موضوع حقوق بشر به عنوان یک “مسأله” اکنون در سطح جهان به گونه¬ای مطرح می¬شود که در تاریخ بشر بی¬سابقه است. در واقع می¬توان دو موضوع “حقوق بشر” و “دموکراسی” ( که البته دومی به نوعی برآمده از بخشی از حقوق ذاتی وطبیعی بشر است ) را از موضوعات عمومی ومهم درسطح جهانی در نظر گرفت که ظاهرا مورد توافق همگان است، واگر هم مخالفتی هست، چندان اندک است که قابل اعتنا نیست. ضرورت تحقق حقوق بشر و دموکراسی اکنون در وضعیتی است که کمتر کسی را توان آن است که به طور مستقیم با آن به مخالفت برخیزد و آنرا نفی کند. تقریبا تمام کشورهای جهان اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقین آن را امضا کرده و متعهد به اجرای آن شده اند. با این همه کمتر کشوری در جهان وجود دارد که حقوق بشر را کاملا رعایت کند و مرتکب نقض حقوق بشر نشود. در این میان متأسفانه سالها است که جمهوری اسلامی ایران یکی از چند کشور ناقض حقوق بشر است که در ارزیابی های جهانی و سازمان ملل در صدر جدول قرار دارد. امسال نیز وضعیت حقوق بشر در ایران چندان وخیم است که دبیر کل سازمان ملل اخیرا گزارش مبسوط و مهمی در مورد نقض حقوق بشر در ایران ارایه داد. این گزارش¬ها عموما به استناد آمار و ارقام و ارزیابی های کمی نهاد¬های خارجی و بین¬المللی صورت می¬گیرد اما کسانی که در داخل کشور زندگی می¬کنند و رخدادها و تحولات را از نزدیک پی می¬گیرند و چه بسا خود قربانی نقض حقوق بشرند، به خوبی می¬دانند که نقض حقوق بشر و حتی نقض قانون اساسی خود جمهوری اسلامی چندان جدی و گسترده است که “سبکبالان ساحل¬ها” هرگز به عمق آن پی نمی برند.
اکنون در این مجال سخن من در مورد نقض حقوق بشر در ایران و یا در جای دیگر نیست. در این گفتار مختصر می خواهم به یک نکته مهم بپردازم و آن پاسخ به این پرسش است که “حقوق بشر به چه کار می آید؟” این پرسش از آنجا مهم می شود که، به رغم تلاش هایی که شده و می¬شود، هنوز هم شماری از دولت¬ها با بهانه های مختلف در برابر اجرای اعلامیه جهانی حقوق¬بشر مقامت می¬کنند.
در اتباط با چرایی های این مقامت ها، سخنان بسیاری گفته شده و تحلیل¬های مختلفی ارایه شده است. یکی از این تحلیل¬ها این است که حقوق بشر و دیگر دستاوردهای دنیای مدرن در جایی در جوامع محقق می¬شود که در آنجا یک تحول فکری و ذهنی و فرهنگی جدی و عمیق پدید آمده باشد. این نظریه¬ای است که غالبا از سوی روشنفکران و فیلسوفان عرضه می¬شو. در مقابل سیاستمداران و برخی از متفکران براین باورند که موکول کردن تحقق بشر و دموکراسی به یک تحول عمیق فکری فرهنگی در جوامع ماقبل و یا مادون حقوق بشر ناممکن و حداقل بسیار دور از دسترس است و حتی استدلال می¬شود که اساسا نیازی به این تعلیق نیست. اینان می¬گویند که لازم است حقوق بشر و دموکراسی به هر قیمتی در چنان جوامعی به اجرا درآید و پس از آن تحول ذهنی و فرهنگی خود به خود پدید خواهد آمد. ریچارد رورتی، فیلسوف فقید آمریکایی براین نظر است.
اکنون نمی¬خواهم در این باب داوری کنم و از تقدم جاودانه یکی بر دیگری دفاع کنم و در واقع در دام بحث شاید بی¬حاصل “مرغ و تخم مرغ” بیفتم، به اشاره می¬گویم که یکبار هم که شده با مخالفان حقوق بشر ( بویژه مخالفان نظری و مذهبی در کشورمان ) با رویکرد پسینی به موضوع مورد بحث گفت وگو کنیم و در واقع به این پرسش پاسخ دهیم که حقوق بشر در عمل چه مشکلی را حل می¬کند و چرا به اجرای بی¬چون و چرای مواد سی¬گانه اعلامیه جهانی حقوق بشرنیاز مندیم. به تعبیر اهل فلسفه پسینی و عقلی - تجربی به این موضوع توجه کنیم نه پیشینی و برهانی. چرا که واقعیت این است که بحث فلسفی و نظری محض حداقل به تنهایی راه به جایی نمی¬برد و همواره می¬تواند محل مناقشه باشد. این طبیعت مباحث نظری است. این درست است که هرگز نمی توان با برهان ثابت کرد که تمام مواد اعلامیه حقوق بشر و یا فلان ماده آن “حق” (صادق) است، اما می¬توان با توجه به تجارب تاریخی و چرایی مفهومی و اعلامیه¬ای به نام حقوق بشر در سال 1948 همگان را به “سودمندی” اجرای آن برای تمام مردم جهان با هر عقیده و فرهنگی آگاه و حتی قانع کرد.
برای ورود به بحث می¬توان گفت که در طول تاریخ آدمیان در هر مقطع تاریخی و در هر مرام و مسلکی از چهار مشکل بزرگ رنج برده¬اند: ظلم، نا امنی، جنگ و تبعیض. از این رو، بشر همواره در پی عدالت، امنیت، صلح و برابری بوده است. تشکیل دو گانه های عدل / ظلم، امنیت / ناامنی، صلح / جنگ و برابری/ تبعیض، درتاریخ بشر و در ذهن و زبان آدمی محصول این تجارب است. آدمیان جدای از هر تعینی و نژاد و مذ هبی، دنبال عدالت و امنیت و صلح و برابری هستند و این پی¬جویی پیش از آن که از فلسفه و مذهب و ذوق و سلیقه فردی و یا جماعتی و یا طایفه¬ای برآمده باشد، از تجربه های مکرر و در بستر واقعیت¬های تلخ و رنج¬زای آدمی به دست آمده است، و صد البته عقلا و خیرخواهان بشر ( پیامبران و بسیاری از فیلسوفان و مصلحان ) همواره بر آن تجربه ها و آرمان ها مهر تأیید نهاده¬اند. افزون بر تجارب پیاپی تاریخی، تحولات و خشونت های مرگبار و ویرانگریهای دهشتناک جنگ اول و به ویژه جنگ دوم جهانی، موجب شد که عقلای غرب، که افزون بر تجارب تاریخی و قرون وسطی و مخصوصا خشونت¬های مذهبی دو جنگ ویرانگر اخیر را نیز تجربه کرده بودند، دست به تأسیس جامعه ملل و سپس سازمان¬ملل بزنند و اعلامیه جهانی حقوق بشر را تدوین کنند و آن را به تصویب آن سازمان برسانند و پس از آن کوشش¬های فراوان صورت گرفت که دیگران نیز به آن بپیوندند و همگان بکوشند تا صلح به جای جنگ بنشیند و عدالت و امنیت و برابری در جهان، ولو نسبی، برقرار شود. در این اندیشه آنچه مهم است این است که آدمیان جدای از هر نژاد و رنگ و مذهب از کرامت وحقوق ذاتی و طبیعی برخوردار باشند. در این اعلامیه نه تنها هیچ فکر و دینی و فرهنگی و سنتی نفی نمی¬شود بلکه در صورت تحقق کامل و همه جانبه اعلامیه و رعایت حقوق بشر همة فرهنگ¬ها محترم شمرده می¬شوند. در واقع این اعلامیه و تحقق پروژة حقوق بشر چیزی نیست جز میثاق و راهی برای محو و حداقل کنترل خشونت، جنگ، ناامنی، تبعیض و زورگویی در همه جا و برای همه کس. بنابراین ضرورت اجرای بی¬چون و چرای حقوق بشر دلیلی روشن و بی¬ابهام دارد و در این سطح نیازی به این همه بحث و فلسفه ندارد.
اگر این گزارش من از معنا و مفهوم و چگونگی و چرایی پیدایش و نقش و کارکرد حقوق بشر درست و مقبول باشد، از تمام مردم جهان و به ویژه از مخالفان مذهبی و غیرمذهبی حقوق بشر می¬پزسم، آیا شما طالب صلح و امنیت و برابری و حفظ حقوق طبیعی و کرامت آدمی هستید یا نه؟ واضح است که کسی نمی¬تواند اجمالا مخالف این مطلوب¬ها باشد و آثار مثبت و فواید آنها را انکار کند. ازاین رو، همان ناقضان شناخته شدة حقوق بشر نیز خود را عاملان و حاملان واقعی حقوق بشر و دموکراسی می¬دانند و منتقدان خود را به نقض حقوق بشر و استبداد متهم می¬کنند. حال اگر حداقل به لحاظ نظری همه موافق حقوق بشر هستند و آن را سودمند می¬دانند، می پرسم همین اعلامیه حقوق بشر و نظام حکومتی دموکراتیک، به رغم همة اشکالات نظری و عملی که احتمالا دارد، اگر در عمل به طور کامل و صادقانه اجرا شود و همة دولت¬ها و ملت¬ها به آن عمل کنند و وفادار باشند، از خشونت ها و درگیری¬ها و جنگ¬ها و ناامنی¬ها و نابرابری¬ها کاسته می¬شود یا نه؟ بعید می¬دانم هیچ آدم عاقل و آگاه به تاریخ و رنج¬های بشر و علل و عوامل آن¬ها، نقش اجرای حقوق بشر در کاهش خشونت¬ها و جنگ¬ها و درگیری های مخرب را انکار کند. در این صورت، چه جای انکار حقوق بشر مگر غیر از این است که حقوق بشر تبعیض¬ها را به برابری تبدیل می¬کند و مانع جنگ¬ها می¬شود و امنیت را به جای ناامنی می¬نشاند و عدالت را جایگزین ستم می¬کند؟ این نقش حقوق بشر نیز عملی و عینی است و لذا قابل اندازه¬گیری و اثبات تجربی است و نیاز به بحث¬های پیچیده و مباحث نظری نیست که، به رغم اهمیت و ضرورت طرح آن در جای خود، ممکن است هرگز به پایان نرسد. حقوق بشر می¬گوید بیایید در جهانی زندگی کنیم که برابری و امنیت و صلح و عدالت باشد و این به سود همه است. به¬ویژه مسلمانان، به دلایلی که اکنون جای طرح آن نیست، در پرتو اجرای حقوق بشر بیشترین سود را می¬برند. حتی اگر مسلمانان گمان کنند که پاره¬ای از احکام شریعت با موادی از اعلامیه سازگار نیست.
اگر چنین است، حال باید پرسید که چرا هنوز کسانی و به¬ویژه حکومتگرانی در برخی کشور¬های اسلامی و نیز ایران هستند که با حقوق بشر مخالفت می¬کنند و پیوسته آن رانقض می¬کنند؟ پاسخ آن را در مجال دیگر خواهم داد، اما اکنون به اجمال می¬گویم که مخالفت با حقوق بشر اساسا سیاسی است نه فلسفی ومذهبی. در واقع کسانی که برای خود و گروه خود “حق ویژه” در حکومت و سیاست و ثروت و منزلت قایل¬اند، عملا گریزی و گزیری ندارند که نظرا با مفاهیمی چون حقوق¬ بشر و دموکراسی مخالفت کنند و عملا آن را سازمان یافته نقض کنند. این که گاه گفته می¬شود حقوق بشر ابزار سیاسی در دست ابرقدرت ها است، ضمن این که خالی از حقیت نیست، بهانه¬ای بیش نیست. در عین حال باید اعتراف کنیم که هیچ انحصار طلب و دیکتاتوری نمی¬تواند با آزادی و دموکراسی و حقوق بشر موافق باشد.