عکاسی از فلات تنهایی و رنج

نویسنده

» از اینجا/ یادداشتی برای کاوه گلستان

آیدین فرنگی

“من می‌خواهم صحنه‌هایی را به تو نشان دهم که مثل سیلی به صورتت بخورد و امنیت تو را خدشه‌دار کند و به خطر بیندازد. می‌توانی نگاه نکنی، می‌توانی خاموش کنی، می‌توانی هویت خود را پنهان کنی، مثل قاتل‌ها، اما نمی‌توانی جلو حقیقت را بگیری، هیچ کس نمی‌تواند.” آنچه خواندید گفته‌های کاوه گلستان، یکی از مهم‌ترین چهره‌های تاریخ عکاسی “مستند، اجتماعی” ایران بود که از صفحه‌ی نخست وب‌سایت رسمی‌اش نقل شد. شاید همین چند سطر بتواند ماهیت نگاه و نوع باور حرفه‌ای او را به ما نشان بدهد. گلستان عکاسی است که با ثبت مجموعه‌هایی چون “شهر نو”، “کارگران” و “مجنون” در سال‌های پیش از انقلاب، توانست فصلی متفاوت را در تاریخ عکاسی ایران به نام خود ثبت کند. عکاسی از صحنه‌های انقلاب و هشت سال حضور پیگیر در جبهه‌های جنگِ صدام علیه ایران، وی را صاحب جایگاهی ماندگار در فتوژورنالیسم ایرانی کرده است.

کاوه گلستان ۱۷ تیرماه ۱۳۲۹ در آبادان به دنیا آمد و ۱۳ فروردین ۱۳۸۲، حین سفری برای تهیه‌ی گزارش از جنگ‌هایی که منجر به سقوط حکومت صدام حسین در عراق شد، بر اثر انفجار مین، چشم از جهان فروبست. فرشته‌ی مرگ بال‌هایش را بر روی میدان‌های جنگ گشوده است؛ چه رزمنده باشی، چه عکاس و تصویربردار وَ چه پزشک و پرستار یا… از دست مرگی دهشتناک در امان نیستی. هر کس قدم به میدان جنگ بگذارد، باید آماده‌ی مردن باشد؛ و گلستان، عکاسی بود که از رفتن به استقبال خطر نمی‌هراسید. او درباره‌ی تجربه‌اش از جنگِ حکومتِ بعثی عراق علیه ایران گفته است: “گاهی اوقات احساس می‌کردم لاشخورم؛ چون با هلی‌کوپتر به هر جا که کشت‌وکشتار بود می‌رفتیم؛ عکس می‌گرفتیم و جنازه جمع می‌کردیم. در طول جنگ دستمالی داشتم که همیشه همراهم بود. این دستمال را بارها شسته‌ام؛ به آن گلاب زده‌ام، اما کماکان بوی مرگ می‌دهد. احساس می‌کنم دیگر هیچ چیز مرا نمی‌ترساند. هیچ چیز حیرت‌زده‌ام نمی‌کند. من نهایت آن را دیده‌ام…” (بودن با دوربین ، حبیبه جعفریان، حرفه هنرمند، ص ۲۴).

شخص، چه برای جنگیدن به جبهه برود، چه برای مداوای مجروحان و چه برای ثبت صحنه‌های حادثه، کسانی در پشت جبهه چشم به راهش می‌مانند. آیا هنر عکاسی می‌تواند دلهره‌ی دائمی منتظران را به تصویر بکشد؟ امیدواری به بازگشت عزیزان را چطور؟

فخری گلستان، مادر عکاس، درباره‌ی مرگ فرزندش می‌گوید: “من منتظر این اتفاق بودم. تمام سال‌هایی که کاوه به جنگ می‌رفت، منتظر بودم. شاید همین، این قدر مقاومم کرد؛ چون می‌دانستم همیشه در معرض خطر است. در طول هشت سال در خط اول جبهه بود. هر بار که زنگ می‌زد، می‌گفت: مامان! فلانی هم امروز کشته شد. خودش هم همیشه منتظر چنین روزی بود. هر عکاسی که به جنگ برود این آمادگی را دارد.” (همان، ص ۲۹)

زنده‌یاد بهمن جلالی که کاوه را مهم‌ترین عکاس خبری ایران می‌داند (همان، ص ۹۵)، فقدان ایدئولوژی سیاسی را از خصایص مثبت گلستان برشمرده است. (ص ۹۹) پس شاید بتوان گفت او می‌توانسته به دلیل قرار نگرفتن در ذیل ایدئولوژی‌ها، به تعبیر یوریک کریم مسیحی با کسانی که موضوع عکس‌هایش بودند به همدلی برسد و غمخوارشان باشد. (همان، ص ۱۱۶)

کاوه گلستان چنان که دوستان و خانواده‌اش گفته‌اند، شخصیتی پرهیجان داشت و همواره در جنب‌وجوش بود. عریان‌سازی حقایقِ تلخ، ایده‌ای است که او در بسیاری از عکس‌های مهمش پیگیری ‌کرد. خودش در این باره گفته است: “کارم عمدتاً گزارشگری مسائل اجتماعی بود. از همان ابتدا عکاسی را وسیله‌ای می‌دانستم برای طعنه زدن به یک سری ارزش‌هایی که در جامعه مطرح بود. می‌خواستم با گرفتن عکس از شرایط ناهنجار زندگی مردم و نشان دادن آن به آدم‌های مرفه، خاری در چشم‌شان فرو کنم…” (همان، ص ۲۳)

حبیبه جعفریان، صاحب کتاب “بودن با دوربین” می‌نویسد: “کاوه، به قول خودش اولین عکسی که از انقلاب در روزنامه‌های ایران چاپ شد را گرفت؛ از درگیری‌های قم، بعد از چاپ مقاله‌ی رشیدی مطلق، سال ۵۶. بعد از این تاریخ، درگیری و تظاهرات و زدوخوردی نبود که به آنجا نرفته باشد و عکاسی نکرده باشد.” (همان، ص ۲۳)

کاوه فتوژورنالیست (عکاس خبری) بود. اما خبر در ذهن او چه معنایی داشت؟ بابک احمدی در یادداشتی نوشته است: “خبر از چشم او درست آنجایی بود که مردمانی در حال حرکت، با هیجان، چیزی بخواهند؛ از آنچه از دست داده‌اند خشمگین باشند؛ به آرمانی یا آرزویی، شورمند و حساس، پایبند باشند. خبر، تنش عصبی و کشش عضلات بود. ترسی در دل بود که باید سرکوب می‌شد و شهامتی که باید به یک عکس، یک سند منجر می‌شد تا دیگران را نه تنها باخبر، که شجاع کند.” (همان، ص ۱۴)

عکس‌های کاوه را از جنگ هشت ساله‌مان دیده‌اید؟ اگر نه، سری به وب‌سایتش بزنید تا بخشی از کارنامه‌ی او را ببینید. عکاسی، داشتن دوربین نیست! حضور در صحنه‌ی حادثه هم نیست! “نگاه” ِ عکاس است که به تصویر ارزش می‌دهد. چگونه می‌توان هیبت رعب‌آور مرگ را تاب آورد؟ لیلی گلستان درباره‌ی برادرش می‌گوید: “کاوه در کتابش حرف قشنگی زده. نوشته من همه‌ی اینها را از پشت دوربین می‌بینم. فکر می‌کنم نمی‌توانسته بدون دوربین، جنازه‌ها را ببیند و باید دوربین را بین خودش و آن واقعیت تلخ حائل می‌کرد. دوربین به کاوه کمک می‌کرد که راحت‌تر ببیند. به عنوان عکس ببیند، نه به عنوان فاجعه.” (همان، ص 83)

کاوه گلستان چنانکه نزدیکانش گفته‌اند آنارشیستی با آرمان‌های بشردوستانه بود. معترضی بود که احوال مخرب نداشت و می‌کوشید با نشان دادن عمق زخم، وجدان خفته و ذهن فراموشکار انسان‌ها را به بهتر نگریستن فرا بخواند و از دروغِ نهفته در پس برخی لبخندها پرده بردارد. او اهل خطر بود. یوریک کریم مسیحی می‌نویسد: “اگر عکاس جنگ موقع انفجار پناه بگیرد… چرا به آنجا برود؟” (همان، ص ۱۱۵) و بابک احمدی گفتارش را درباره‌ی کاوه چنین آغاز می‌کند: “کاوه گلستان به خاطر کارش که عکاسی خبری و عکاسی مستند بود، زندگی پرخطری داشت. او باید در متن حوادث حاضر می‌شد. باید بالای سکویی می‌ایستاد تا بهتر ببیند و در نتیجه بهتر دیده می‌شد. باید در میان جمعیتی می‌بود که آدم‌های مسلح به آن حمله می‌کردند. باید در جبهه در تیررس می‌بود. باید روی زمینی پوشیده از مین‌هایِ پنهان راه می‌رفت…” (همان، ص ۱۴)

پیمان هوشمندزاده، می‌گوید: “کاوه ـ درباره‌ی عکاسی خبری ـ چیزی به من یاد داد که توی ذهنم ماند و فکر نمی‌کنم هیچ وقت یادم برود. می‌گفت: هر جایی که هستی همان جا بمان! فکر نکن جای دیگر خبری هست. خبر همان جایی است که تو ایستاده‌ای.”

کاوه گلستان از تلخناکی حقایق هراس نداشت. روی سنگ مزارش نوشته‌اند: “در راه ثبت حقیقت کشته شد.”

تعبیر “فلات تنهایی و رنج” از بابک احمدی وام گرفته شده است .

بودن با دوربین، زندگی، آثار و مرگ کاوه گلستان، حبیبه جعفریان، حرفه هنرمند، چاپ اول، بهار ۹۲