سترگ در برابر جنبش یک میلیون امضاء حقیقتا درست باشد بی تردید، انعکاس بحران در جامعه است. یعنی بحران در جنبش های مدنی، بخشی (یا تابعی) از بحران بزرگتر موجود در جامعه است. بر این اساس، پرسش عام و کلی تری را می توان مطرح کرد که آیا در سطح کلان تر و عمومی، بحران وجود دارد؟
آیا شرایط جامعه ما بحرانی است؟
سخن گفتن از اینکه چه شرایطی در ایران بحرانی تلقی می شود، دشوار است! چرا که هر روز در این مملکت غائله ای تازه بر پاست و همین، بهانه ای می شود برای برخورد با جنبش ها و احزاب و سانسور مطبوعات. هر چند که همواره جامعه مدنی ایران با موانع بسیار مواجه بوده است اما گاهی شرایطی پیش می آید که هیچ گروه یا حزبی (حتی احزاب نزدیک به حاکمیت) از تیغ سانسور و فشار در امان نبوده اند. در توجیه چنین شرایطی دلایل و بهانه های مختلفی را ذکر می کنند از آن جمله : خطر جنگ یا خطر دشمن خارجی است که همیشه چماقی است بر سر فعالان اجتماعی که حرفی نزنید و کاری نکنید که دشمن سوء استفاده می کند! گاه توطئه دشمن به عوامل درونی نسبت داده می شود، که این عوامل درونی هم معمولا یا دانشجویان هستند و یا فعالان جنبش زنان که متهم می شوند به براندازی نرم! گاهی سیاستمدارانی که در دولت های قبلی مسولیت های حساسی داشته اند و متهم می شوند به جاسوسی!
اما دوره هایی هم هست که به دلایلی فضای سیاسی روی به گشادگی می گذارد و تا حدودی تلطیف می شود مانند زمان انتخابات، یعنی دوره ای کوتاه که همیشه از سوی فعالان جامعه مدنی به عنوان یک فرصت نگریسته می شده است و گروه ها و احزاب مختلف از این فرصت گذرا، برای اعلام خواسته های خود استفاده می کردند اما امسال در آستانه انتخابات مجلس هشتم، با رد صلاحیت گسترده کاندیداهای گروه های مختلف (از اصلاح طلب و محافظه کار گرفته تا کاندیداهای مستقل)، و با توجه به سوخته شدن امیدی که اغلب گروه ها به ان داشتند خود دلیلی مضاعف شد بر بسته تر شدن شرایط سیاسی و اجتماعی ما. و درست در همین روزهاست که خبر تاسف بار و حیرت انگیز “توقیف مجله زنان” را می شنویم یعنی مرگ نابهنگام تنها نشریه کاغذی در حوزه زنان که تا کنون توانسته بود از خطر توقیف برهد!
چگونگی ادامه مسیر در شرایط بحرانی
در چنین شرایط بغرنجی است که اهمیت “چگونگی ادامه مسیر” به سوالی حیاتی تبدیل می شود چرا که اگر هر کدام از بخش های جنبش زنان (از جمله کمپین یک میلیون امضاء) به استراتژی مشخصی برای عبور از شرایط بحرانی دست نیابد، بی شک حرکت مستقل اش می تواند دچار کندی بسیار شود. در واقع انتخاب راهکارهای تازه و تغییر آرایش روابط مان در شرایط بحران هست که می تواند بحران را به یک لحظه سرنوشت ساز یا به یک فرصت تبدیل کند. اینکه در “شرایط بسته فعلی” هر گروه چه استراتژی و راهکاری را در پیش خواهد گرفت تعیین کننده ی بقا یا نابودی آن حرکت در آینده است. همواره سیاست های اعمال شده حاکم با واکنش زنان نیز روبه رو بوده است. و همانطور که همراهی آنان به تقویت سیاست های حاکم کمک کرده، مقاومت شان نیز در تضعیف یا تغییر این سیاست ها عمل کرده است. همه شاهد بوده ایم که شیوه های کنترل زنان به وسیله استراتژی های مقاومت آنان، در بسیاری از دوره ها، عوض می شود. بنابراین اگر با هوشیاری و با محک تجربه، استراتژی خودمان را تعیین کنیم در تعدیل فشارها حتما موثر خواهیم بود.
در این میان، شاخصه های انتخاب راهکارهای ما چیست؟ یعنی چه چیز را می توان “تغییر داد” و چه چیز را می توان “بدون تغییر نگه داشت”. مسلما اگر درک ما از مبارزه اجتماعی، عین خود زندگی باشد پس تغییر را از دل زندگی روزمره خود می جوییم، آنگاه درک می کنیم که در شرایط سخت و دشوار نمی توان “همه چیز” را با هم حفظ کرد. از این روست که باید ببینیم از چه چیز می توان با اندوه چشم پوشید و چه چیز را می توان و باید حفظ کرد. به نظر می رسد دو عنصر”تداوم خواسته هایی مشخص” و “استقلال حرکت”مهم ترین پارامترهایی است که می تواند “جنبش” را به راستی “جنبشی” زنده و به نفع جامعه زنان (حداقل بخش هایی از جامعه زنان) نگه دارد. مسلما اگر گروه، جریان یا جنبشی مستقل نماند، به تدریج می تواند “خواسته هایش” را هم فراموش کند و اگر خواسته های مشخصی برای زنان وجود نداشته باشد، اساسا چرا زنان در یک جنبشی به نام “زنان” جمع می شوند؟ این دو پارامتر گرچه بسیار عام است ولی به یکدیگر کاملا وابسته است.
تقویم تاریخ و استراتژی های زنان ایرانی
برای این که بدانیم در طی سال های گذشته، زنان با چه نوع سیاست های بازدارنده ای مواجه بوده اند و چه استراتژی و تاکتیک هایی برای مقاومت و تداوم راه شان برگزیده اند، در ادامه مطلب با دقت بیشتری حوادث و رویدادهای تاریخ معاصر را مورد ارزیابی قرار می دهیم
در تیر ماه 1310 رضا شاه بعد از تثبیت حکومت اش، برای تصویب قانونی در مجلس شورای ملی، مبنی بر غیر قانونی اعلام کردن فعالیت های احزاب کمونیستی و ضد سلطنت به مجلساتحادیه های کارگری ممنوع شدند. اکثر مجلات و روزنامه های دموکرات(با جهت گیری اصلاح طلبانه) که بسیاری از آنها به شدت از حقوق زنان حمایت می کردند توقیف شدند.اعمال سانسور شدید باعث توقف چاپ حدود 50 نشریه شد؛ بیشتر آنهایی هم که باقی ماندند نشریات رسمی و دولتی بودند که در تهران چاپ می شدند.نشریات زنان نیز از این روند برکنار نماندند. در اواسط دهه 1310 نشریه عالم نسوان (به مدیریت ملوک اسکندری) در تهران توقیف شد. جمعیت نسوان وطن خواه (به مدیریت محترم اسکندری) در 1311 به دلایل ناشناخته ای برچیده شد.و برخی که در دیگر جنبش های رادیکال و لیبرال فعال بودند مانند انجمن پیک سعادت نسوان تحت تعقیب و آزار و بازداشت قرار گرفتند.
این سرکوبها در حالی روی داد که ما شاهد بیش از سه دهه فعالیت مستقل زنان بوده ایم که این فعالیت ها عموما بر دو محور” کسب حقوق سیاسی” و “ سواد آموزی زنان و ایجاد مدارس” متمرکز بوده اند زنان فعال در این دوره توانسته بودند با وجود مخالفت های بسیار سنت گرایان، مدارس دخترانه تاسیس کنند و در زمینه حق رای تلاشهای ارزنده ای صورت گرفت به عنوان نمونه در 1291.ش در جریان برگزاری انتخابات دوره سوم مجلس شورای ملی روزنامه شکوفه به مدیریت مزین السلطنه(مریم عمید سمنانی) 12 نفر را به عنوان کاندیدای نمایندگی مجلس برگزید و خواستار رای دادن به آنان شد[1]
و یا تلاش های صدیقه دولت آبادی در نشریه زبان زنان که در اعتراض به محروم بودن زن ایرانی از حق رای نوشت: “ ما خیلی افسوس داریم که برادران ما وقتی نظامنامه انتخابات مجلس و انجمن های ایالتی و ولایتی و بلدیه را می نوشتند برای اینکه ما زنان حق رای نداشته باشیم و شرکت نجوییم ما را در ردیف قاتل ها، مجانین و ورشکستگان نوشتند..”[2] فعالان حقوق زنان علاوه بر اینکه در روزنامه ها بر لزوم دادن حق رای به زنان تاکید می کردند، با انتشار خبرهای مبارزه زنان اروپایی برای بدست آوردن حق رای، زنان ایرانی را غیر مستقیم به تلاش برای احقاق حقوق سیاسی خود فرا می خواندند.
این فعالیت های مستقل ادامه داشت تا زمانیکه رضا شاه در راستای تجدد گرایی، اصلاحات اجتماعی و عرفی کردن جامعه را در دستور کار خود قرار داد و بخصوص اصلاحاتی را در حوزه زنان آغاز کرد. این اصلاحات با سرکوب انجمن های مستقل زنان و نشریات آنها همزمان بود. به نظر می رسید که رضا شاه با وجود یکه به مسائل زنان تو جه داشت اما سعی در کنترل حرکت های مستقل زنان داشت. در واقع هدف از آموزش یا کشف حجاب از نظر رضا شاه ساختن زنانی بود که قابلیت ورود به اجتماع همراه مردان متجدد ایران را داشته باشند مثلا رضا شاه هیچ حمایتی از حرکت های زنان برای دستیابی به حق رای نکرد و یا تعدد زوجات همچنان در دوره رضاشاه پابرجا بود و… در چنین شرایطی بسیاری از انها که انجمن ها و نشریات مستقل داشتند بعد از توقیف شدن و یا دستگیری و تبعید شدن دیگر نتوانستند به فعالیت های خود ادامه بدهند در واقع اعمال فشار توسط دیکتاتوری رضا شاه آنها را منفعل و به سکوت واداشت. از جمله این فعالان می توان از اعضای “پیک سعادت نسوان” ( جمیله صدیقی و شوکت روستا) نام برد که بعد از تبعید منفعل شدند و به فعالیت های خود ادامه ندادند.[3]
با این حال گروه هایی از زنان از علاقه حکومت جدید نسبت به مسایل زنان استفاده کردند چون شاید فکر می کردند که نمی توانند با دولت به رقابت بپردازند چرا که در طول سالها فعالیت نیز به دلیل بی سوادی اغلب زنان، مخالفت رهبران مذهبی و سیستم ارتباطی ضعیف، نتوانسته بودند برنامه های خود را به طرز قابل قبولی در میان طبقات پایین و عموم مردم به اجرا در آورند و در نتیجه، دارای ساختاری ضعیف بودند. از اینرو فکر میکردند که برای احقاق حقوق زنان بویژه تعلیم و تربیت و تحصیلات زنان به جذب حمایت قدرت مرکزی احتیاج دارند. از جمله این زنان صدیقه دولت آبادی از اعضای “جمعیت نسوان وطن خواه” بود که بعد از انحلال این انجمن توسط رضا شاه و با آنکه بارها مجله او توقیف شد و خودش تبعید، اما همه این عوامل به حذف کامل او از جنبش زنان منجر نشد. دولت آبادی با اتخاذ روش جدید ماندگاری را برای خود و فعالیت هایش حفظ کرد تا جایی که در سال 1316 خورشیدی ریاست کانون بانوان را که به فرمان رضا شاه تشکیل شده بود به عهده گرفت.
دو روایت مختلف از مبارزه
در روایت هایی که از این دوره از تاریخ به جا مانده، می بینیم که اغلب، تلاشهای زنانی چون صدیقه دولت ابادی که در کانون بانوان کار می کردند به هیچ گرفته شده؛ و از آنان به نام خادم دولت و نه کوشندگان حقوق زنان، یاد شده است. دولت آبادی خود از این نقد آگاه بود و این طرح را در مغایرت با زندگانی و اهداف خود نمی دانست زمانی که مریم فیروز، یکی از رهبران حزب توده، گفته بود:” قبل از زمامداری رضا شاه زنان و مردان روشنفکر آزادیخواه برای رفع حجاب و آزادی بانوان اقداماتی نموده و با بیداری نسوان مشغول کار آزادی زنان بودند. افسوس که در دوران حکومت دیکتاتوری، کانون بانوان، استخرهای شنا، و پیشاهنگی مانع ترقی زنان شد.”[4] دولت آبادی وظیفه خود دانست “ به نام حفظ حیثیت کانون بانوان جواب حسابی این حرف نا حساب را” بدهد و در دفاع از کانون بانوان نوشت:” کانون بانوان که شما با لحن تنقید نام می برید به تمام این نکات پی برده و خود را موظف دانست که با روش عاقلانه و متین در راه تعلیم و تربیت قدم زند، چون معایبی که امروز مشاهده می شود از تربیت غلط است….کانون بانوان آزادی کامل را در استقلال فکر و عمل می داند.کانون تشخیص می دهد که برای ایران کنونی حکومت مشروطه و شاه مشروطه پرست لازم است و به همین لحاظ به قانون احترام می گذارد و برای پیشرفت امور ملک و ملت زنان را با همین عقیده تربیت می کند و این حرارتهای بی معنی را که با چوب نیم سوخته دیگران مشتعل می شود روش بچگانه می پندارد…. آنچه لازم است ناگفته نماند همانا روش مسلکی کانون است که به هیچ حزب و دسته ای بستگی ندارد. اقدامات کانون برای خدمت به ملک و ملت، سوای افکار آزادیخواهان امروزی است.”[5]
در روایت مریم فیروز نقش فعال گروهی از زنان از آنها غصب و به رضا شاه تحویل داده شده است و گویی زنان هیچ چاره ای جز واگذاری فعالیت هایشان به رضا شاه و ترک میدان نداشته اند اما در روایت صدیقه دولت آبادی زنان بیش از آنکه تسلیم شرایط بشوند خود در مقام یک کنشگر به تغییر اوضاع (در حد توان و بضاعت خود) همت کرده اند و همانگونه که در زندگی روزمره هم، زنان در گستره های متفاوت و گاه متضاد زندگی اجتماعی روبه رو هستند یعنی هر زمینه و فضایی، برخورد خاص خود را می طلبد. در این زمینه نیز زنانی چون صدیقه دولت آبادی دست به انتخاب زدند و در حالی که به مقاومت و پای فشردن به خواسته های خود می اندیشیدند، به بقا نیز فکر کردند
اما هر دو گروه میان اینکه چه چیز از بین برود و چه چیز باقی بماند انتخابی کردند که نتیجه اش به نابودی جنبش مستقل زنان انجامید، گروهی با حذف خواسته و پیروی از گرایشهای حزبی و سیاسی و گروهی با حذف سازمان های مستقل زنان و زیر سایه دولت رفتن. سوالی که می توانیم اینجا مطرح کنیم این است که؛ آیا فعالان زن نمی توانستند راهی غیر از این را انتخاب کنند ؟ آیا نمی توانستند بین “ مقاومت / بقا ” تعادلی ایجاد کنند، نه انقدر مقاومت می کردند که حذف شوند و نه آنقدر به دولت وابسته شوند که نتوانند مستقل عمل کنند؟
استقلال، مفهومی است که شاید نتوان معنای واحدی از آن ارائه داد چرا که بر حسب شرایط می توان مستقل بودن را معنا کرد؛ گاهی استقلال در برابر دولت و قدرت تعریف می شود و گاهی در برابر احزاب و گرایش های سیاسی و گاهی با توجه به رویکرد فعالان زن به “ خواسته” است که استقلال معنا می شود از این زاویه شاید بتوان گفت دولت آبادی در حفظ “ خواسته” تقریبا مستقل عمل کرده است اما در برابر دولت نتوانست استقلالش را حفظ کند. شاید دولت آبادی با انتخاب “نزدیکی به دولت” توانست در زمانه خود با توجه به اختناق حاکم که اغلب گروه های زنان سکوت کرده بودند، به گسترش خواسته های زنان کمک کند اما خوب می دانیم این گزینه” دولتی شدن” در همه زمانها و شرایط نمی تواند به نفع جنبش زنان باشد و چه بسا ضربه های جبران ناپذیری را بر پیکره جنبش زنان وارد کند.
هر چند که آوردن این مثال ها و تجربه های متنوع تاریخ معاصر زنان، قضاوت و ارزش گذاری در مورد درستی یا نادرستی آنها نیست بلکه صرفا به منظور نشان دادن ضرورت تغییر در روش مبارزه است شرایط سیاسی وقتی دشوار می شود خواه ناخواه جنبش زنان به تغییر و تحول در روش های مبارزه اش ناگزیر شده و خواهد شد اما اگر این تغییرات آگاهانه اتفاق بیافتد و با استناد به واقعیت ها و تجارب تاریخی همراه باشد می تواند از مشکلات کمتری برخوردار باشد و همانظور که در ابتدای این مقاله گفته شد تصمیم گیری و اتخاذ استراتژی در شرایط بحران همیشه می تواند سرنوشت ساز باشد و تداوم حرکت ها ی مدنی بستگی به تصمیمات کنشگران آن در چنین شرایط سخت دارد. ایدئولوژیها و یا آرمانهای ما ممکن است غیر قابل تغییر باشند اما روشها باتوجه به شرایط، مطلق بودن خود را از دست می دهند یعنی یک روش واحد و آزموده شده ممکن است در شرایط متفاوت، کارکرد پیشین خود را نداشته باشد.
تاریخ تکرار می شود؟
بعدها در دوره محمد رضا شاه “نزدیکی” انجمن های زنان به دولت دوباره اما به گونه ای دیگر مطرح شد. هم زمان با سرکوب احزاب در 28 مرداد 1332 و افول انجمن های سیاسی زنان از جمله سازمان زنان حزب توده که در راه دستیابی به حق رای زنان تلاش های سیاسی بسیاری انجام داد، آزادی گردهمایی و اجتماعات یا از بین رفت یا به طور زیر زمینی ادامه یافت و دوره جدیدی از دیکتاتوری _ اما با ثباتی صوری و ظاهری _ حاکم شد. در چنین شرایط سیاسی بخشی از فعالان زن مجبور به تغییر رویه شدند و خواسته ها و روش حرکت شان را نیز با توجه به شرایط جدید تغییر دادند.
گروه هایی از زنان که دارای دیدگاهی سیاسی نبودند و صرفا از زاویه مسائل زنان حرکت می کردند و نیز به طبقات حاکمه نزدیکی و پیوند داشتند، سعی کردند خواسته های خود ار از راه های دیگری پی گیرند و خود را با شرایط انطباق دادند و انجمن های خیریه یا تخصصی سازمان دهی کردند که با سیاست های دولت، تضادی نداشت زیرا در این دوره دولت از انجمنهای رفاهی و خدماتی و خیره ای حمایت می کرد، برخی از سازمان های زنان برای آنکه گروههایی رسمی و مجاز شناخته شوند، نام و هویت شان را تغییر دادند برای نمونه “حزب زنان ” نام خود را به “شورای زنان” و نیز “جمعیت زنان ایران” نام خود را به” سازمان طرفدار اعلامیه حقوق بشر” تغییر داد. حزب زنان نه تنها نام انجمن خود را بلکه نوع فعالیت خود را نیز تغییر داد و فاطمه سیاح یکی از موسسان حزب زنان در شورای زنان عمدتا کارهای خدماتی انجام می داد و با وزارت دادگستری وقت برای رسیدگی به مسائل مربوط به زندان زنان تلاش می کرد و اداره و سرپرستی زندان نسوان تهران را به عهده گرفت.هر چند که این زنان در کنار فعالیت های رفاهی و خدماتی کوشیدند از طریق مجاری قانونی نزدیک به قدرت، به اهداف خود دست یابند. برای نمونه شورای زنان ایران به ریاست صفیه فیروز با محمد رضا شاه ملاقات کرد و خواسته های زنان را با وی در میان گذاشت. اما نتایج این فعالیت ها نیز چندان رضایت بخش نبود.می بینیم که گروه هایی از این دست، اولویت شان در حفظ «سازمان بود تا خواسته هایشان»! (البته لازم به ذکر است که درباره چگونگی حرکت این زنان و گروه ها نمی توان به طور قطع و یقین، قضاوت کرد و تنها این مثال ها با توجه به آثار مکتوب به جا مانده است، در نتیجه شاید هنوز باید به صورت دقیقتری مورد بررسی قرار گیرند.
هر چند گروه هایی که اساسا یک اتوپیای از پیش تعیین شده [آرمانشهر] برای جامعه تجویز کرده اند یک استراتژی از پیش تعیین شده هم دارند و غالبا در مقابل تغییرات مقاومت دارند و به سختی حاضر به تغییری در روش یا در ایدئولوژی و اهدافشان می شوند. برای مثال شاید بتوانیم گروه های زنان که در حزب توده فعالیت می کردند از این دسته برشماریم. تشکیلات زنان حزب توده با انکه فعالیت های زیادی را در دوران هرج ومرج سیاسی (سالهای 1320 تا 1332) انجام داد و به خصوص در راه دستیابی به حق رای زنان تلاش بسیار کرد. به عنوان مثال سازمان زنان ایران(تشکیلات دموکراتیک زنان حزب توده) در 13 دی ماه 1330 خطاب به هیئت مدیره شورای زنان ایران، کانون بانوان و…نوشت: “سازمان زنان ایران در اردیبهشت 1330 برای دفاع از حقوق زنان ایران تاسیس شده است. بزرگترین و اساسی ترین این حقوق حق انتخاب کردن و انتخاب شدن می باشد. لذا سازمان زنان ایران که تا اکنون در آستانه انتخابات دوره هفدهم قرار دارد، از عموم زنان و مردان آگاه که معتقدند زنان ایران باید در سرنوشت کشور خود دخالت کنند، دعوت می نماید که ذیل ورقه پیوست را امضا نمایند، ...” که پس از آن در شماره 28 جهان زنان (16 خرداد1331) اعلام شد که تا آن روز تعداد 65360 امضا جمع آوری شده است.[6] و هنگامی که مصدق تحت فشار سنت گرایان در پیش نویس لایحه انتخابات، حق رای برای زنان را به رسمیت نشناخته بود سازمان زنان ایران طی نامه ای به سازمان ملل متحد، درخواست کرد که احترام به منشور ملل متحد و اعلامیه جهانی حقوق بشر را به دولت ایران متذکر شود.[7]
اما پس از کودتای 28 مرداد 1332، که فعالیت تشکیلات حزب توده نیز متوقف شد، زنان فعال در این حزب به فعالیت مخفی علیه حکومت روی آوردند و در گروه های چپ به کارهای سیاسی صرف وارد شدند و آن را آرمانی مقدس برای رهایی خود می دانستند یعنی تغییر در ساختار سیاسی، به هدف اصلی و متقدم شان تبدیل شد چرا که فکر می کردند در صورت تغییر اساسی در ساختار حکومت مسئله حقوق زنان هم به تبع این تغییر حل خواهد شد. اما با وجود شرکت زنان در مبارزات مخفی و قهرآمیز، به سبب ناآگاهی و نبودن تشکل مستقل زنانه، خواست های زنان در مورد تساوی حقوق و مسائل دیگر هیچ گاه بیان نگردید و دنبال نشد. در واقع این گروه از زنان که ابتدا در فعالیت آزادانه احزاب سیاسی بخش زنان آن احزاب بودند، با تغییر شرایط (کودتای 28 مرداد) و گسترش سرکوب در جامعه، به سهولت از مطالبات زنان صرف نظر کردند و نقطه کانونی تلاش ها و فعالیت هایشان را بر تغییر ساخت حاکمیت قرار دادند. در واقع آن خواسته های حقوقی که حزب توده در زمان فعالیت علنی حزب مطرح کرد و حتا در مجلس پی گرفت، پس از مخفی شدن حزب حتا در میان زنان و شاخه زنان آن ادامه نیافت و تغییر خواسته به راحتی بدون هیچ مقاومتی از سوی زنان پذیرفته شد.
خواسته های زنان، درجه دوم است
در طول تاریخ معاصر، مسایل مربوط به حقوق زنان برای احزاب سیاسی(احزاب کاملا مردانه) موضوعاتی درجه دوم و فرعی قلمداد می شده است در نتیجه زنان فعال در این گروه ها برای آرمانهای عمومی هم رزمان مردشان، تقدم و اولویت قائل بودند تا آرمان خاص خود درباره کسب حقوق برابر. در این دوره نیز می بینیم که گروه های مختلف زنان راهی را برگزیدند که بتوانند به حیات خود ادامه بدهند گروه های چپ نیز ایدئولوژی و حفظ ساختار تشکیلاتی را بر خواسته های زنان مقدم دانستند و با این آرایش سنتی، مثلا به جای آن که بخش زنان احزاب سیاسی، از حزب جدا شوند و به فعالیت مستقل زنانه شان تداوم بخشند، به همراه کل احزاب سیاسی به زیرزمین پناه بردند، به آن امید که بعد از تغییر ساختار حکومت، تساوی زن و مرد هم برقرار شود.
و گروه هایی دیگر هم چون حزب زنان با آنکه بعد ها در شورای عالی زنان به پیگیری خواسته هایشان که حقوق سیاسی زنان بود ادامه دادند اما در آن مقطع زمانی حفظ سازمان از اولویت بیشتری برایشان برخوردار بود. برخی گروه های دیگر به پیگیری خواسته هایی روی آوردند (که حاکمیت خود نیز مبلغ آن بود) مانند خدمات رفاهی یعنی کم هزینه ترین راه را انتخاب کردند هر چند که سالها بعد این انجمن ها به منظور هماهنگی بیشتر برای دستیابی به حق رای (که آن زمان به خواسته ایی فراگیر در میان اکثریت فعالان جنبش زنان تبدیل شده بود) دست به ایجاد تشکلی به نام سازمان همکار ی جمعیت های بانوان زدند.که به نوبه خود حرکتی قابل تقدیر از طرف فعالان زن بود اما چندان دوامی نیافت و با تاسیس شورای عالی زنان با ریاست اشرف پهلوی منحل شد.تاسیس شورای عالی زنان، آغاز دیگرباره شروع “دولتی شدن” سازمانهای زنان در تاریخ معاصر ایران بود. در حالی که فعالیت های غیر متمرکز و چند صدایی در گروه های زنان حتا در چارچوب سیاست های دولت- بر فعالیتهای رفاهی صرف تاکید داشت – و به رغم مخالفت های گروه های مذهبی با حقوق سیاسی زنان که رو به گسترش نهاده بود، سازمان زنان ایران جهت این فعالیت ها را تغییر داد[8]و با ورود اشرف به عرصه مسائل زنان از یک سو و چاپ مجلات دولتی مانند اطلاعات بانوان از دیگر سو، به نظر می رسید حکومت بعد از فروکش کردن جنبش ملی(مصدق)، قصد دارد به تدریج- و نه مانند رضا شاه قلدر مابانه- مسائل زنان را تحت نظارت خود در آورد و به آن سمت و سو دهد.
هر چند که گروه هایی چون اتحادیه زنان حقوقدان به ریاست مهرانگیز منوچهریان از پیوستن به سازمان زنان خودداری کردند و مستقلا به فعالیت هایشان ادامه دادند اما سازمان زنان ایران به دلیل اینکه ریاست آن به عهده اشرف پهلوی خواهر دوقلوی شاه قرار داشت، از قدرت زیادی برخوردار بود و اتحادیه زنان حقوقدان نمی توانست با این سازمان نیرومند، به رقابت بپردازد.
همانطور که می بینیم هر کدام از فعالان زن با توجه به اینکه اولویت شان چیست دست به انتخاب زده اند و متاسفانه چیزی که بیش از همه مشاهده می کنیم قربانی شدن “خواسته” دربرابر ایدئولوژی، در برابر حفظ سازمان، در برابر موقعیت فردی، و… است شاید به این دلیل که هنوز فعالان زن همگی به یک اندازه به خواسته های مستقل خودشان به عنوان امری مهم و تاریخ ساز، حساسیت ندارند و هر زمان که شرایط بغرنج می شود خواسته های مستقل خود به حاشیه می رانند و این بحث که فعلا باید “مسائل مهمتر را حل کنیم و بعد به موضوع زنان بپردازیم” همواره در میان فعالان زن وجود داشته است. اینکه چرا همیشه خواسته های مستقل زنان را باید در شرایط آرام و بی تنش سیاسی مطرح کرد پرسشی است که هرچند بسیار مطرح می شود و احیانا جوابهایی هم دارد اما باز می بینیم بر اثر تکرار موارد مشابه ناگزیریم دوباره مطرح اش کنیم. برای مثال چرا در حال حاضر نیز جنگ، صلح، انتخابات و مسائل کلان سیاسی مهمتر از خواسته های حقوقی زنان به شمار می آید؟ چرا فقط زمانی که شرایط سیاسی متشنج نیست باید زنان به پیگیری خواسته های عاجل و حیاتی خود بپردازند؟ داشتن حق طلاق زنان چه ربطی به اینکه چه دولتی، قدرت را در دست داشته باشد دارد؟
با بررسی تاریخی معاصر فعالیت های زنان این واقعیت تلخ را به روشنی مشاهده می کنیم که هیچ گاه گروه یا انجمنی نبوده است که اولویت اش در هر شرایطی[حتا شرایط سرکوب]، پایداری و پیگیری خواسته های زنان باشد، شاید نبود اندیشه فمنیستی که با همان نگاه به جهان بنگرد باعث شده که فعالان زن تحت تاثیر ایدئولوژیها و یا جهان بینی احزاب سیاسی یا دولتها قرار بگیرند و در نتیجه، هرزمان به بهانه ای خواسته های خود را قربانی امر دیگری بکنند.
خوشبختانه در سالهای اخیر با رشد گروه های زنان و گسترش جنبش زنان شاهد استحکام “خواسته محوری”در میان اکثریت فعالان جنبش بوده ایم اکنون بیشتر کنشگران جنبش زنان متفاوت از گذشته حول یک خواسته مشخص در کنار هم جمع شده اند. نمونه بارز این گردهمایی “کمپین یک میلیون امضا” است که با تاکید و تمرکز بر خواسته هایی مشخص در قالب یک بیانیه حداقلی، شاید برای اولین بار در تاریخ جنبش زنان فعالیت خود را “متمرکز بر خواسته هایش” کرده است نه از یک ایدئولوژی خاص پیروی می کند و نه تحت تاثیر احزاب سیاسی قرار گرفته است و پایگاه اصلی اش را بر حفظ روش گفتگوی چهره به چهره با مردم حفظ کرده است.
کمپین یک میلیون امضاء تکلیف اش را روشن کرده است و خواسته هایش را بطور مشخص در هر شرایطی می خواهد دنبال کند؟ اما پرسش این است که نماد اصلی کمپین و آنچه واقعا بر آن پای می فشارد ساختار تشکیلاتی آن است یا روش چهره به چهره در جمع آوری امضاء؟ و نیز این پرسش مطرح می شود که چگونه کمپین در شرایط دشوار حاضر می تواند با تمرکز بر روش چهره به چهره (که نقطه کانونی حرکت کمپین است) همچنان به مسیر خود ادامه دهد؟ از سوی دیگر در شرایطی که فعالان کمپین حتی برای جلسات کوچکی که در منازل خود برگزار می کردند زیر فشار هستند و تقریبا در یکماه اخیر هیچ جلسه ای نبوده که از دید ماموران در امان باشد آیا وقت آن نیست که به فکر تغییر راهکارها و تاکتیک هایمان باشیم یا حداقل به فکر تکثر هرچه بیشتر استراتژی های موجود بگردیم و از تکثر و تنوع در راهکارهایی که فعالان کمپین پیش پای خود می گذارند استقبال کنیم؟ اگر به جای تاکید بر روش اصلی کمپین یعنی گفتگوی چهره به چهره با مردم و گسترش کمپین از این طریق، حفظ کمپین را صرفا در تثبیت و حفظ ساختار آن ببینیم، آن گاه به تدریج از هدف اصلی کمپین دور می شویم و ناخودآگاه حفظ سازمان به جای حفظ خواسته ها جای می گیرد و روش اصلی کمپین، در نظرمان بی رنگ می شود؟ متاسفانه با توجه به آن که هر روز فشار بر کمپین گسترش می یابد و همین فشار سبب می شود که «ساختار موجود به تمرکز هرچه بیشتر بگراید» و در نتیجه ناخودآگاه به سلسله مراتب بیشتر در ساختار آن کمک کند چرا باید دغدغه اصلی مان را بر «حفظ ساختار تمرکزگرا و تشکیلاتی» در کمپین، متمرکز کنیم؟
منابع:
مهدخت صنعتی و افسانه نجم آبادی، (1377) “صدیقه دولت آبادی: نامه ها، نوشته ها، یادها”، سه جلد، تهران، سلسله انتشارات نگرش و نگارش زن
خسروپناه، محمد حسین(1381) “هدف ها و مبارزه زن ایرانی از انقلاب مشروطه تا سلطنت پهلوی”، تهران، نشر پیام امروز
نوشین احمدی خراسانی/پروین اردلان(1382) “سناتور”، تهران، نشر توسعه
غلام رضا اسلامی و افسانه نجم آبادی(1384)” نهضت نسوان شرق”، تهران، نشر شیرازه
ساناساریان، الیز(1384) “جنبش حقوق زنان در ایران”، ترجمه نوشین احمدی خراسانی، تهران، نشر اختران
یادداشت
[1] نوشین احمدی خراسانی/پروین اردلان(1382) سناتور، ص 382
[2] خسروپناه، محمد حسین(1381) هدف ها و مبارزه زن ایرانی از انقلاب مشروطه تا سلطنت پهلوی، ص132
[3] عبدالحسین ناهید(1360) زنان ایران در جنبش مشروطه، ص 113).
[4] مهدخت صنعتی و افسانه نجم آبادی، (1377) صدیقه دولت آبادی: نامه ها، نوشته ها، یادها، جلد دوم، ص441
[5] همان منبع ص441، 444
[6] نوشین احمدی خراسانی/پروین اردلان(1382) سناتور، ص 395
[7] همان منبع، ص 396
[8] همان منبع، ص 481
منبع: مدرسه فمینیستی. این سایت از دیروز فیلتر شده است