نامه مهندس بازرگان به “اعلیحضرت سابق آقای محمد رضا پهلوی” که دکتر ابراهیم یزدی بعد از سی سال آن را فاش کرده است، نکته تکان دهنده ای در خود دارد. باور ندارم که کسی را از آن نکته گریز باشد و بعد از خواندن این نامه دچار وحشت نشده باشد، فرق هم نمی کند. هر ایرانی، بی توجه به نگرش های سیاسی اش. بی توجه به نسبتش با این نظام یا نظام قبلی.
نامه که به تاریخ نهم آذر [1358] نوشته شده چندان بلند نیست که نتوانش خواند.
مهندس نوشته “اگر همیشه از من صراحت دیده اید که تلخ بوده است فکر می کنم هر دفعه نیز روشن شده است که گفتارم خالی از صداقت و حسن نیت نبوده، و درست از آب در آمده است. حالا هم می خواهم پیشنهادی بدهم که به خواست خدا خیر بزرگ برای همه و از جمله شما و شهبانو در دو دنیا خواهد داشت. در برابر وضع وحشتناک حاضر و مساله لاینحلی که گروگان گیری اعضا سفارت آمریکا و سر سختی طرفین دعوی بر سر استرداد شما بوجود آورده است و می رود که خدای نخواسته عالمی به آتش و مرگ کشیده شود بیایید یک ژست عالی تاریخی و در عین حال ساده انجام دهید: اعلام مراجعت به ایران برای حضور و دفاع خود در محاکمه بنمایید، کلید نجات مملکت و باز شدن گره کور بین الملل و همچنین آزادی وجدانتان و خروج از وحشت حاضر بدست شما است. به خاطر هموطنان و برای اثبات دوستی و خدمتگزاری به آنان و به شریعت که همیشه مدعی بوده اید این کار را بکنید و بی درنگ هم بکنید. گروگان ها آزاد خواهند شد، مردم آمریکا که نمی گذارند دولت شان شاه را تحویل بدهد راضی و خلاص خواهند شد. حمله به ایران و هرگونه مشکلات و مصائب احتمالی مرتفع می شود. اروپا و آسیا از نگرانی بیرون می آیند و بالاخره شهرت جهانی و افتخار خدمت بی نظیری که کفاره ای از گذشته و آبرویی برای آینده خواهد بود می خرید . چه بسا همین عمل تاثیر بر دلها و در محکومیت شما داشته باشد. در هر حال من پیشقدم در تقاضای تخفیف و کوشا برای اخذ گذشت خواهم بود. روسای کشورها نیز چنین وساطت خواهند کرد. این را هم بدانید که در صورت خودداری از چنین شهامت مردانه وضع مردم ایران و دنیا طوری نیست که به سلامت و به سلطنت بر گردید. عاقلانه ترین و خوش عاقبت ترین راه حل همان است که عرض کردم، خداوند ارحم الراحمین است و در توبه و سعادت را به روی بندگان باز گذاشته است.“
اول سخن
پیش از رسیدن به مقصود اصلی از این یادداشت، یک لحظه تصور کنید که مهندس بازرگان چقدر ساده دل بود، همه کسانی که آن روز برای او نقشه می کشیدند و در ظاهر احترامش را نگاه می داشتند تا از قم فرمان رسید “ضعیفید آقا ضعیف”، در دلشان چه ریشخندی داشتند به این همه ساده دلی. نه فقط در شناخت همان ها که هر روز که کنارش بودند، با او نماز می خواندند و به او اقتدا می کردند در نماز، بلکه در شناخت جهان هم ساده دل بود. چرا که به پادشاه آخر پیشنهاد داده نامه ای بنویس و اعلام “مراجعت به ایران برای حضور و دفاع خود در محاکمه کن” . بعد پیش بینی کرده است که با این ژست عالی تاریخی پادشاه باعث نجات مملکت و باز شدن گره کور بین الملل و آزادی وجدان خود و خروج از وحشت می شود. و ما امروز می دانیم هیچ یک از این اتفاقات نمی افتاد. با نوشتن چنین نامه ای هیچ مشکلی حل نمی شود، برخی اصلا سعادت کشور را در حوادثی می دیدند که داشت ظاهر می شد. پس چگونه ممکن بود آن ها به نامه ای دست بردارند از حوری بخت که به حجله شان وارد شده بود.
نشانه های ساده دلی مهندس همین اندازه نیست، بیش ترست. می نویسد با همین نامه که بنویسی گروگان ها آزاد می شوند و از طرفی مردم آمریکا که نمی گذارند دولت شان شاه را تحویل را تحویل بدهد،[به همین] راضی و خلاص خواهند شد.
مهندس ساده دل ما نمی دانست که همان کنار دستش صادق قطب زاده، نظر دیگری داشت و عکس اعتقاد وی را عمل می کرد چنان که بعدها گریم کرده به دیدار نماینده کارتر رفت [به زمانی که هر نوع تماس با آمریکائیان توسط رهبر انقلاب ممنوع شده بود] و از قضا همان هامیلتون جردن هواپیمای حامل شاه بیمار روی تخت عمل جراحی را در فرودگاه نظامی اندروز نگاه داشت. یعنی اگر اطمینان به دست می آمد که حکومت ایران گروگان ها قبل از انتخابات ریاست جمهوری آمریکا آزاد می کند، از دید کاخ سفید شاه هم فروختنی بود. تازه علاوه بر این، این نظر مهندس که می گوید “مردم نمی گذارند دولتشان شاه را تحویل دهد” نشان از خوشباشی و ساده انگاری او دارد. افکارعمومی مردمان آمریکا توسط دستگاه های هدایت افکار ساختنی و پرداختنی است. به دفعات هم نشان داده شده که آن ها در پایان کار متحدانشان در ویت نام و شیلی، یونان و هیچ کجای دنیا اشکی نریختند. به خصوص اگر مردم آمریکا قانع شده باشند که با این عمل، جلو رفتن جوانان به جنگی دیگر گرفته می شود و از آن مهم تر جلو بالارفتن نرخ بهره. کاش جهان به همان پاکی بود که مهندس می دید.
مهندس بازرگان، با همه آن چه در ده ماه بر سر خودش و دولت آمده باز باور دارد که ضمانت وی را دوستانش در شورای انقلاب خواهند پذیرفت. از همین روست که به پادشاه می نویسد خودم ضمانتت را می کنم . روسای دولت ها هم ضمانت خواهند کرد.
مگر در مورد امیرعباس هویدا او ضمانت نکرده بود، مگر سران کشورها ضمانت نکرده بودند. چرا مهندس تصور می کرد که با این همه شاه باید ضمانت وی را قبول کند.
گفتنی است از آن جا که نگارنده این سطور از معدود خبرنگارانی بودم که در مدرسه علوی حضور تقریبا مداوم داشتم، خوب می دانم که مهندس بازرگان برای چند تن وساطت کرد و گواهی داد. سرهنگ داور پناه محافظ خانه دکتر مصدق در روز کودتا، و رییس محافظان مهندس بازرگان، کاغذی بلند را آورد و در دادگاه نیم ساعته ناصرمقدم خواند. در ابتدای آن متن مهندس گفته بود [و داور پناه نوشته بود] که به زبانم نمی گردد وگرنه باید می گفتم نقش تیمسار در پیروزی انقلاب از امام هم مهم تر و تاثیرگذارتر بود. اگر آن حوادث را حمل بر بی سامانی روزهای اول کنیم که به راستی قوه قضائیه سامان نداشت، بعد ها نه در مورد مهندس امیرانتظام که ما خوب می دانیم بازرگان با این درد رفت که نتوانسته کاری برای او بکند، وساطت هایش کاری کرد. نه در باب قطب زاده که مخالفش بود و نوشت “شما که با هم پدر مرا در آوردید حالا به او رحم کنید کمی”. نه در مورد آیت الله شریعتمداری که به راستی از همه چیز مایه گذاشت. مهندس با همان طنز که داشت به آیت الله رضا صدر گفته بود اگر می دانستم کم تر اثری دارد، من هم می آمدم عبائی پهن می کردیم و می نشستیم پشت در خانه حاج آقا حسن، بدهی های خود را به ادا می کردیم شاید هم خدا دلش رحیم تر بود. و این رسم حصر علما را در پرونده مان نمی گذاشتیم.
مهندس ما هم هموطنان خود را مهربان تر از آن می دید که هستند. به ایمانی که داشت باور داشت که مسلمان دروغ نمی گوید، خداوند بخشنده است و دستگیر و قدرت همه حکایت نیست.
اما اصل حکایت
اما هدف اصلی از نوشتن این مقال سخنی دیگرست. لحظه ای تجسم کنید اگر آن “عاقلانه ترین و خوش عاقبت ترین راه حل” ها پذیرفته می شد و در یک روند حساب شده ای، شاه و شهبانو خود را با امید به شفاعت مهندس بازرگان تسلیم می کردند تا صلح بین الملل در خط نیفتد و جنگ نشود، چه می شد. هیچ می دانید مهندس ع خ قفسی سفارش داده بود تا شاه و شهبانو را در آن بنشانند و در شهر بگردانند. سفارش دهنده امکانات داشت وگرنه در آن روزگار چه بسا میلیون ها نفر اگر به ذهنشان می رسید نام خود را در آن ابتکار ثبت می کردند.
تجسم کنید چنین فیلمی گرفته می شد در حالی که دویست خبرنگار و عکاس در تهران بودند در آن زمان. تجسم کنید که اگر برای طالبان یک عکس از جسد دکتر نجیب و برادرش باقی ماند که طالب ها در کنارش عکس به یادگار می گرفتند،
در روزگاری که نود و نه ممیز نود و نه در صد باور کرده بودند که دیو را یافته اند، شاه را ثروتمندترین مرد جهان کرده بودند، برایش “شوهر” ساخته و کتابی در این باب نوشته بودند. در روزگاری که خلخالی چون هویدا را کشت – آن هم به وضعیتی که رعایت حقوق بشر، با هیچ ترفندی در آن نشانه نداشت، - چنان محبوب شد که حزب توده وی را نامزد خود در انتخابات ریاست جمهوری کرد. خودش گفت من شرمسارم از ملت که امکان داشتم اما شاه و فرح را مانند پسر اشرف و اویسی نکشتم.
آخرین پادشاه ایران در یک سال آخر کار، هر چه کرد همان بود که نباید. نه ذوب کردن ارتش با خشونت نمائی بی پشتوانه، نه صدای انقلاب شما را شنیدم، نشانه هزیمت و شکست، به زندان انداختن قربان کردن هویدا و ژنرال هایش . بی ارادگی ها و بی تصمیمی ها، همه از ضعف و بی ارادگی بود. اما عجب که این تصمیم آخر را درست گرفت. به ضمانت مهندس بازرگان توجه نکرد. به این ترتیب هم مهندس بازرگان را در برابر تاریخ به زحمت نینداخت و هم ملت ایران را بی ابرو نکرد.
یک فرض دیگر
اما بیائید و فرض کنید که بین سطور نامه مهندس بازرگان چیز دیگری هم است. او به پادشاه پیشنهاد می کند حالا که امکان بازگشتت به حکومت وجود ندارد، بیا و نامه ای بنویس و از سلطنت صرفنظر کن، بهانه ها از دست می رود، کارها درست می شود. نامت هم در تاریخ می ماند که مانع از جنگ و تباهی شدی.
اگر دکتر ابراهیم یزدی و مهندس امیرانتظام و دیگر مشیران مهندس شهادت دهند که این فرض درست است و مهندس چنین نظری داشت، آن وقت است که باید بار دیگر بر او درود فرستاد. بر کسی که تباهی ارزش ها را می دید اما می خواست باور نکند. می خواست دنیا را با همان ارزش هائی که باور داشت بسازد.
یک سئوال متن شناسانه هم دارم. چرا مهندس بازرگان در حالی که مخاطب نامه اش پادشاه است ناگهان در وسط نامه نام از شهبانو می برد و پیشنهاد می کند با عمل به توصیه وی “به خواست خدا خیر بزرگ برای همه و از جمله شما و شهبانو در دو دنیا خواهد داشت”. به گمانم مهندس با به میان کشیدن پای یک زن، زنی از خانواده طباطبائی دیبا، گمان دارد، در آن میدان سیده ای بر دار نخواهد شد و اکراه دارد او را همقفس کردن. اگر این فرض درست باشد چه کشیده مهندس موقع به دار کشیده شدن دکتر فرخ رو پارسا.
و تا این نگویم سخنم به پایان نمی رسد. بیهوده گمان نباید برد که آن چه سی سال پیش گذشت، همانند آن چه در این سی سال گذشته، مسوولیتش به دوش یک گروه است، همان ها که نظام ساختند. تا باور نکنیم که همه بودیم و همه فریادکشان بودیم، جنون خون گرفته، بارمان بار نمی شود. امکان تکرارمان هست.
چه خیالی، چه خیالی می دانم حوض نقاشی من بی ماهی است.