عجب کاری نکرد پادشاه

مسعود بهنود
مسعود بهنود

po_masoud_01.jpg

نامه مهندس بازرگان به “اعلیحضرت سابق آقای محمد رضا پهلوی” که دکتر ابراهیم یزدی بعد از سی سال آن را فاش ‏کرده است، نکته تکان دهنده ای در خود دارد. باور ندارم که کسی را از آن نکته گریز باشد و بعد از خواندن این نامه ‏دچار وحشت نشده باشد، فرق هم نمی کند. هر ایرانی، بی توجه به نگرش های سیاسی اش. بی توجه به نسبتش با این ‏نظام یا نظام قبلی.‏

نامه که به تاریخ نهم آذر [1358] نوشته شده چندان بلند نیست که نتوانش خواند.‏

مهندس نوشته “اگر همیشه از من صراحت دیده اید که تلخ بوده است فکر می کنم هر دفعه نیز روشن شده است که ‏گفتارم خالی از صداقت و حسن نیت نبوده، و درست از آب در آمده است. حالا هم می خواهم پیشنهادی بدهم که به ‏خواست خدا خیر بزرگ برای همه و از جمله شما و شهبانو در دو دنیا خواهد داشت. در برابر وضع وحشتناک حاضر ‏و مساله لاینحلی که گروگان گیری اعضا سفارت آمریکا و سر سختی طرفین دعوی بر سر استرداد شما بوجود آورده ‏است و می رود که خدای نخواسته عالمی به آتش و مرگ کشیده شود بیایید یک ژست عالی تاریخی و در عین حال ساده ‏انجام دهید: اعلام مراجعت به ایران برای حضور و دفاع خود در محاکمه بنمایید، کلید نجات مملکت و باز شدن گره ‏کور بین الملل و همچنین آزادی وجدانتان و خروج از وحشت حاضر بدست شما است. به خاطر هموطنان و برای اثبات ‏دوستی و خدمتگزاری به آنان و به شریعت که همیشه مدعی بوده اید این کار را بکنید و بی درنگ هم بکنید. گروگان ها ‏آزاد خواهند شد، مردم آمریکا که نمی گذارند دولت شان شاه را تحویل بدهد راضی و خلاص خواهند شد. حمله به ایران ‏و هرگونه مشکلات و مصائب احتمالی مرتفع می شود. اروپا و آسیا از نگرانی بیرون می آیند و بالاخره شهرت جهانی ‏و افتخار خدمت بی نظیری که کفاره ای از گذشته و آبرویی برای آینده خواهد بود می خرید . چه بسا همین عمل تاثیر ‏بر دلها و در محکومیت شما داشته باشد. در هر حال من پیشقدم در تقاضای تخفیف و کوشا برای اخذ گذشت خواهم بود. ‏روسای کشورها نیز چنین وساطت خواهند کرد. این را هم بدانید که در صورت خودداری از چنین شهامت مردانه ‏وضع مردم ایران و دنیا طوری نیست که به سلامت و به سلطنت بر گردید. عاقلانه ترین و خوش عاقبت ترین راه حل ‏همان است که عرض کردم، خداوند ارحم الراحمین است و در توبه و سعادت را به روی بندگان باز گذاشته است.“‏‎ ‎

‎ ‎

‎ ‎اول سخن‎ ‎

پیش از رسیدن به مقصود اصلی از این یادداشت، یک لحظه تصور کنید که مهندس بازرگان چقدر ساده دل بود، همه ‏کسانی که آن روز برای او نقشه می کشیدند و در ظاهر احترامش را نگاه می داشتند تا از قم فرمان رسید “ضعیفید آقا ‏ضعیف”، در دلشان چه ریشخندی داشتند به این همه ساده دلی. نه فقط در شناخت همان ها که هر روز که کنارش ‏بودند، با او نماز می خواندند و به او اقتدا می کردند در نماز، بلکه در شناخت جهان هم ساده دل بود. چرا که به پادشاه ‏آخر پیشنهاد داده نامه ای بنویس و اعلام “مراجعت به ایران برای حضور و دفاع خود در محاکمه کن” . بعد پیش بینی ‏کرده است که با این ژست عالی تاریخی پادشاه باعث نجات مملکت و باز شدن گره کور بین الملل و آزادی وجدان خود ‏و خروج از وحشت می شود. و ما امروز می دانیم هیچ یک از این اتفاقات نمی افتاد. با نوشتن چنین نامه ای هیچ ‏مشکلی حل نمی شود، برخی اصلا سعادت کشور را در حوادثی می دیدند که داشت ظاهر می شد. پس چگونه ممکن ‏بود آن ها به نامه ای دست بردارند از حوری بخت که به حجله شان وارد شده بود.‏

نشانه های ساده دلی مهندس همین اندازه نیست، بیش ترست. می نویسد با همین نامه که بنویسی گروگان ها آزاد می ‏شوند و از طرفی مردم آمریکا که نمی گذارند دولت شان شاه را تحویل را تحویل بدهد،[به همین] راضی و خلاص ‏خواهند شد.‏

مهندس ساده دل ما نمی دانست که همان کنار دستش صادق قطب زاده، نظر دیگری داشت و عکس اعتقاد وی را عمل ‏می کرد چنان که بعدها گریم کرده به دیدار نماینده کارتر رفت [به زمانی که هر نوع تماس با آمریکائیان توسط رهبر ‏انقلاب ممنوع شده بود] و از قضا همان هامیلتون جردن هواپیمای حامل شاه بیمار روی تخت عمل جراحی را در ‏فرودگاه نظامی اندروز نگاه داشت. یعنی اگر اطمینان به دست می آمد که حکومت ایران گروگان ها قبل از انتخابات ‏ریاست جمهوری آمریکا آزاد می کند، از دید کاخ سفید شاه هم فروختنی بود. تازه علاوه بر این، این نظر مهندس که می ‏گوید “مردم نمی گذارند دولتشان شاه را تحویل دهد” نشان از خوشباشی و ساده انگاری او دارد. افکارعمومی مردمان ‏آمریکا توسط دستگاه های هدایت افکار ساختنی و پرداختنی است. به دفعات هم نشان داده شده که آن ها در پایان کار ‏متحدانشان در ویت نام و شیلی، یونان و هیچ کجای دنیا اشکی نریختند. به خصوص اگر مردم آمریکا قانع شده باشند ‏که با این عمل، جلو رفتن جوانان به جنگی دیگر گرفته می شود و از آن مهم تر جلو بالارفتن نرخ بهره. کاش جهان به ‏همان پاکی بود که مهندس می دید.‏

مهندس بازرگان، با همه آن چه در ده ماه بر سر خودش و دولت آمده باز باور دارد که ضمانت وی را دوستانش در ‏شورای انقلاب خواهند پذیرفت. از همین روست که به پادشاه می نویسد خودم ضمانتت را می کنم . روسای دولت ها هم ‏ضمانت خواهند کرد.‏

مگر در مورد امیرعباس هویدا او ضمانت نکرده بود، مگر سران کشورها ضمانت نکرده بودند. چرا مهندس تصور ‏می کرد که با این همه شاه باید ضمانت وی را قبول کند.‏

گفتنی است از آن جا که نگارنده این سطور از معدود خبرنگارانی بودم که در مدرسه علوی حضور تقریبا مداوم داشتم، ‏خوب می دانم که مهندس بازرگان برای چند تن وساطت کرد و گواهی داد. سرهنگ داور پناه محافظ خانه دکتر مصدق ‏در روز کودتا، و رییس محافظان مهندس بازرگان، کاغذی بلند را آورد و در دادگاه نیم ساعته ناصرمقدم خواند. در ‏ابتدای آن متن مهندس گفته بود [و داور پناه نوشته بود] که به زبانم نمی گردد وگرنه باید می گفتم نقش تیمسار در ‏پیروزی انقلاب از امام هم مهم تر و تاثیرگذارتر بود. اگر آن حوادث را حمل بر بی سامانی روزهای اول کنیم که به ‏راستی قوه قضائیه سامان نداشت، بعد ها نه در مورد مهندس امیرانتظام که ما خوب می دانیم بازرگان با این درد رفت ‏که نتوانسته کاری برای او بکند، وساطت هایش کاری کرد. نه در باب قطب زاده که مخالفش بود و نوشت “شما که با ‏هم پدر مرا در آوردید حالا به او رحم کنید کمی”. نه در مورد آیت الله شریعتمداری که به راستی از همه چیز مایه ‏گذاشت. مهندس با همان طنز که داشت به آیت الله رضا صدر گفته بود اگر می دانستم کم تر اثری دارد، من هم می آمدم ‏عبائی پهن می کردیم و می نشستیم پشت در خانه حاج آقا حسن، بدهی های خود را به ادا می کردیم شاید هم خدا دلش ‏رحیم تر بود. و این رسم حصر علما را در پرونده مان نمی گذاشتیم.‏

مهندس ما هم هموطنان خود را مهربان تر از آن می دید که هستند. به ایمانی که داشت باور داشت که مسلمان دروغ ‏نمی گوید، خداوند بخشنده است و دستگیر و قدرت همه حکایت نیست. ‏

‎ ‎اما اصل حکایت‎ ‎

اما هدف اصلی از نوشتن این مقال سخنی دیگرست. لحظه ای تجسم کنید اگر آن “عاقلانه ترین و خوش عاقبت ترین راه ‏حل” ها پذیرفته می شد و در یک روند حساب شده ای، شاه و شهبانو خود را با امید به شفاعت مهندس بازرگان تسلیم ‏می کردند تا صلح بین الملل در خط نیفتد و جنگ نشود، چه می شد. هیچ می دانید مهندس ع خ قفسی سفارش داده بود تا ‏شاه و شهبانو را در آن بنشانند و در شهر بگردانند. سفارش دهنده امکانات داشت وگرنه در آن روزگار چه بسا میلیون ‏ها نفر اگر به ذهنشان می رسید نام خود را در آن ابتکار ثبت می کردند.‏

تجسم کنید چنین فیلمی گرفته می شد در حالی که دویست خبرنگار و عکاس در تهران بودند در آن زمان. تجسم کنید که ‏اگر برای طالبان یک عکس از جسد دکتر نجیب و برادرش باقی ماند که طالب ها در کنارش عکس به یادگار می ‏گرفتند، ‏

در روزگاری که نود و نه ممیز نود و نه در صد باور کرده بودند که دیو را یافته اند، شاه را ثروتمندترین مرد جهان ‏کرده بودند، برایش “شوهر” ساخته و کتابی در این باب نوشته بودند. در روزگاری که خلخالی چون هویدا را کشت – ‏آن هم به وضعیتی که رعایت حقوق بشر، با هیچ ترفندی در آن نشانه نداشت، - چنان محبوب شد که حزب توده وی را ‏نامزد خود در انتخابات ریاست جمهوری کرد. خودش گفت من شرمسارم از ملت که امکان داشتم اما شاه و فرح را ‏مانند پسر اشرف و اویسی نکشتم.‏

آخرین پادشاه ایران در یک سال آخر کار، هر چه کرد همان بود که نباید. نه ذوب کردن ارتش با خشونت نمائی بی ‏پشتوانه، نه صدای انقلاب شما را شنیدم، نشانه هزیمت و شکست، به زندان انداختن قربان کردن هویدا و ژنرال هایش . ‏بی ارادگی ها و بی تصمیمی ها، همه از ضعف و بی ارادگی بود. اما عجب که این تصمیم آخر را درست گرفت. به ‏ضمانت مهندس بازرگان توجه نکرد. به این ترتیب هم مهندس بازرگان را در برابر تاریخ به زحمت نینداخت و هم ملت ‏ایران را بی ابرو نکرد.‏

‎ ‎یک فرض دیگر‎ ‎

اما بیائید و فرض کنید که بین سطور نامه مهندس بازرگان چیز دیگری هم است. او به پادشاه پیشنهاد می کند حالا که ‏امکان بازگشتت به حکومت وجود ندارد، بیا و نامه ای بنویس و از سلطنت صرفنظر کن، بهانه ها از دست می رود، ‏کارها درست می شود. نامت هم در تاریخ می ماند که مانع از جنگ و تباهی شدی.‏

اگر دکتر ابراهیم یزدی و مهندس امیرانتظام و دیگر مشیران مهندس شهادت دهند که این فرض درست است و مهندس ‏چنین نظری داشت، آن وقت است که باید بار دیگر بر او درود فرستاد. بر کسی که تباهی ارزش ها را می دید اما می ‏خواست باور نکند. می خواست دنیا را با همان ارزش هائی که باور داشت بسازد.‏

یک سئوال متن شناسانه هم دارم. چرا مهندس بازرگان در حالی که مخاطب نامه اش پادشاه است ناگهان در وسط نامه ‏نام از شهبانو می برد و پیشنهاد می کند با عمل به توصیه وی “به خواست خدا خیر بزرگ برای همه و از جمله شما و ‏شهبانو در دو دنیا خواهد داشت”. به گمانم مهندس با به میان کشیدن پای یک زن، زنی از خانواده طباطبائی دیبا، گمان ‏دارد، در آن میدان سیده ای بر دار نخواهد شد و اکراه دارد او را همقفس کردن. اگر این فرض درست باشد چه کشیده ‏مهندس موقع به دار کشیده شدن دکتر فرخ رو پارسا.‏

و تا این نگویم سخنم به پایان نمی رسد. بیهوده گمان نباید برد که آن چه سی سال پیش گذشت، همانند آن چه در این سی ‏سال گذشته، مسوولیتش به دوش یک گروه است، همان ها که نظام ساختند. تا باور نکنیم که همه بودیم و همه فریادکشان ‏بودیم، جنون خون گرفته، بارمان بار نمی شود. امکان تکرارمان هست.‏

چه خیالی، چه خیالی می دانم حوض نقاشی من بی ماهی است. ‏