همواره در طول زندگی ما انسانها، انتخاب دوست نقش مؤثری ایفا کرده است، در بسیاری از مواقع سرنوشت افراد با دوستیها گره می خورد و فرد از این رهآورد، یا به سعادت میرسد و یا زندگیاش به شقاوت ختم میشود. خوشبختانه برای من نیز اینگونه بوده که در زندگیام افراد خاصی از نگاه مثبت بسیار تاثیرگذار بودهاند؛ یکی از این افراد زنده یاد زاون قوکاسیان بود؛ او که قلبش همواره برای اصفهان میتپید و حرفهای بسیاری برای گفتن داشت و خیلی زود از میان ما پر کشید و رفت. روزهای پایانی و ساعتی پیش از مرگ در کنارش بودم و با وجود تحمل درد و رنج فراوان، عمق نگاهش آرامش و مهربانی همیشگی را داشت.
زاون قوکاسیان را از دیرباز هم سینماگران ایران به خوبی میشناختند و هم مردم فرهنگدوست اصفهان، البته سینماگران به فراخور سینما و مردم اصفهان علاوه بر جایگاه هنریش، به خاطر اخلاق خوشش، دوستش می داشتند. هیچگاه زاون به خاطر اقلیت مذهبی بودنش مورد قضاوت قرار نگرفت، او یک معلم و نویسنده و چهره هنری در کشور بود و به اصفهان و اصفهانی عشق میورزید. دو چیز همیشه برای زاون در اولویت بود، یکی مادرش و یکی هم شهر اصفهان. از روزی که وارد انجمن سینمای جوان اصفهان شدم همیشه از تجربیات و اطلاعاتاش استفاده کردم. او همواره حرفش این بود که تا هستم از من بخواهید برایتان بگویم از آنچه از سینمای ایران و جهان میدانم. به راستی او گنجینهای از اطلاعات تاریخ سینما بود، کمترکسی را دیده بودم که اینهمه اطلاعات در مورد تاریخ سینما داشته باشد.
با دانشجویاناش به مانند رفیق برخورد میکرد. کلاسهایش مصداق این شعر بود: “درس معلم ار بود زمزمه محبتی/ جمعه به مکتب آورد طف گریز پای را”. دانشجویاناش با عشق در کلاساش حاضر میشدند، مباحث دو طرفه بود و همه مشارکت داشتند .کلاسهایش از سر عشق شلوغترین بود و پس از کلاس زمان زیادی را به پاسخ به دانشجویان صرف میکرد. بارها اتفاق افتاده بود که برای کودکان و نوجوانان هم کلاسهای آموزشی میگذاشت، فرزندم مانی که حدود ۱۰ سال داشت نیز در این کلاس ها شرکت میکرد؛ به او گفتم: “تو که استاد دانشگاه هستی چرا وقتت را برای این بچه ها صرف میکنی؟ دیگران میتوانند این کار را بکنند! شما به کارهای مهمتر برسید”!؟ گفت: “اگر کشوری توسعه یافته و موفق شده یکی از دلایلش ارائه آموزش کاربردی به کودکان و نوجوانانش بوده است، باید بهترین آموزشها را در این مقطع سنی به کودکان داد تا آینده روشنی ساخته شود”.
زاون قوکاسیان میخواست چیزی را معرفی کند. او عاشق میهمانی و جشن برای آثار شاخص سینمایی بود. وقتی شخص مهمی را که می شناخت، لذت می برد که اهمیت او را به دیگران هم یادآورشود. او نخستین فردی در ایران نیست که کتابی مستقل دربارهی یک شخصیت فراهم آورد. پیش از او مرحوم حمید شعاعی کتابی مستقل در بارهی مرحوم سپنتا منتشر کرده بود. ولی زاون نخستین فردی است که کتابی دربارهی یک فیلم درآورد. کاری که او برای چشمه آربی آوانسیان کرد سابقه نداشت و پایه خوبی شد برای آیندهای که باز هم خود او میبایست پیگیرش میشد. زاون در تمام دوران تدریس و مدیریتش در دانشگاه و یا در جشنوارها کوشید از تجربه پژوهشگران و فیلمسازان پیشین در رشد نسل امروز بهره برگیرد و یا از آنان تجلیل به عمل آورد. یکی از آرزوهایش این بود که کتابی برای شناخت مرحوم ارحام صدر به چاپ برساند؛کتابی که بعد از ۵ سال و ۴ روز قبل از مرگش با نام “زندگی در تماشاخانه اصفهان” چاپ شد و او آن را دید.
آخرین روزی که زاون را سرپا دیدم روز تشییع جنازه زنده یاد اکبر خواجویی در قطعه نام آوران آرامستان باغ رضوان بود، (فردای آن روز برای مداوا به اتریش رفت). به دنبال قبر نام آوران میگشتیم و با هم شعر ملک الشعرای بهار را زمزمه میکردیم، مرور مجدد این شعر در فقدان این عزیز از دست رفته مغتنم است:
از ملک ادب حکم گذاران همه رفتند
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند
آن گرد شتابنده که در دامن صحراست
گوید چه نشینی که سواران همه رفتند
داغ است دل لاله و نیلی است
بر سرد ز باغ جهان لاله عذاران همه رفتند
گر نادره معدوم شود هیچ عجب نیست
کز کاخ هنر نادره کاران همه رفتند
افسوس که افسانه سرایان همه رفتند
اندوه که اندوه گساران همه رفتند
فریاد که گنجینه طرازان معانی
گنجینه نهادند به ما رام همه رفتند
باد ایمنی ارزانی شیران شکاری
کز شومی ما شیر شکاران همه رفتند
یک فرع گرفتار در این گلشن ایران
تنها به قفس ماند و هزاران همه رفتند
خون بار بهار از مژده در فرقت احباب
کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند
فقدان این هنرمند سینماگر اصفهانی را به جامعه هنری کشور تسلیت میگوییم. روحش شاد و یادش گرامی باد .