دربارۀ نارنجیپوش مهرجویی
از سرخ تا نارنجی
محمدسعید حنایی کاشانی
یا چگونه یاد گرفتم از تغییر انقلابی “جهان” دست بردارم و به تغییر گام به گام “خود” و “خانه” و “سرزمین”ام عشق بورزم
راههایی مختلف برای دیدن هر فیلم هست. یکی از آن راهها این است که هر فیلم را اثری از فیلمساز و جهان شخصی او بدانیم و از این راه به تحلیل احساسها و اندیشههایی بپردازیم که فیلمساز در طی دورهای خاص از زندگیاش یا در تمامی دورۀ زندگیاش به آنها دلبسته بوده است و اکنون آنها را به نمایش گذاشته است. راه دیگر این است که هر فیلم را اثری مستقل از تجربۀ شخصی فیلمساز بدانیم و آن را فقط مصنوعی بشماریم که برای رفع نیاز مخاطبی خاص و در زمان و مکانی خاص پدید آمده است. اما راهی دیگر نیز وجود دارد که میتواند ترکیبی از هردو باشد. گمان من بر این است که در برخی فیلمسازان میتوان به یکی از دو راه اول متوسل شد و به خوبی هم از عهدۀ فهم و نقد آثارشان برآمد، اما فهم و نقد آثار برخی فیلمسازان در یکی از دو راه اول بهتنهایی نمیگنجد، هریک از آثار آنان را باید هم بهطور شخصی و هم مستقل از آراءِ شخصیشان مورد بحث قرار داد. به گمان من، داریوش مهرجویی از آن دسته فیلمسازانی است که آثارشان میتواند در این دستۀ سوم قرار گیرد.
“نارنجیپوش” به دلیل آنچه برخی داستانی سبک دربارۀ رفتاری نامتعارف یا غیرواقعی از فردی دانشآموخته، هنرمند و مرفه خواندهاند آماج انتقاد قرار گرفته است. این فیلم همچنین به دلیل آنچه ناسازگاری با آثار پیشین فیلمساز خوانده شده است به کلی بیارتباط با کارهای پیشین او شمرده شده است. “سفارشی” خوانده شدن، فیلم ساختن، باری به هر جهت، و به هر قیمت، نیز از دیگر انتقادهایی است که به قلم آمده است و البته این سخنان بیشتر برای تخطئه بوده است تا نقد و بررسی. من در این یادداشت میکوشم ابتدا نشان دهم “نارنجیپوش” (۱) فیلمی گریزان به عالم خیال یا واقعیتگریز نیست و مسائل واقعی و امروزی جامعۀ ایرانی را مطرح میکند و (۲) فیلمی است از داریوش مهرجویی؛ (۳) فیلم دست کم در نخستین دیدار آنقدر جذاب هست که تماشاگر را در سینما نگه دارد، هرچند ممکن است گاهی تماشاگر از دیدن آن همه زبالۀ بر هم انباشته حالش به هم بخورد، یا بعد هرگز حاضر نباشد دوباره این فیلم را ببیند!
۱. “این خرابشده” و بحرانهایش
“نارنجیپوش” برخلاف آنچه در نگاه اول ممکن است به نظر آید فیلمی با داستانی باورنکردنی نیست. البته، رفتار نارنجیپوش (حمید آبان) در انتخاب زندگی جدیدش آنقدر با معیارهای مرسوم جامعه در تضاد هست که موجب شگفتی شود، اما اگر به جنبۀ کمیک فیلم توجه کنیم، میبینیم که این رفتار چندان هم ناموجه نیست. بهراستی کدام رفتار کمیک هست که معقول و منطقی باشد؟ و، بعد، آیا اصلاً معیار واقعگرایی میتواند معیار مناسب یا خوبی برای فهم آثار هنری یا ارزش آنها باشد؟ در هنر، همچون هر جای دیگر، مهم این است که چیزی باورکردنی باشد و متناقض یا ناممکن نباشد، همین و بس. انتخاب عنوان “نارنجیپوش” میتواند موضوع فیلم مهرجویی را بهخوبی روشن کند. او مانند بسیاری از فیلمهای دیگرش یا با نام شخص موضوع فیلمش را معرفی میکند یا با نام “شغل” یا حرفهای که گویای هویت قهرمانش باشد یا نام شیء یا حیوان یا خصوصیتی که موضوع فیلمش باشد، مثلاً: (۱) “سارا”، “هامون”؛ (۲) پستچی، سنتوری، نارنجیپوش؛ (۳) هالو، بانو، درخت گلابی، گاو و….
اما موضوع فیلم نباید ما را به سوی این اندیشه ببرد که این فیلم تمامی محور بحثش انتخاب عجیب و غریب شغلی نه چندان دلپسند و پایینمرتبه از حیث دستمزد یا اعتبار اجتماعی است. ما در فیلم موضوعاتی بیشتر از این امر سادۀ شخصی مییابیم. در واقع، آنچه حول این محور یا ستون فقرات در کل فیلم شکل میگیرد از اساسیترین مسائلی است که جامعۀ امروز ما با آنها دست به گریبان است. مسائلی که شاید از حدّ مسأله گذشته باشند و اکنون آنها را باید بحران گفت: (۱) بحران زیست - محیطی؛ (۲) بحران از هم پاشیدگی خانواده؛ (۳) بحران مهاجرت. نارنجیپوش به این بحرانها میپردازد. اما اینکه آیا موفق است یا نه، این خود مطلب دیگری است.
۱. بحران زیست - محیطی ایران اکنون آنقدر جدی است که آن را فقط نمیتوان به زبالههایی که در گوشه و کنار جادهها و کوهستانها و ساحلها و دشتها پراکنده است محدود کرد، هرچند این نوع آلودگیها از همه دیدنیتر وملموستر باشند. ما فقط میتوانیم یادآور شویم که (۱) آلودگی هوای اکثر شهرهای بزرگ ایران با آلایندههای سوختی، (۲) هجوم گرد و غبارهای بیابانی به درون شهرها، (۳) آلودگی آب دریای خزر در حد ناممکن شدن زندگی ماهیان و شنا در آبهای این دریا (با این همه سرمایهگذاری در ساخت و ساز ویلا در حاشیۀ ساحلها و حومۀ شهرها و روستاهای ساحلی!)، (۴) خشک شدن دریاچهها و مردابهای محلی، (۵) از میان رفتن زیست - بوم جانوران وحشی و جنگلها و مراتع، (۶) و دیگر از انواع بمبارانهای امواج بیحساب و کتاب الکترونیکی چیزی نمیگوییم، همۀ اینها بخشی از آن چیزی است که دارد بر سرمان آوار میشود و ظاهرا هیچ فیلمسازی رغبت به گفتن آنها ندارد. شاید از این حیث «نارنجیپوش» استثنا باشد، هرچند دامنۀ بحثش محدود است.
۲. بحران زندگی دوگانۀ خانوادۀ ایرانی، بهویژه در سه دهۀ اخیر، چیزی نبوده است که بر کسی پوشیده باشد. اما ما در سالهای اخیر است که شاهد به سطح آمدن آن در فیلمهای سینمایی هستیم. مردانی (در میان استادان دانشگاهها، حقوقدانان، مهندسان، پزشکان و هنرمندان و صاحبان صنایع از این دست کم نیست) که همسر و فرزند (ان) را در کشوری خارجی گذاشتهاند و خود در اینجا به کسب و کار مشغولاند (شاید برای اینکه هیچ کجا به اندازۀ اینجا برای برخی پول مفت حاصل نمیشود، و برای برخی شاید به این دلیل که کاری آبرومند و مایۀ افتخار دیگر اعضای خانوادۀ داشته باشند)، مردانی که همسر و فرزند (ان) را در کشوری خارجی رها کردهاند و برای خود زندگی دیگری فراهم کردهاند، چون زندگی تمام عمر در خارج برایشان جذابیتی نداشته است، آن طور که برای همسر و فرزند (ان)شان داشته است. و سرانجام، زنانی که یا با ازدواج قصد خروج از کشور و زندگی در خارج از کشور را دارند و (بنابراین، برای برخی این جزو شروط ضمن عقدشان است!) و یا زنانی که، به شیوههای گوناگون، از جمله آیندۀ فرزندان، شوهران را مجبور به ترک کشور و مهاجرت میکنند. ما در «نارنجیپوش» مهرجویی بعد از «جدایی نادر و سیمین»، در همین یکی دوسال، شاهد دومین نمونهای هستیم که اصرار زن به زندگی در خارج از کشور کانون خانوادهای را در معرض از هم پاشیدگی قرار میدهد.
۳. بحران مهاجرت. در سال ۱۳۹۰ سه فیلم برجستۀ ایرانی، “جدایی نادر از سیمین” و “اینجا بدون من” و “یه حبه قند”، هریک به نحوی مسألۀ مهاجرت را در کانون خود داشتند. در “جدایی”، میل زن به تأمین آیندۀ فرزندش انگیزۀ اساسی او برای ترک کشور بود، انگیزهای که حتی در دادگاه بر زبان زن جاری شد و فقط وقتی زن زبان در کام کشید که “حاج آقا” نمیدانست این “مملکت چشه” که همه دارند از آن میروند. برای زن این امر آنقدر بدیهی بود که نیازی به توضیح نداشت و وقتی از او خواسته شد توضیح دهد، او میدانست که دیگر باید سکوت کند. در “اینجا بدون من”، جوان شاعر و نویسنده و فیلمساز خود را در تنگنایی میدید که فقر و نداشتن ارتباط سالم با جامعۀ پیرامونی او را به گریز به خارج فرامیخواند. او از “خفقان” رنج میبرد، برای همین دائم سرفه میکرد و گلو درد داشت. و در “یه حبه قند”، سربار بودن در خانۀ دایی بود که دختر را وامیداشت، به قول خواهرش “این خرابشده” را ترک کند و آیندۀ خود را در جایی دیگر بجوید، آن هم با کسی که هرگز او را شاید قبلاً ندیده است و نشناخته است، هرچند هموطن و همشهریاش بوده باشد. خانوادۀ “نارنجیپوش” نیز ظاهراً دستخوش همین بحران است. اما آنچه در فیلم مهرجویی، برخلاف سه فیلم دیگر هست، دفاعی صریح از “ماندن” است.
۲. مهرجویی وقهرمانانش
“خُلبازیهای” قهرمان این فیلم (حامد آبان) همانقدر واقعی است که “خُلبازیهای” حمید هامون در فیلم دیگری از مهرجویی به نام قهرمانش “هامون”. با این همه، تفاوتی وجود دارد میان این دو قهرمان: حمید هامون نویسندۀ سرگشتهای در جست و جوی “خود” و “معلق” میان زمین و آسمان بود که کتاب “ترس و لرز” کییرکگور را راهنمای خود قرار داده بود و “جهش” ایمان را انتظار میکشید تا انتخاب “وجودی”اش را با فنای “خود” و “نجات” از غیب کامل کند. حامد آبان عکاس تنهاماندهای است که همسرش در دیاری دیگر مانده است، چون میتواند خودش را به دلیل شرایط مطلوب کاری با “سرما”ی محیط وفق دهد اما او و فرزندش شاید چون انگیزۀ لازم را نداشتهاند نتوانستهاند این کار بکند. نتیجه زندگی تنهای آن دو و به هم ریختگی کامل زندگیشان است. تا اینکه باز “کتاب” و “آموزگار” به نجاتشان میآید. حامد آبان به حکمت کهن شرقی پناه میبرد تا بتواند به “خود” هماهنگتری با طبیعت دست پیدا کند. نتیجه، بیرون آمدن او از آشوب فکری و پریشانی و آشفتگی در خانه و بعد یافتن “رسالت”ی برای خود در جامعه است. رسالت “پاکسازی” طبیعت و به آیین بازگرداندن آن. این رسالت برای حامد آبان همانقدر “وجودی” است که برای حمید هامون بود. هردوتن حاضرند از برای یافتن این “خود” از همسرانشان دست بکشند.
۳. فیلم و مخاطب
فیلم “نارنجیپوش” هرقدر هم مضامین یا درونمایههای خوب و عمیق داشته باشد، هرقدر هم بخواهد به بحرانهایی بپردازد که اکنون جامعۀ ایرانی با آنها درگیر است، ناگزیر از برگزیدن توازنی میان این درونمایههای متفاوت و روایت داستانی با فراز و فرودهای سنجیده است. به نظر میآید که برگزیدن لحن کمیک و بازیهای اغراقشده تا اندازهای به کارگردان کمک کند مسألهای چندشآور همچون “زبالههای شهری” و “زبالهپراکنیهای برونشهری” را به مسألهای جدی برای مخاطب تبدیل کند، یا دست کم لحظاتی او را متوجه این بحران کند، هرچند شاید در این میان باز هنوز این مسأله چنانکه باید برای بیننده روشن نباشد که بحران زیست - محیطی تا چه اندازه میتواند فاجعهبار باشد. از سوی دیگر، به میان کشیدن مسألۀ مهاجرت، به انگیزۀ کار، برای نخبگان (مهاجرت در ایران برخلاف بسیاری کشورهای دیگر که مهاجرت کارگران ساده است، مهاجرت متخصصان است؟)، از هم پاشیدگی خانواده در نتیجۀ شکاف میان زوجها برای انتخاب محل زندگی (در قدیم انتخاب محل زندگی خانواده با مرد بود و زن مجبور به پیروی از مرد، اما تحولات جامعۀ جدید ایرانی نشان میدهد که دیگر چنین “حقی” در انحصار مردان نیست!)، و سرانجام درماندگی کودکانی که ظاهراً همه دعواها یا همۀ چیزها برای “آیندۀ” آنان است، خبر از آیندۀ نویدبخشی برای جامعۀ ایرانی نمیدهد. “نارنجیپوش” مهرجویی مانند بسیاری از فیلمهای دیگر در این یکی دوسال شاید فقط طرح مسأله کرده باشد، اما اینکه آیا اهمیت این مسألهها چنانکه درخور است توجهها را برانگیخته است، این را باید در تأثیرهایی دید که در جامعه به وجود خواهد آمد. آیا چنین تأثیرهایی بوده است؟
خاتمه و نتیجه
مهرجویی در بسیاری از فیلمهایش بهوضوح تأثیرپذیری “دانشآموختگان”، یا به تعبیری بهتر، گرچه شاید مبهمتر، “روشنفکران” ایرانی را از اندیشههای رایج و شایع در سطح ملی و جهانی نشان داده است. از آنجا که در برخی نقدها “فانگ شوای” را برخی نویسندگان خرافهای خوانده بودند که خود چینیها امروز به آن توجهی نشان نمیدهند بایسته است که به اهمیت این اندیشۀ چینی و بحران زیست - محیطی در جهان امروز اشارهای کنیم. فیلم مهرجویی البته نمیتواند همچون رسالهای فلسفی به اهمیت “حکمت باستان” و رابطۀ آن با “طبیعت” اشارهای بکند و موضوع را برای بینندۀ ناآگاه از تاریخ اندیشهها روشن کند. با این همه، درخور بود که در گفت و گوهای فیلم این مسأله را روشنتر میکرد که چرا “فانگ شوای” می تواند به آرامش فرد و همسازی او با طبیعت کمک کند. چینیهای امروز، البته، یکی از ویرانگرترین نظامهای اقتصادی و صنعتی تباهکنندۀ طبیعت را دارند. تنها رقیب تهران در آلودگی هوا شهر پکن است و صدمهای که این کشور در بهرهبرداری از طبیعت به این کرۀ خاکی وارد آورده است شاید هیچ همتایی در جهان معاصر نداشته باشد. با این همه، چینیها در حکمت باستان خود گنجینههایی نهفته دارند که برای جهان بحرانزدۀ ما مناسب است. همین اندیشههاست که غربیان و به دنبال آنان روشنفکران ما را به سوی خود جذب میکند.
بزرگترین دستاورد انسان در دورۀ مدرن پروردن مفهوم “طبیعت” بیجان و بیشعور و رهایی از هر نوع جاندارانگاری طبیعت بود، رهاییای که با فلسفۀ یونانی و ترک اسطوره آغاز شد، اما فقط در جهان مدرن بود که این مفهوم کامل شد. اکنون، بحران زیست - محیطی به انسان نشان میدهد که طبیعت چندان هم “بیجان” و “بیشعور” نیست. انسان بدون شناخت طبیعت و قوانین آن قادر به زندگی نیست و نمیتواند چیزی را به طبیعت تحمیل کند که طبیعت قادر به “فهم” یا “هضم” آن نیست. از همین روست که امروز شاهد بازگشت آگاهانه (نه بازگشت به اسطوره و خرافه به شیوۀ قدیم، بلکه درکی بایستهتر و روشنتر از مفهوم طبیعت و اسطوره) به اندیشههایی در جهان باستان هستیم که بر درک “طبیعت” استوار بودند و “هماهنگی انسان و طبیعت” را راه رستگاری انسان معرفی میکردند. “فانگ شوای” یکی از آن حکمتهای کهن است که البته مانند هرچیز دیگری میتواند آمیخته به درست و غلط و خرافه یا علم باشد. به هر تقدیر، اگر بخواهیم فیلم “نارنجیپوش” مهرجویی را در یک جمله خلاصه کنیم این فیلم شاید از جهانی خبر میدهد که در آن فرد به جای واژگونی نظامهای سیاسی و انقلابهای سرخ به انقلاب نارنجی دست مییازد، انقلابی که به او میآموزد چگونه به جای تغییر انقلابی “جهان” به تغییر گام به گام “خود” و “خانه” و “سرزمین”مادری (با این مادرهایی که عشق خارج دارند دیگر میشود گفت سرزمین مادری؟) یا پدریاش عشق بورزد.
این نوشته در اندیشۀ پویا، سال اول، ش ۱(اردیبهشت – خرداد ۱۳۹۱)، ص ۱۳۵–۱۳۴، منتشر شده است.