شکست پروژه اصلاحات سیاسی در ایران در میان کارگزاران اصلی آن یعنی احزاب و گروههای اصلاح طلبی که در مقاطعی بخشهایی از قدرست سیاسی را نیز به دست گرفتند زمینهای شد برای تفرق و گاه سوءتفاهمهای عمیقی که برای فهم صحیح بسیاری از رفتارهای سیاسی این جریانات به ویژه پس از پایان کار مجلس ششم، عدم توجه به آنها ممکن است یک ناظر بیخبر را گمراه کند. با این همه آیا همه تفاوت تحلیلها و عملکردها در همین مسایل شخصی خلاصه میشود؟ بی گمان خیر.
این شکست خواه ناخواه فعالان اصلاح طلب را با این پرسش مواجه کرد که “علت چه بود؟” و البته همین سوال واحد با پاسخهای متفاوتی روبرو شد.
شاید مدتی پیشتر از افول شور اصلاحات این ایده در میان طیفهایی از اصلاح طلبان شکل گرفت که برای حل مشکل و پیشبرد امور به نوعی ائتلاف با جناح رقیب لازم باشد، اما این طرح در هنگام حضور اطلاح طلبان در قدرت آنچنان برجسته نشد و شیوع و گسترش آن را میتوان به عصر پس از اخراج از حاکمیت نسبت داد.
البته شاید بتوان گفت که عدمپیگیری چنین طرحی در زمان به دست داشتن قدرت در واقع خود یکی از عوامل شکست قطعی بوده است، اما به نظر میرسد اعتقاد به چنین نزدیکی و ائتلافی کوتاه زمانی پس از رد پیشنهاد ”خروج از حاکمیت” و ابتلا به امر “اخراج از حاکمیت” و در شرایط قبضه قدرت از سوی جناح رقیب، مطلقا پذیرش نابودی و محو هویتی بود، چرا که دیگر “وجه” چنین معاملهای در نظر اقتدارگرایان کاملا منتفی شده و الزام و اضطراری برای پذیرش چنین ائتلافی پیش روی آنها قرار نداشت.
با این وجود این استراتژی از آن پس در مقاطع مختلف از سوی اصلاح طلبان آزموده شده و طبعا هر بار با ناکامی مواجه شد. از پروژه حمایت دیرهنگام از هاشمی رفسنجانی گرفته تا دراز کردن دست دوستی به سوی موتلفه اسلامی و ریختن طرح همکاری با ناطق نوری و… که جملگی کوچکترین نتیجهای جز از دست رفتن اعتماد عمومی و پایگاه اجتماعی در بر نداشتند.
این روزها اما حمایت گروههای مختلفی از ائتلاف اصلاح طلبان از میرحسین موسوی نشان از تداوم اعتقاد به این ایده دارد. آنها از این طریق از شخصیتی حمایت کردهاند که دستکم نیمی از جامعه روحانیت مبارز و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم از آن حمایت کرده و به طور روزانه تیتر یک روزنامهای مانند جمهوری اسلامی را به خود اختصاص داده است. آنها امروز با تعدادی از چهرههای سرشناس لیست آبادگران در انتخابات مجلس هفتم همکاری ستادی میکنند که تا چند سال پیش در سایت رسمی خود آنها را نه نماینده مجلس بلکه “راهیافته”خطاب میکردند.
قصد نگارنده البته این نیست که با یادآوری گذشته رهیافتهای امروزی اصلاح طلبان را به زیر سوال کشاند چرا که این حق برای هر گروهی شناخته شده است که متفاوت از رویه پیشین خود عمل کند؛ اما نیت آن است که گفته شود طبعا عواقب چنین رویگردانی و تغییر موضعی نیز بایستی پذیرفته شود.
بی گمان اگر بخواهیم یکی از دستاوردهای دموکراتیک حاصل از درگیریهای سیاسی دهه هفتاد و هشتاد را بر بشماریم، باید به رشد تنوع گرایشات سیاسی و البته تا حدی جاگیری آنها دربافت سیاسی جامعه اشاره کنیم. این امر قطعا گامی در جهت توسعه سیاسی است، طی این سالها فضای سیاسی جامعه که پس از سرکوبهای وسیع اوایل پیروزی انقلاب در روحانیت مبارز و روحانیون مبارز (یت و یون) خلاصه می شد، تغییرات اساسی یافته و به طور کلی چپ و راست هم تفاوتهای ایدئولوژیک پیدا کردهاند و هم در درون خود جریانات مختلفی را پدید آوردهاند.
برای ملموس شدن موضوع شاید بد نباشد بیاد آوریم که پدیده سربرآورده از سوم تیر 84 به طور مشخص از سوی هیچکدام از جریانات سیاسی قدیمی حمایت نشده و در واقع حکایت از تولد نوعی “نومحافظهکاری” داشت که حتی به مرور محافظهکاران سنتی را نیز مطیع خود ساخته و به وجه غالب گفتمان اقتدارگرایان بدل شد.
طی روزهای اخیر یک پرسش واحد از سوی اصطلاحا تندروهای دو جناح خطاب به آقای میرحسین موسوی مطرح شده است: “18 تیر کجا بودید؟”. طیفی که از آنها به نام تحول خواهان یا اصلاح طلبان رادیکال یاد میشود با تکیه بر این وجه قضیه که در برابر آن حق کشیها چرا اعتراض نکردید؟ و جناح اقتدارگرا و حزباللهی با این رویکرد که در برابر آن همه توهین و حرمت شکنی میرحسین موسوی چرا سکوت کرد؟
به گمان نگارنده این پرسش واحد، فارغ از هدف مطرح کنندگان آن از هر سویی، واجد یک پیام مشخص برای کاندیدای “اصلاح طلب اصولگرا” است و آن هم اینکه نوع عملکرد ایشان پیش و پس از اعلام نامزدی به گونهای بوده که نشان از بیتوجهی به ابعاد این توسعه سیاسی (حتی اگر توسعه را به معنی گسترش هم گرفته باشیم) و نادیده گرفتن عوارض آن که لااقل در یک سوی بازی (یعنی اصولگرایانی که شاید آقای موسوی روی حمایت آنها بیش از این حساب کرده بود) دست بالا را گرفته است، دارد.
از سوی دیگر هواداران توسعه سیاسی که امروز از این کاندیدا حمایت می کنند بایستی توجه داشته باشند که هویت سیاسی آنها که در مقاطعی گمنامترین آنها را در هر انتخاباتی به پیروزی میرساند، تا حد زیادی حاصل همین روند توسعه سیاسی است، هویتی که با نادیده گرفتن آن پایگاه اجتماعی خود را نیز از دست داده و در شرایطی که اقتدارگرایان مانند گذشته دست دوستی آنها را پس خواهند زد امکان رجوع به این پایگاه اجتماعی نیز بسیار دشوار خواهد شد.