آخر ای ملت به کف کی اختیار آید ترا

بیژن صف سری
بیژن صف سری

معلم به دانش آموز می گوید صفحه ی 35 را باز کن و بخوان، دانش آموز می گوید نمی خوانم، معلم می ‏گوید چرا نمی خوانی، دانش آموز می گوید چون تو هین است، معلم بطرف نیمکت دانش آموز می رود و در ‏همانحال می پرسد، چه توهینی؟ و بعد چشمش به صفحه پاره شده می افتد و با غضی می پرسد، چه کسی ‏کتابت را پاره کرده؟ دانش آموز می گوید پدرم، معلم می پرسد پدرت جه کاره است؟ دانش آموز با خجالت می ‏گوید بی سواد است، اما در ادامه می گوید، آقا ما دیشب داشتیم درس چوپان دورغگو را بلند بلند می خواندیم ‏که پدرمان گفت، این توهین است، جد و آباد ما چوپان بود ند، ما نه به بزغاله ها و بره هایمان دورغ گفتیم و نه ‏به دشت و صحرا، اما یک نفر آمد و گفت مرا نماینده خود کنید، برایتان جاده درست می کنم، بهداشت می ‏آورم و چه و چه، ولی نکرد، حالا سلام مارا هم جواب نمی دهد، اسم ما را از کتاب پاکن و اسم نماینده را ‏بگذار.‏

امروزه ناباوری در ملت نجیب و صبور و البته همیشه در صحنه ی این کهنه دیار آنچنان ریشه دوانده است ‏که از چوپان و کارگر تا کارمند وکسبه و دانشجو و خودی و بی خودی ها هم، دیگر هیچ یک از عده و وعید ‏ها ی دولتمردان و سیاست بازان امروزه این آب و خاک را باور ندارند حتا اگر برخی از آن وعده ها هم ‏تحقق یافته باشد چه رسد به وعده های فریب دهنده جماعتی که به اسم وکیل و نماینده مردم، بر صندلی ها ‏سبز رنگ خانه ملت جلوس کرده باشند.‏

‏ کور شود و لال بمیرد هر آنکس که چشم دیدن پیشرفت این ملت ستم دیده را نداشته باشد که عاقبت با پول ‏نفت، این ثروت خدادادی، دانش هسته ای را از پدر بمب اتم پاکستان خریداری می کند تا با همت دانشمندان ‏خود ! لذت کشور هسته ای بودن را با تمام پوست و استخوانش احساس کند اگر چه سایه ی عفریته فقرو ‏تورم بردرو دیوار خانه ها نقش بسته باشد و سفره های خالی از نان آئینه ی دق شده باشد اما با این همه ‏چنین افتخاری باز هم در باور بسیاری از مردم این پهنه تاریخی نمی کنجد حتا اگر با اعلام جشن ملی ‏فناوری هسته‌ای و نامگذاری یک روز از سال، با توپ و ترقه آسمان شهر را چراغانی کرده باشند. چرا ‏که ‏

نام فروردین نیارد گل به بار

شب نگردد روشن از ذکر چراغ ‏

به شهادت تمامی پیشرفت های این چنینی در این کستره تاریخی، هر آنچه تا کنون بر حسب خواسته ‏سیاستمداران نه بر اساس ضرورت ملی، بر آن نائل آمده ایم، اعم ازدر امور سیاست و یا اقتصاد، همگی ‏معضلی اضافه بر دیگر معضلات مردم این سامان شد، بطور مثال در امور اقتصادی کمان داشتیم چون ‏کشوری قدرمندی در منطقه هستیم، حکما باید ذوب فلز و صنعت فولاد و یا صنعت خودرو داشته باشیم، اما ‏هیچ گاه به این صرافت نیافتادیم که چرا کشور سوئیس که صاحب یکی از قدرتمندترین اقتصاد های دنیا ‏است، صعنت خود رو یا صنعت فولاد ندارد، و تنها صنعت آن ساعت سازی، بانک داری و نظام مالیاتیست، ‏کشور هایی چون سوئیس، مزیت های ملی خود را یافتند و بر خلاف ما خود را با ایجاد مزیت های ‏تصنعی گرفتار نساختند تا مبادا روزی در تقابل با زورمندان جهان، دچار تحریم ها و تهدید ها گردند هر ‏چند به نا حق که عاقبت منجر به جنگی ناخواسته خواهد شد که چنین سیاستی همانا دست و پای ملتی را ‏بستن و تعین تکلیف نا بخردانه برای مردمی است که خواسته های حاکمانش با مزیت های ملی آنها ‏همگون و سازگار نیست و این بحث تازه ای نیست که درتمام طول تاریخ این کهنه دیار مسبوق به سابقه است ‏شاید از هین رو است که مرحوم دهخدا در مقاله ای در باره این ناهمگونی بین ملت و نظام حاکم وقت ‏نوشته بود وقتی در مملکتی که جهل جای علم و زور جای حق و اوهام جای حقایق را گرفته است، البته ‏سلطنت موهبتی الهی است.و این چنین است که از پس گذشت سال ها هنوز این شعر فرخی یزدی پرسش ‏روز از مردم این کهنه دیار است که:‏

دولت هر مملکت در اختیار ملت است ‏

آخر ای ملت به کف کی اختیار آید ترا