به چشمهای عایشه

فرهمند علیپور
فرهمند علیپور

عکس روی جلد این شماره مجله تایم، تصویر دخترکی است افغان به نام “عایشه ” که به حکم دادگاه شرع، طالبان گوش ها و بینی اش را بریده اند.

 

تمام گناه عایشه اما این بود که در برابر ستم همسر راهی جز گریز از خانه نیافته بود؛ گناهی که در اندیشه طالبانی، مجازاتش مثله کردن بود.

عایشه 18 سال بیشتر ندارد، گرچه سالهاست به خانه همسر رفته اما به چشم جهانیان او همچنان یک کودک است. عایشه 9 سال بیشتر از عمر فرو ریختن برج های دو قلو در منهتن ندارد،  حتما خبر فرو ریختن هیمنه و غرور آمریکا را آشکار و نهان از رادیو یا مردمان شنیده بود، دیده بود که نیروهای ائتلاف شمال، ناتو و آمریکا شهرهای  سوخته و نیمه ویران و روستاهای متروک افغان را از چنگ طالبان خارج می کنند، شنیده بود که آمریکایی ها می خواهند به افغان ها آزادی و دمکراسی بدهند. یعنی هر آنچه خوبی است. یعنی می توانست به مدرسه برود یا آنکه بی همراهی شوهر و برادر شوهر - تنها - به بازار برود و تکه نانی خرید کند، گیرم که زیر همان برقع بلند آبی.

 دیده بود که سربازان غربی با چه تجهیزاتی هندوکش و تورابورا را در می نوردند تا ردی از “ملا عمر” خلیفه خود خوانده و داماد سعودی ثروتمندش “اسامه بن لادن”  پیدا کنند، تا شاید مرگ آنها پایان کابوس ملتی محنت کشیده و همیشه آواره باشد.

از آن زمان 9 سال گذشت؛ نه بنایی تازه جای آسمان خراش های بلند آوازه را در نیویورک گرفت ونه دمکراسی و حکومت دولت مرکزی و قانون توانست سایه مردان طالب را از سر افغان و افغانستان کم کند. هنوز در نیمی از افغانستان دختران نمی توانند به مدرسه بروند و در نیمی دیگر هم که می توانند، مدرسه به قدر کفایت نیست که اگر هم باشد جور زندگی به کودک افغان، جایی برای مکتب نمی دهد و تا مثلث اینگونه شوم باشد و گردش چرخ اینگونه ناروا، سهم عایشه ها هم چیزی بیش از این نخواهد بود.

همه افغانستان هم البته به این تیره بختی و تلخی نیست، خبرهای خوب هم کم نیست. برق، آرام آرام خانه های کابل را روشن می کند و با ژنراتورهای موتور می توان شبها پای چندین تلویزیون نشست و آخرین سریال های پر رقص و آواز هندی را دید، تلویزیون هایی چون طلوع، آینه، آریا یا حتی “فارسی وان” تلویزیونی که صاحبش یک افغانی است و از روزی که راه افتاده هم چشمهای خانواده های همسایه در ایران را به خود خیره کرده است هم خشم صاحب خانه را در تهران.

به راستی چه کسی فکرش را می کرد که دولت افغانستان که مورد حمایت مالی، نظامی، امنیتی، دیپلماتیک و.. آمریکا، اتحادیه اروپا، هند و چین و ژاپن، حتی ایران و روسیه است پس از سالها جنگ با طالبان، امروزه از صلح و سازش با آنها سخن بگوید و برای اثبات آمادگیش در راه صلح و گفتگو با طالبان، چند تنی از زندانی های آن را نیز رها کند. هدیه ای از دولت مستاجل اما پر حمایت کابل به شورشیان قندهار.

این خبر شاید برای بعضی افغان ها خوب باشد. سالها مقاومت و جهاد در برابر ارتش سرخ شوروی، چندین سال برادر کشی مجاهدین که نتیجه ای نداشت جز آنکه از کابل  ویرانه ای بر جای گذاشت، خلافت وحشت طالبان و جنگ غرب با طالبان تا هم اکنون، بسیاری از افغان ها را خسته کرده است. آواره هایی که می خواستند تنها چند ماهی در حیاط خانه همسایه بنشینند تا جنگ به پایان برسد و به خانه که نه کوخ خود بازگردند نیمی از عمرشان را در انتظار گذراندند و هیچ حاصلی به دست نیاوردند؛ هنوز خبر جنگ در افغانستان رکنی از خبرهای روزانه رسانه های دنیاست.

اما شاید برای بسیاری های دیگر همچون عایشه یا ایرانی هایی که به جنبش سبز و ناپایداری تفکر طالبانی امید بسته اند، خبر تلخ باشد. صلح با طالبان در افغانستان یعنی اینکه متحجرین ماندگارند و باید با آنها سوخت و ساخت، باید پذیرفت که زخمی در چهره داری و از درمان آن ناتوان.

سرنوشت ایران و افغانستان گویی همچون تاریخ، جغرافیا و فرهنگشان با یکدیگر گره خورده است. گیریم در تهران به برکت چاههای نفت، برج های سربه فلک کشیده ای است که زیر آنها مترو رد می شود و در کابل از اینها خبری نیست. در هر دو کشور نظام سلطنتی ـ که شباهت بسیاری هم داشتند و این را می توان در رویکردها و علائق محمدرضا شاه و محمد ظاهرشاه به خوبی یافت -  به امید برآمدن “جمهوری” فرو ریخت.

 در افغانستان چپ ها و مذهبی ها به جان هم افتادند و کودتا در پی کودتا شد تا ارتش شوروی هم پایش به درگیری های داخلی باز شد و برنده بازی طالبان شدند متحجران خشک مغز! و قصه آنگونه ادامه یافت که میدانیم. در ایران پس از شاه هم همینگونه شد، هم جنگ خارجی به ایران تحمیل شد و هم چپها و مذهبیون به روی هم گلوله کشیدند و شد سی خرداد شصت شد و فروغ جاویدان. اما در ایران حکومت مذهبی که مستقر شده بود مستحکم تر ماند و رهبرانش پس از چندی نقاب اصلاحات را هم کناری نهادند و بی پیرایه سخن گفتند و راهی را برگزیدند که آبشخورش با درس های طالبان راه بسیاری ندارد، بی سبب نیست که مردم تهران تفاوت چندانی میان اندیشه طالبانی با حاکمان خود نمی بینند و شعار می دهند که “چه کابل چه تهران، مرگ بر طالبان”. چندان راهی نیست میان آن بیدادگاهی که به نام شرع، حکم بر مثله شدن عایشه می دهد تا زندانی به نام کهریزک در “ام القرای اسلام” ! که تنها ظرف چند روز قاضی و مجریانش چنان کردند که گوانتانامو و ابوغریب از یادها برود.

گرچه دماغ و گوش های عایشه ی جوان بریده شده است اما چشم هایش روشن و سخت زیباست مثل لبخندهای ندا آقا سلطان.