تصویر اول: از یک طرف دولتی بر سر کار است که در میان بخش های زیادی از جامعه مقبولیت ندارد. سرکوب ها و محدودیت ها در همه حوزه ها ادامه دارد. دهها روزنامه نگار و صدها فعال سیاسی در زندانند. دهها روزنامه و نشریه توقیف شده اند. نهادهای مدنی و حقوق بشری تعطیل شده اند. رهبران مخالفان، امنیت جانی و آزادی کافی برای انجام کنش های سیاسی ندارند. زنان، درگیر رفع قوانین تبعیض آمیز هستند، ملیت های ایرانی حقوق برابر می خواهند، مذاهب مختلف، با محدودیت های زیادی مواجه اند. دانشگاه ها به شدت امنیتی شده اند و مجالی برای فعالیت های سیاسی و حتی صنفی وجود ندارد. علاوه بر اینها، فقر و بیکاری هم در جامعه موج می زند.
تصویر دوم: جامعه و کشوری که در درون خود این مسائل را دارد، با یک خطر بزرگ هم مواجه است: خطر جنگ. به این ترتیب که: رییس ستاد مشترک ارتش آمریکا از آماده بودن طرح حمله نظامی به ایران سخن می گوید. رییس سابق سیا می گوید: حمله نظامی به ایران محتمل تر شده. دهها عضو کنگره آمریکا از گزینه نظامی اسراییل علیه ایران حمایت می کنند. شدت و دامنه تحریم های بین المللی علیه ایران بیشتر شده و در مجموع، کشور با تهدیدات و مخاطرات زیادی روبروست که آینده مبهم و تیره و تاری را برای ایران رقم خواهند زد.
تصویر سوم: تهدیدات نظامی علیه ایران از هر زمان دیگری جدی تر به نظر می رسند، اما افکار عمومی از هر زمانی بی واکنش ترست. نه در کوچه و خیابان، نه در دانشگاه و مدرسه، نه در پایتخت و شهرستان ها، مردمی که قطعا نگران وقوع جنگ اند، واکنشی از خود نشان نمی دهند. انگار نه خطری در کار است و نه تهدیدی و نه صحبتی از جنگ؛ با اینکه اکثریت مردم ایران خواهان هیچ جنگی نیستند. تنها واکنشی که هست، مربوط به سرداران و فرماندهان نظامی است. حوزه عمومی ساکت است.
در این میان اما پرسش اساسی این است: شهروندان ایرانی چرا در مقابل این همه تهدید و تحریم سکوت اختیار کرده اند؟ چرا تنها صدایی که هست، صدای نظامیان است و نه سایر ایرانیان؟
و فاجعه درست همین جاست. وقتی جامعه مدنی سرکوب می شود، وقتی مسالمت آمیز ترین اعتراضات، دهها کشته به جای می گذارد، وقتی آزادی بیان و عقیده محترم شمرده نمی شود، وقتی زندان ها پر از نخبه و خیابان ها خالی از اعتراض و مطالبه می شوند، وقتی فریاد ها خاموش می شوند، طبیعی است که دیگر صدایی نمی ماند بگوید: جنگ نه! ندایی نمی ماند که صلح را زمزمه کند. تجمعات دولتی هم اصالتی ندارند و اثرشان بردی ندارد.
و درسی که باید آموخت این است:
اگر در داخل، جامعه مدنی پویا نباشد، اگر آزادی بیان و عقیده و اجتماعات نباشد، اگر سرکوب و نقض حقوق بشر باشد، اگر زندان و تبعید و شکنجه باشد، مردم حتی در برابر جنگ هم سکوت می کنند. سکوت هم نکنند، واکنششان درجا و به موقع نخواهد بود. نمی توانند اثر گذار باشند و این یکی از خطرناک ترین پیامد هایی است که سرکوب های داخلی در پی داشته است. و خوش بینانه ترین تحلیلی که وجود دارد این است: اگر کشور در خطر باشد، شهروندان، مشکلاتشان را با حکومت به حالت تعلیق درمی آورند و در مقابل مهاجمان، گارد می گیرند. اما وقتی آوانگاردها در زندان و تبعید و در حصرخانگی هستند، این بیشتر به شوخی شبیه است.
و پرسش آخر : چرا حکومت مشکلاتش را با شهروندان به حالت تعلیق در نمی آورد و درهای بسته را باز نمی کند، پیش از آنکه خیلی دیر شود؟